یکسال پس از اصغر الهی
سالمرگ “سالمرگی”
فرشته احمدی
اصغر الهی از نسل نویسندگانی بود که همه ما به درست یا نادرست، حسرت دورهشان را میخوریم. دورهای که بهگمانمان ادبیات، سر و شکلی پیدا کرده بود و نویسندگانی را در خود پروراند که تا امروز الگوی بسیاری از ما در نوشتن بودهاند. نویسندگانی که ضمن نمایش اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه، صاحب سبک و سیاق ویژه خود بودند، ادبیات مدرن و کلاسیک را میشناختند و از قضا (از قضا؟) بسیاری از آنها پزشک بودند. اصغر الهی صاحب آثار زیادی نبود اما همانها هم بازنمود شیوه نگرشش به ادبیات و جهان بود و بازنمود شیوه زندگیاش، چراکه نوشتن اگر از سر انجام وظیفه نباشد، ادامه زندگی ماست یا حتی گاهی بیکم و کاست خود خود زندگی. “دکتر گوشی را گذاشت روی سینهام. قلبم دیوانه شده بود… ساعتی بالای سرم چکه میکرد؛ تیکتاک، تیکتاک، تیکتاک. قلبم میزد. دستگاهی که صفحه سبزرنگی داشت، خطهای قلبم را نشان میداد. ها… ها… لیلا چه کسی میتواند دیوانگیهای قلب آدمی را روی صفحه کاغذی نقاشی کند؟ هیچکس نمیتواند. هیچکس نمیتواند خوابها و رویاهای آدم را روی بوم نقاشی بریزد. آرزویزنده ماندن را هم نمیتواند روی تابلو، یا حتی کاغذ سفیدی نشان بدهد. آرزوی ماندن درست در لحظهای که مرگ از در و دیوار تو میآید.” اصغر الهی 12 خرداد ۱۳۹۱ بر اثر عارضه قلبی در سن ۶۸سالگی درگذشت. “سالمرگی” را دهم خرداد 21سال پیش نوشت و خرداد هفتسال پیش به چاپ رساند. دغدغه مرگ، بودن یا رفتن، چگونه رفتن و آن صدای لعنتی چکه ساعت در همه این سالها با او بودهاند. صدای راویان متعدد و تودرتو که از مرگ میگویند و از شیوههای مختلف مردن؛ سکته، خودکشی، سقطجنین و قتل، برای خواننده امروزی این رمان در سالمرگ نویسنده “سالمرگی” همان انعکاس را دارد. صدای چکه را میشنویم و منتظر مرگی میمانیم که از در و دیوار تو میآید. این حرفها بوی ناامیدی میدهند اما کورسوی نوری در رمان “سالمرگی” دلمان را خوش میکند؛ اگر در این برهوت، اندکی امیدواری یافت شود، سهم کسی است که میداند جاودانگی را نه در زندگی که در داستانی خواهد یافت که روزی آن را خواهد نوشت. اصغر الهی روانپزشک بود پس خیلی بعید نمینماید اگر آدمهای داستانهایش با توجه به نکات ریز روانشناختی ساخته شوند و به خاطر بروز حالاتی در ذهنمان ماندگار شوند که بیشتر از بار اجتماعی و ظاهری، بار روانی داشته باشند. هرچقدر توجه به این نکات روانشناسانه محوریت مییابد، از میزان توجه به گذشته کاسته میشود. و پابهپای گم شدن فرد در کلیت اجتماع، قهرمانپرستی وجهی کاریکاتورگونه پیدا میکند و… اما این یادداشت، فرصتی برای دوباره نوشتن این حرفها درباره «سالمرگی» نیست، صدای چکهای است تا یادمان بیاورد بازخوانی ادبیات گذشته، ادبیاتی که اصالتش در صداقت و دردمندی راویانش بود، ریشههای سستمان را اندکی قوام میبخشد.تا یادمان بیاورد نویسندگان چند دهه پیش، از آنرو تا امروز موفق قلمداد شدهاند که ادبیات بخشی از زندگیشان بوده فارغ از فرمولهای ساده و قابل انتقال، فارغ از ظاهربینی و بسنده کردن به تعریفهای رایج. ادبیات خود زندگی بوده، خود زندگی است، کافی است یکبار دیگر سالمرگی را بخوانیم تا صدای تیکتاک مرگ را بشنویم، همان تیکتاکی که اصغر الهی میشنید.
منبع: روزنامه شرق