“میداف” پیش بینی می کند که در آخرین روزهای یک ایران یکپارچه و متحد قرار داریم:
این عیال ما هم گویا از همان اوانِکار امدادهای غیبی به یاریاش آمدند. با وجودی که زبان فارسی فقط شکسته پکسته سخن میگفت و در فهم لسانِ عربی هم از بیخ و بُن عرب بود؛ لیکن چهار چشمی فیلمهای نماز جمعه را تماشا میکرد و به خطبههای جورواجور آخوندها گوش میداد.
و در مقابل پرسش من که میگفتم: تو که چیزی از این بلغورها و بلبشوها نمیفهمی این همه دقت و توجه برای چه؟ آهی میکشید و میگفت بوی صلح و آشتی به مشامام نمیرسد… خبَرهای بد بد در راه است.
آهی میکشید و ادامه میداد: عزیزم فکر نمیکنی بهتر باشد من و بچهها را موقتا برای مرخصی بهآلمان بفرستی تا آبها از آسیاب بیافتد؟ من میترسم… خیلی هم میترسم.
باز هم حق داشت. میدیدم طفلکی چگونه با چادری، که مجبور بود سرش کند کلنجار میرود و هر بار که از سرش میافتاد با ناشیگری باز بهدور سرش میپیچید و سعی میکرد اعصابش را کنترل کند.
دریغا اینک همه نشانهها خبر از این واقعه میدهند که ما احتمالا برای آخرین بار شاهد ایران متحد هستیم و همانطور که رژیم پیشین اجازهی پرورش یک اپوزیسیون سالم را نداد و کار به آنجاها کشید، پس از فروپاشی این رژیم نیز و بعد از محو قدرتِ مستبد مرکزی، چه بسا یکپارچگی مملکت از هم گسسته شود و بر اثر جنگهای داخلی، با همیاری قدرتهای خارجی، رشتههای پیوند از هم بگسلند.
آخوندها بد بازیای شروع کردهاند.
طلا را روی خاک می پاشند!
هر روز از «هفت روز هفته» همایون خیری در “آزادنویس” خواندنی بود. اما از این میان؛ روز اول داستان تازه ای را روایت می کرد که در حاشیه اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه نوشته شده است:
اگر بنا بود داستان این حقوق نگرفتن کارگران هفت تپه را بنویسند؛ آنوقت معلوم میشد که همین شهرک کوچک میتوانست به اندازهی دو تا پالایشگاه نفت برای ایران درآمدزا باشد. چرا؟
کشت و صنعت نیشکر هفت تپه هر چه دارد از همین نیشکریست که سالیان دراز است در این منطقه کاشته میشود. کنار تأسیسات نیشکر یک تأسیسات کاغذسازی هم هست که اسمش کاغذ سازی پارس یود. اما منبع ثروت هفت تپه که هنوز هم آنجاست چیز دیگریست. اسم این چیز دیگر “ملاس” است که تفالهی نیشکر است. ملاس نیشکر مهمترین مادهی بعد از تصفیه است که تا پیش از انقلاب آن را برای تولید الکل و البته نوشابهی الکلی میخریدند، فیالواقع بابتش سر و دست میشکستند چون الکلی که از ملاس نیشکر به دست میآید مرغوبترین نوع الکل است، نه فقط برای نوشابههای گرانقیمت بلکه برای مصارف طبی.
بعد از انقلاب ملاس نیشکر را برای مدتهای طولانی توی حوضچههایی که برای این کار ساخته بودند نگه میداشتند و گاهی دامدارها آن را به عنوان غذای دام استفاده میکردند. اما چون مقدار تولید ملاس بیشتر از این حرفها بود یک مدتی بعد یک استفادهی جدیدی برای آن پیدا کردند. آن استفاده عبارت بود از پاشیدن ملاس روی جادههای خاکی بین مزارع که مثلأ در اثر رفت و آمد ماشینها گرد و خاک بلند نشود.
اگر یک کمی شیمی خوانده باشید میدانید که ملاس هم مثل خود نیشکر پر است از کربوهیدرات و هر جا کربوهیدرات هست چسبندگی هم هست. منتهای مراتب چسبندگی کروهیدرات به کربوهیدارت بیشتر از چسبندگی کربوهیدرات به خاک است. بنابراین هر چقدر ملاس را بریزید روی جادهی خاکی از آن طرفش ملاسها میچسبند به همدیگر و به لاستیک ماشین.
حالا یک چیز خیلی جالبتری هم بشنوید. میدانید که برزیلیها خیلی وقت است دارند از متانول به جای بنزین استفاده میکنند چون هم ارزانتر است و هم منابع تولیدش را دارند که همین ملاس نیشکر است. خوب خندهتان نمیگیرد که بنزین کوپنی شده، کارگرها هم حقوق نمیگیرند، آنوقت ملاس را میپاشند روی جادهی خاکی؟ به نظرم یک جایی اسم کشت و صنعت هفت تپه را جز مشروب فروشیهای قبل از انقلاب نوشتهاند، حالا یادشان افتاده چرا این مشروب فروشی هنوز باز مانده!
گاف خبری خبرگزاری فارس
مصطفی قوانلو قاجار در “روزنامه نگار نو” از گاف خبری خبرگزاری فارس که برای یک روز سوژه پیامک ها در ایران بود می نویسد:
به طور معمول هر رسانهای سعی میکند علاوه بر سرعت، صحت خبری را نیز رعایت کنند. عدهای از رسانهها مانند بیبی سی عقیده دارند که سرعت را باید فدای صحت کرد. اما اینکه یک خبرگزاری داخلی بدون هیچ گونه منبعی (حتی یک منبع غیرمعتبر)خبرسازی میکند بیشتر به یک انتحار خبری شباهت دارد و باعث میشود تا باعث بیاعتماد خوانندگانش شود. این درحالی است که خبرگزاری فارس به منبع موثق خبرهای امنیتی در طی سالهای اخیر شهره شده است.
خبرگزاری فارس یکبار در مورد مارادونا خبری جعلی منتشر کرد و این برای دومین بار است که چنین گافی را میدهد. خبر را بخوانید:
اشتباه بزرگ بیست و هشت ساله؛ آن هم پشت اسکناس!
“روزنامه نگار جوان” هم از یک اشتباه دیگر خبر می دهد که بیست و هشت سال است در ایران روی داده:
سالهاست که سیمای جمهوری اسلامی ایران و رسانه های جمعی مسجدی را که دارای گنبدی طلایی است به عنوان قدس و مسجد الاقصی نمایش می دهند که در اذهان عمومی این مسجد به عنوان نماد قدس شناخته می شود. درحالی که این مسجد که به مسجد قبة الصخرة معروف است فقط در محوطه مسجدالقصی قرار دارد.
اما مسجد الاقصی و قدس واقعی؛ مسجدی است که در پشت مسجدقبة الاصخره قراردارد. حال صدا و سیما در آستانه روز قدس در حالی به اشتباه بیست هشت ساله خود در یکی از بخشهای خبری اعتراف می کندکه سالهاست در پشت اسکناس های هزار ریالی کشور، تصویر مسجد قبةالصخره به اشتباه درج شده است!
لطفا با حاکمان مذاکره کنید!
حبیب گنجی در وبلاگ “سخن آشنا” تازه ترین نوشته اش را که حاوی درخواست او از روشنفکران کشور برای پیشنهاد گفتگو با حاکمان است، اینطور شروع می کند:
قانون ساده ای است که می گوید اگر همان کارهایی را که تا کنون انجام داده ایم تکرار کنیم، به همان نتایجی می رسیم که تا کنون رسیده ایم. روشن است که پاره روشنفکر جامعه ایرانی از ماحصل دسترنجش در تاریخ کم حاصل معاصر خود ناراضی است و گاه در پی راهی نو می گردد تا مگر «در گذرگاه تنگ عافیت» نقبی به توسعه و آبادانی سرزمینش بزند. بی آنکه به قدر کافی بر این قانون ساده دیگر تعمق کرده باشد که «خروجی مجموعه ای از ذهن های توسعه نیافته، نمی تواند شکل دهنده یک توسعه پایدار باشد.
رانندگان تاکسی پروفشنال در شیراز
نویسنده وبلاگ “نگاهی از دور” از سفرش به شیراز و رانندگان تاکسی این شهر می نویسد که همانند یک راهنمای گردشگری حرفه ای عمل می کنند:
هر چقدر از سفرم به شیراز بگم، کم گفتم. اینبار میخوام در باره راننده های تاکسی در شیراز حرف بزنم.چیزی که برام خیلی جالب بود، همه رانندگان، چه تاکسی و چه شخصی، یک پا تورگاید بودند و همه هم پیشنهاد میدادند که ما را به جاهای دیدنی ببرند. معلومات زیادی در باره هر کدام از آثار و ابنیه تاریخی و تفریحی داشتند که در نهایت مهربانی و اشتیاق در اختیار ما میگذاشتند و بعد هم شماره تلفن یا کارت ویزیت که اگر خواستیم برای روز بعد هم قرار بگذاریم.
برای دیدن پاسارگاد و تخت جمشید با (احسان) که یک تاکسی سهند داشت رفتیم. هوای بیرون خیلی گرم بود و کولر سهند خوب خنک میکرد. احسان که ۲۷- ۲۸ سال داشت، تمام راه از تاریخ و گذشته شیراز برایمان گفت. از سد سیوند و همه نظرات مخالف و موافق. در باره پاسارگاد، نقش رستم و تخت جمشید.
وقتی که برای تهیه بلیط برنامه نور و صدا در تخت جمشید در صف بودیم، به اصرار خودش بجای ما در صف ایستاد که ما خسته نشویم. در مسیر رفت و برگشت، هر وقت که دست به دوربین عکسبرداری یا فیلمبرداری میبردیم، فوری سرعت را کم میکرد که بتوانیم تصویر خوبی برداریم. یک پروفشنال کامل بود. خلاصه اینکه شیراز و شیرازی ها واقعن خوب و مهربان بودند و خیلی به ما خوش گذشت.
در زنده دلی غربی ها و دلمردگی شرقی ها
عطاالله مهاجرانی در “مکتوب” از دل زنده بودن پیرمردها و پیرزنان لندنی ها می نویسد:
همسایه ای داریم. آیت زندگی!آقای پل که شیرین هشتاد سالگی را پشت سر نهاده و خانمش که حد اکثر سه چهار سالی از او جوانتر است. این زوج سرشار از زندگی اند. هر وقت آن ها را می بینم. اگر هوا آفتابی ست می گویند چه روز درخشانی. اگر پسین است: چه آرامش خوبی!. اگر باران می بارد: چه بارانی ! رقص قطره ها را نگاه کن. لبخندی مدام بر لب شان نقش شده است.
دیروز خانم پل نگاهی به درختان کوچه مان انداخت و گفت: معجزه رنگ ها را ببین! این طیف رنگ سبز کجا بود؟ ببین برگها دارند زرد و قهوه ای روشن و سیر می شوند.برایش گفتم:این همه زیبایی در نگاه شما هم هست. همان حرف معروف اندره ژید در مائده های زمینی. تجربه زندگی در لندن می گوید: اینان قدر همه چیز را خوب می دانند.
صدور حکم برای زن شیطان صفت!
اردوان روزبه در “اردوان نوشت” از جریان تبدیل شاکی به متهم خبر می دهد:
روز پنجم مهرماه خبری چند سطری در روزنامه قدس چاپ شد. تیتر این بود «صدور حکم برای زنی شیطان صفت». در این خبر کوتاه، صحبت از یک «زن شیطان صفت» بود که به دلیل سوء استفاده و تجاوز از مردی به دادگاه شکایت کرده بود.
اما ادامه این خبر جالب تر است. این زن شاکی به دلیل اینکه متشاکی توانست ثابت کند که زن با میل خودش دوست داشته که رابطه با این مرد داشته باشد به «سنگسار» محکوم شد. البته در این حکم، مجازات لازم برای مرد هم در نظر گرفته شد و او به یکصد ضربه شلاق محکوم شده است!