گفت وگو با ”بهروز غریب پور”، طراح، نویسنده و کارگردان ”اپرای حافظ”
از خود حافظ مدد گرفتم
رضا آشفته
اپرای حافظ پنجمین اپرای عروسکی است که بهروز غریبپور به صحنه میآورد. او از سال 81 در تدارک این نوع اپراهای عروسکی که برگرفته از عروسک نخی یا ماریونت اروپایی است، بوده است. سال 83 اپرای رستم و سهراب را به تماشا گذاشت و این روند بیش از یک دهه در تالار فردوسی پیگیری شده است. اپرای حافظ درباره چند و چون زمانه و زندگی حافظ شاعر بزرگ قرن هشتم است.
چطور شد که اپرای حافظ هم در ادامه دیگر اپراهای شما شکل گرفت؟
بین تمام شاعران ایرانی، حافظ زندگی بسیار پر فراز و نشیبی داشته است. در اشعار او پیداست که دائم در حال نبرد با جهان پیرامونش بوده است. بنابراین زندگی او ظرفیت تبدیل شدن به اثر دراماتیک را دارد. در مقایسه با سعدی، به رغم آن که سعدی غزل های بی نظیری دارد، او هم نسبت به ریاکاران و دروغ گویان و دین فروشان زمانش معترض می شده است. به هر حال فرقی نبوده که گوشه نشین باشد یا جهان دیده. سعدی خیلی از نقاط دنیا را در حد خودش دیده است. اما زندگی دراماتیکی ندارد. بین شاعران ایرانی مولوی از چنین خصلتی برخوردار است. ورود شمس به زندگی او و پشت کردن به یک دوران پر افتخار اجتماعی، باعث می شود ناگهان از صفر آغاز کند. در مورد حافظ چنین اتفاقی رخ نداده که از صفر آغاز کند اما دائمن چنین نبردی را داشته است. یک شخصیت همه جانبه است و زندگی اش با توجه به تذکره ها و زندگی نامه هایی که درباره اش افسانه سرایی کرده اند و داستان های خیالی گفته اند اما از خلال اشعارش می شود این زندگی پر فراز و نشیب را بیرون آورد. از سال ها قبل من با حافظ دم خور بودم. درست مثل دنبال کردن مولوی، خیام، سعدی و… شیفته شعر فارسی بوده ام و هستم. تا زمانی که مولوی را روی صحنه نبرده بودم تردید داشتم که آیا می شود درباره حافظ اپرای عروسکی داشت یا نه؟ حتا در اوج کار روی اپرای مولوی من تمام ذکرم معطوف به حافظ بود. حتا یکی از خواننده های اپرای مولوی وقتی شنید می خواهم در مورد حافظ اپرا بنویسم، یک روز آمد و گفت: «خواهرم تحصیل کرده ادبیات است و توصیه کرده که حافظ اصلن زندگی قابل روایتی ندارد. مبادا غریب پور بیفتد در یک غرقابی و مصیبتی بشود. هیچ استاد ادبیاتی داعیه این را ندارد که زندگی حافظ را بگوید.» از کسانی که زندگی حافظ را نوشته اند، از دکتر قاسم غنی، زرین کوب و امثال این ها هم به گونه ای شرح دوران زندگی او را داده اند و تاریخ چیره بر زندگی حافظ را بیش تر ترسیم کرده اند. شاید این موانع بیش تر مرا واداشت که تحقیق بکنم. بر این اصل به دیوان های مختلف حافظ مراجعه کردم و تاریخ دوران حافظ را بررسی کردم و از خود او مدد گرفتم که بتوانم اپرای حافظ را بنویسم.
دشواری اپرای حافظ نسبت به مولوی کجا بود؟
ما در مثنوی معنوی داستان های مختلفی داریم که ممکن است تا تبدیل به گفت وگوی نمایشی بشود. در حافظ چنین امکانی نیست چون داستان سرایی نکرده است. به هر حال از آن جا که شیفته کار سخت هستم و از کار ساده پرهیز می کنم، اراده کردم آن چه به نظرم می رسد درباره حافظ بنویسم. ورسیون های مختلفی نوشتم تا رسیدم به آن چه که روی صحنه می بینید.
ما روی صحنه هم بیش تر شرح دوران را می بینیم تا حافظ را ما به ازای دورانش ببینیم؟
بله… وقتی می گویم داستان منظورم این نیست که شرح کودکی بدهم. من در مولوی هم شرح کودکی نداده ام. فقط نوجوانی اش را یک لحظه ترسیم کرده ام. مساله این است افکار یک شاعر بلند پایه در حقیت زندگی او را رقم می زند. برای من مهم نبود که جزییات زندگی حافظ چیست. اما از این اوضاع پیرامونی به این نقطه می رسیدم که حافظ دائمن با اشخاصی مانند امیر مبارزالدین محمد قطب دیگر دراماتیک این اپرا درگیری های رودررو یا دورادور دارد. این می شود زندگی. وقتی شما شاعران چاپلوس دوره مبارزالدین محمد را می بینید و حافظ جزء مطرودین محسوب می شود، این می شود مقاطعی از زندگی او که می بینیم چگونه درمی افتد، چگونه سقوط یک پادشاه و جلوس یک پادشاه دیگر را می بینیم. نگاهش به ایران و وضعیت ایران چگونه است. در فرهنگ جغرافیای آن زمان برای حافظ ایران در واقع فلات ایران است؛ بنابراین جغرافیای زندگی اش را می شود پیدا کرد. می شود افرادی را پیدا کرد که به بینش حافظ پی برد. در مورد حافظ گفته می شود او از ترس دیوانش را جمع نکرد. بر خلف تمام شاعرانی که در زمان حیاتشان دیوانشان نگاشته شده یا نزدیکانشان اقدام کرده اند. حافظ بعد از 22 سال غزلیاتش جمع می شود. این محل تردید است برای من که چگونه حافظ به این مساله مهم توجه نکرده و غفلت کرده است. در اشعارش پیدا کردم: پس از ملازمت عیش و عشق مه رویان ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن در اورادخوانان و محمد گلندام این را مجسم کردم، چگونه او به مردمی که دوستدارش بوده اند توصیه کرده، حالا که بر روی صحنه کاغذ نمی شود اشعارم را آورد بیایید بر لوح ضمیرتان ثبتش کنید. به هر حال مجموعه این ها افکار حافظ را می شود گفت تشکیل می دهد. سعی کرده ام اینها را به نمایش بگذارم. در عین حال خواسته ام هولناکی دورانش را هم تصویر بکنم.
چرا اشاره ای به عبید زاکانی می شود که نقش موثری هم در این اپرا دارد؟
حافظ و عبید زاکانی دقیقن در یک دوران زندگی می کردند که از دید عبید زاکانی این دوران، دوران نابود شدن اخلاق و تمام صفات انسانی است. به درستی می گوید آن چه امروز نیست وفا، حیا، مهر و انسانیت است و آن چه رواج دارد بی آبرویی، چاپلوسی و… است. هر دو یک ممدوح دارند شاه ابواسحاق اینجو. بنابراین در اپرا باید شاهدی وجود می داشت که حافظ را درک کند و شاعر بلندپایه و صریحی باشد که جانش را بر کف دست گذاشته و با قدرت های زمان در جنگ است. تفاوت حافظ با عبید زاکانی در این است عبید بسیار صریح است و با این که غزلیات فراوان دارد و حتا در وصف شاه ابواسحاق بیش ترین شعرها را گفته اما در اشعارش راز و رمز حافظ وجود ندارد. حافظ به گونه ای شعر گفته که هر کسی از ظن خودش می تواند یار او شود. اما قطعن کسانی که سطحی نگرند و غشای بیرونی باورهای انسانی را می بینند در هر دوره ای با او در جنگ هستند.
” به دنبال ظرفیت ابیات بودم و نسخه هایی را یافتم که ظرفیت تبدیل شدن به دیالوگ دراماتیک را از زبان حافظ دارند. انگار که شاعر با گلندام و امیر مبارزالدین گفت و گو می کند سعی کرده ام در عین حال که در پاره ای از موارد تغزلی بودن اپرا مشهود است دیالوگ هایی راجع به نگرش غلط طرف مقابلش و دشمنش باشد که هشدار می دهد و دوران خودش را نقد می کند. بنابراین از حالت تغزلی درمی آید و تبدیل می شود به دیالوگ دراماتیک. “
وقتی خودش می گوید: میدهد هر کسش افسونی و معلوم نشد که دل نازک او مایل افسانه کیست حقیقت در این جا معنی می شود که حافظ در واقع هم به جهان پیرامونی و خلقت رمزگونه نگاه می کند و می گوید هر کسی این منشور را از یک زاویه نگاه می کند و می پذیرد سلیقه ها و نظرات مختلفی ممکن است وجود داشته باشد و ممکن است شعرش را به چیز دیگری تعبیر بکند. وارد کردن عبید کردن در این جا درست مثل وارد کردن امیر مبارزالدین محمد است. ما باید یک شاهد زمان داشته باشیم تا عظمت حافظ را برای ما ترسیم کند و از طرفی دشمن قلدری مثل امیر مبارزالدین داشته باشد که ببینیم رودرروی چه کسی ایستاده است. حافظ به دلیل این که امثال شاه نعمت ا الله ولی با دیده تحقیر در او نگاه می کردند یا به این دیده نگاه می کردند که او نظرات والایی ندارد و حتا در بروشور نمایش ذکر کرده ام که شاه نعمت الله ولی نزول و تنزل مقام را پیش گویی می کرده. حافظ مدعی می شده که دائمن جاهایی از غزلیاتش مغرورانه و حتا با اعتماد به نفس فوق العاده خودش خودش را وصف کند. من برای این که این مساله را حذف کنم نیاز بود که شخصیتی را خلق کنم که از نگاه دیگران حافظ را ترسیم بکنم. از نگاه یک شاعر فرهیخته و روشن بین نظیر عبید زاکانی.
در صحنه دیگری هم می بینیم که حد فاصل تاریخی برداشته می شود و خیام، خواجوی کرمانی و مولوی هم وارد دنیای اپرا می شوند. به چه دلیلی این کار را کرده اید؟
به این دلیل که می خواهم بگویم، یک، حافظ در امتداد این شاعران است و این ممتد بودن یک تفکر است. ایرانی که بارها و بارها نابود شده و به ویرانه ای تبدیل شده و بعد دوباره مثل گیاهی سر از خاک بیرون آورده. این نظرگاه در اغلب اشعار شاعرانی چون سعدی، مولوی، خیام و خواجوی کرمانی دیده می شود. طبیعی است که حافظ از همه این ها یاد گرفته و تبدیل می شود به یک انسانی که هم حافظ قرآن است و هم حافظ بسیاری از میراث های کهن ارزشمند عارفانه. این شاعران در کجا بر او ظاهر می شوند؟ در خرابه های تخت جمشید که ترسیم می کنند قدرت هایی که تصور می کنند دائمی اند و باورشان این است که در مقابل پدیده پیچیده فراز و نشیب هستی، می توانند ایستادگی بکنند. حافظ در خرابه ای که ما امروز هم آن را می بینیم و می گوییم با چه عشق و چه فرمان و با چه امر و علاقه مندی این سنگ های بزرگ هیولایی را روی هم گذاشته اند، تا تبدیل بشود به کاخ آپادانا اما به طرفه العینی همه این ها نابود می شوند. وقتی امیر مبارزالدین را می بینیم سقوط می کند به دست فرزند شاه ابواسحاق و کور می شود. گلندام بشارت می دهد که دشمن از میان رفت. حافظ اشاره اش این است که از انقلاب زمانه باید این انتظار را داشت؛ چراکه انقلاب زمانه دائمن فراز و نشیب دارد. آن چه می بینیم پیوند ذهنی بین حافظ و پیشینیانش است.
با توجه به این که شعر خاص حافظ غزل است و غزل هم داستان سرایی نمی کند، اما در اپرا به دنبال شعر منظوم و داستان سرا باید برویم. در این زمینه چگونه وارد عمل شدید؟
به دنبال ظرفیت ابیات بودم و نسخه هایی را یافتم که ظرفیت تبدیل شدن به دیالوگ دراماتیک را از زبان حافظ دارند. انگار که شاعر با گلندام و امیر مبارزالدین گفت و گو می کند سعی کرده ام در عین حال که در پاره ای از موارد تغزلی بودن اپرا مشهود است دیالوگ هایی راجع به نگرش غلط طرف مقابلش و دشمنش باشد که هشدار می دهد و دوران خودش را نقد می کند. بنابراین از حالت تغزلی درمی آید و تبدیل می شود به دیالوگ دراماتیک.
آیا غیر از حافظ از آثار دیگران هم استفاده کرده اید؟
بله. از اشعار سنایی و عبدالرزاق اصفهانی استفاده کرده ام. البته کوتاه. در تخت جمشید از اشعار خود شاعران، مولوی، خیام، و خواجوی کرمانی استفاده کرده ام. اما می بینید سعدی می آید دقیقن ذهنیت حافظ را بیان می کند. شنیدم شنیدم که یک بار در حلهای، سخن گفت با عابدی کلهای، که من فر فرماندهی داشتم، به سر بر کلاه مهی داشتم بنابراین آن جا هم می بینیم که انگار پاسخ، دیالوگ حافظ است به گلندام. حتا شاید این کسانی که بر دیوان حافظ تسلط ندارند تصور کنند از دیوان خود حافظ است. پیوستگی میان اندیشه، وزن اشعار و تبدیل کردنش به دیالوگ های حافظ و دیگران سبب شده که یک یکدستی وزن و قافیه پدید بیاید تا تماشاگر احساس بیگانه وزن و موسیقی شعر دیگری را پیدا نکند.
برخورد مخاطب با این اپرا چگونه بوده است؟ با توجه به این که ما می بینیم حال و هوایش متفاوت است با چهار اپرای قبلی تان.
جمعیت نشان می دهد. بلی های نمایش تا آخرین شب فروش رفته یا رزرو شده است. این نشان می دهد که حافظ با استقبال عمومی مواجه شده است. ما تماشاگرانی داریم که برای سومین یا چهارمین بار به دیدن این اپرا آمده اند. بعضی از تماشاگران هستند که خودم متوجه پنجمین یا ششمین بار آمدنشان شده ام. یکی از تماشاگران را مورد تشویق قرار دادم که ما برای این نوع تماشاگر داریم کار می کنیم که با رغبت برای چهارمین بار به تماشای این اپرا نشسته است. اگر این اثری نبود که مطلوب جامعه باشد، مخاطب دلزده می شد. خطر حافظ واقعن یک خطر جدی است برای کسی که می نویسد و کسی که جرات می کند آن را روی صحنه بیاورد. برای این¬که نگاه کنید حتا متکدیان فال حافظ می فروشند. پرندگان و قناری ها و مرغ عشق، شعر حافظ را به منقار می گیرد. عموم مردم در سفره چله و تحویل سالشان کتاب حافظ هست. در غالب جلد دیوان های حافظ نقاشی هایی آمده که شکل و شمایل خاصی دارد و طبیعی است برای کسی که می آید به اپرای ما ممکن است باورش دچار تزلزل بشود. اما سعی کرده ام بگویم که حافظ با باورهای رایج ما متفاوت است. باور خود من این است که حافظ وقتی درباره معشوق و می می گوید نوعی مبارزه طلبی با دشمنی است که غشایی فکر می کند. متعصب و خشک اندیش است. دشمنی که در واقع کتاب ها را می سوزاند، دشمنی که سعی می کند از دین ابزاری برای قدرت درست بکند. اگر خیلی ها از شهرستان ها می آیند تا کار را ببینند، اگر خیلی ها دوستدار حافظ هستند اما چندین بار می آیند این اپرا را می بینند، تصورم این است نوع نگاه تازه آن ها را نتارانده. بر عکس مجذوب ترشان کرده است و استادان ادبیات هم با دیدن این اپرا خورده نمی گیرند که این حافظ آن حافظی نیست که ما تصور می کردیم.
منبع: سایت ایران تئاتر