از آن روزها که اکبر گنجی از تاریکخانه اشباح می گفت و از عالیجناب های سرخ و سیاه و خاکستری،به اندازه کافی گذشته و دیگر همگان می دانند او ازآیت الله علی خامنه ای سخن می گفت؛مردی که در برابر مخالفان ومنتقدان خود،تنها یک راه می شناخت و می شناسد:حذف. راه و روشی که در تاریکخانه هم اندیشان وهمراهان وی شکل گرفت و هنوز نیزقربانیان خود را این سو و آن سومی جوید.
با نوشته های سعید سیرجانی،نویسنده خوش قلم پارسی زبان،سال ها بعد در غربت آشنا شدم.دلسوخته ای که جان در میانه نهاد تا بگوید:آقا!این روش مملکت داری نیست. پاسخ زبان شیوایش اما شکنجه بود و اعتراف گیری و عاقبت نیز مرگ.
او شاید ـ می گویم شاید چرا که هنوز نادانسته ها در باب قتل های زنجیره ای بسیارست و از این ویرانه هر دم صدای جغدی برمی خیزد ـ اولین کسی بود که تیغ انتقام ولی فقیه،برجانش نشست.قتلی تکان دهنده که مردمان را در حیرت و نفرت فروبرد،و آمر و مجری را به رفتن راه های دیگر واداشت.
دانسته ها حکایت از آن دارد که بی آبرویی این قتل ـ که در دفتر آقای علی خامنه ای طرحش ریخته شد و آقازاده مجتبی[ همان که مردمان می گویند بمیری و رهبری را نبینی] و علی اصغرحجازی،از اعضای ثابت دفتر رهبرجمهوری اسلامی،پیش برندگان اصلی اش بودند ـ آقایان را به بازنگری در طرح ـ درست تر گفته باشیم در چگونگی اجرای طرح ـ واداشت.
گوش های موش های دیوارهای دفتر مجتبی هنوز صداهایی را به یاد دارند که از کشتن می گفتند و از چگونه کشتن.حاصل جلسات «روزهای یکشنبه»،این بود:بکشید اما بیرون ازحوزه های رسمی حکومتی.آنگونه که هر آن بتوان گفت جمعی خودسر بودند و ما نبودیم.
«آقا»بر این طرح،مهر تایید زد و تنها با یک شرط:حکم شرعی اش را بیاورید!حکم را هم از یارانی گرفتند حی و حاضر، و سعید امامی نیز شد بازوی اجرایی.
چنین بود که «آقا»،از آن پس،جاخوش کرده در سایه، با دستکش سفید،امضای مرگ، پای دفتر زندگی روشنفکران میهن ما گذاشت و سعید امامی و همکارانش مامور گرفتن جان ها شدند.چنین بود که لباس شخصی های سعید امامی به اشاره علی خامنه ای،با حکم شرعی محسنی اژه ای و خوشوقت، محمد پوینده را ربودند،مختاری را در راه،اسیر کردند،داریوش و پروانه فروهر را در خانه، کارد آجین کردند.
در حضور این ترکیب جنایت و خیانت بودکه قفل های چندگانه بر در خانه های روشنفکران ایران جای گرفت و شب،همزادو جولانگاه،سیاه جامگانی شدکه حکم سر بردن داشتند؛دیگر با آنان بود که چگونه،با چند ضربه،با چه اندازه سبعیت،و چه اندازه نفرت.
آن روزها گذشت؛و امروز همان آمران و عاملان،امور را قبضه کرده اند؛همان ها شبانه به خانه ها می ریزند،جوانان را در راه کلاس درس می ربایند،در «سگدونی»ها،آن اندازه شکنجه می کنند که اسیران،راهی گورستان ها می شوند،عقده های جنسی خود در کهریزک های یک و دو،مداوا می کنند و چرک وجودشان بر جان میهن ومردمان ما می ریزند. همان ها از شکایت تاجزاده ها،بر می آشوبند و حکم بازگشت او و یارانش به زندان را صادر می کنند؛همان ها محمد نوری زاد به جرم نامه نگاری به«عالیجناب»باز به زندان می خوانند و همان ها در جای جای جهان تخم نفرت می پاشند و کینه درو می کنند.
از این ها اما امروز بسیار می دانیم؛می دانیم «عالیجناب»شان،«آقا»ست.مردی با دستکش سفید،با لبخندهمه منافقان،با شهامت کاذب همه آنان که اسلحه در دست دارند و مظلومانی بر زمین افتاده پیش رو،با سر پر باد دنیا بینان چشم تنگ و …و باز به رسم همه دیکتاتورها، غافل از مخفی گاه لو رفته صدام ،کاخ ویران شده پینوشه،به اصطلاح یاران ارزان قیمت…. و صد البته داغ ننگی که چون نشست،زدودنش،ناممکن.
آری؛«عالیجناب»افشا شده است؛ آقای خامنه ای!