صدای دختری از همنسلان من

نویسنده

zaraamjadian.jpg

آنگاه که ارج آدمی در “اطاعت” او باشد، “خواستن” تاوانی بزرگ دارد تا تو نتوانی دست به انتخاب بزنی از آنرو که خرد انسانی را چنان به صلیب کشیده اند که گویی جز مطیع بودن چاره ای نداری.

در زمانه ای که فضیلت آدمی در بی صدایی اش باشد، همه کار می کنند: زندان، اعتراف، تعلیق، شکنجه، تهمت،…تا تو دیگر نیندیشی، تا باور کنی که باید “بی انتخابی ” را انتخاب کنی…

اینجاست که اگر جانهایی آزاده نباشند تا بانگ بیدار باش سردهند امید از جامعه رخت برمی بندد مستبدان مجالی بیشتر می یابند تا به انسان چون جانوری رام شدنی بنگرند و هیچ نگونبختی بدتر از آن نیست که تو خود را زیر فرمان موجود دیگری از نوع خود بیابی بدانگونه که او بتواند ترا مجبور کند که بنا به میل و خواست او رفتار کنی.

هم از اینروست که تحصن قانونی و بی خشونت 6 دانشجوی آزاد اندیش، که در صبحگاه 18 تیر با قانون گریزی مسوولان به خشونت زندان می انجامد را می ستایم، درست زمانی که سیاستمدارن بر مدار مصلحت، حقیقت را ذبح می کنند و به نام قدرت کرامت انسان را نادیده می گیرند فریاد 6 دانشجو که به نام خدا بر می خیزند - نه برای خواستن چیزی در این دنیا که وقار انسانی بازی با نام خدا را جایز نمی شمارد - شکوه انسان را به نمایش می گذارند.

تحصن آن شش نفر یاد آور حضور و ظهور انسان های راستینی است که در تاریخ استبدادی ما بارها قد علم کرده اند و اعتراض مسالمت آمیزشان شاهدی بر وجود بقایایی از” انسانیت” است؛ آن هم در زمانه ای که انفعال و مصلحت سنجی پاره ای از روشنفکران و سیاستمداران جایگزین حقیقت گرایی و حق محوری می شود. حرکت آنان در وضعیتی که نه تنها مخالفت، بلکه داشتن هرگونه اندیشه متفاوت نیز چون گناهی نابخشودنی نگریسته می شود - گناهی که اگر چه کیفری قانونی ندارد، می تواند با آزارهای گوناگون از فشارهای روانی گرفته تا رفتارهای خشونت آمیز خود سرانه همراه گردد - نویدی است بر توانایی انسان در اندیشه و عمل مستقل و منتقدانه. و این همه تهدیدی است برای استبدادی که به دنبال نفی همه صفاتی است که ما را “انسان” می کند.

در میان این 6 نفر دختری است که حضورش بسیاری را به تعجب واداشته است. بهاره از آن جمله آدمیانی است که مرزها را می شکنند و معنایی نو می آفرینند پیشتر در میان جمع زنان 22 خرداد و اکنون در میان جمع مردان 18 تیر، مفهوم دیگری از سنت شکنی را می نمایاند.

بهاره دختری است از هم نسلان من، نسلی بزرگ شده در میان تناقضها، نسلی متفاوت از نسل های پیشین گرچه از او همانی را می خواهند که از نسل های پیش از او انتظار می رفت.

نسلی که دانشگاه را تجربه کرده است و در مقابل شور و شوق اش برای دانستن، هزارها کتاب ممنوعه وجود داشت حال آنکه در همان کتابهای غیر ممنوعه شور به دانستن اسرار در او بیدار شده بود!

نسلی که با آموزه “زگهواره تا گور دانش بجوی” شوق یادگیری اش تقدیس شد گرچه تلاش فراوان شد که مسیر گهواره تا گور را خودش انتخاب نکند!

نسلی که با آموزه “ لا اکراه فی الدین” انتخاب را آموخت، گرچه در صف های اجباری نماز جماعت ایستاد و ایمانش با ریا به مصاف تردید برده شد!

نسلی که تشویق به درس خواندن شد و سیاستمدارانمان نیز با افتخار زبان به سخن گشودند که زنان ایرانی در دانشگاهها، هم پای مردان به افتخارات علمی نایل می شوند، گرچه تحقیرش کردند و اعتماد به نفسش را گرفتند با صدور حکم هایی چون: “دختران نباید در کلاس های دانشگاه روی صندلی های جلو بنشینند” که باعث تحریک برادرانشان نشوند!

نسلی که درس آزادی را از همان معلمانی فرا گرفت که تنبیه و توبیخ اش کردند به جرم عصیان و سرکشی؛ و در کشاکش این همه معانی متناقض تعهدی بر پاسخگویی به پرسش هایش وجود نداشت!

نسلی که با شعار “آزادی” متولد شد، گرچه با دستور العمل “فرمانبرداری” از او خواسته شد که بماند و در نبرد “جبر و اختیار” هویتش لگد مال شود.

بهاره صدای دخترانی است از نسل من، دخترانی که می خواهند بگویند ما هستیم همانگونه که مادرانمان می خواستند باشند، همانگونه که مادرانمان با عشق مادرانه شان خانه را به فضایی امن برای آفریدن ارزشهای والای انسانی بدل کرده بودند، اکنون ما می خواهیم در جامعه، که عشق و ایثار مادرانه را از یاد برده است دست به باز آفرینی ارزشهای گمشده بزنیم.

بهاره صدای زنانی است از این نسل، که “انتخاب” را انتخاب کرد، گرچه برای انتخابش، انتظارمان را افزود، و اگر انتظارمان پاسخ نگیرد او منتظرمان خواهد ماند.

نمی دانم چگونه می شود پیشواز عاشقی رفت که خود، آفتاب عاشقان است؟

نمی دانم چگونه می شود پیشواز غریبی رفت که خود، ماه غریبان است ؟

نمی دانم آنگاه که برگی به بر توفانی می رسد چه می گوید؟

یا قطره ای از عشق آنگاه که به دریایی از عشق می رسد، چه می گوید؟1

1.شعر از شیرکو بیکه س، شاعر کرد زبان

منبع: زنستان