برای مادرم؛ سلطنت رضایی
از چوبه های دار تا چاله های سنگسار
وی شهره باید بچم یه شهری غه مه
وه هرکه سی ره سیم دایه ده لی وه سه نگه
خراو بو ای شه ره غه روبی سه نگینه
باید بچم باید بچم له ای بی دینه
آگر وه ای شهره بچو چنی دل ته نگه
دایه گان گه ریه نه که وه شوونم پر ده له م غه مه
یکسال پیش در همین روزها بود که خبرش آمد:
فرزاد کمانگر اعدام شد.(روزی که ثابت شد در این مملکت تنها شکم گرسنه خوابیدن و پای پیاده خیابانها را پیمودن یا که کودکان خردسال را به بیگاری فرستادن،را نمیتوان فقر نامید؟که فقر انسانیت و فقر قلم و فقر فریاد،هم با مرگ فرزاد رو شد… )
چه باید بگویم؟
هیچ،مگر چیزی میتوان گفت؟
یا که چه کار کرده ایم که بخواهیم سخن هم بگوییم.
جز اینکه فردای اعدام فرزاد بود که فریادهایمان را بلند کردیم!
آری فرزاد جان:
اگرچه روسیاهیم از سکوتمان،اما این بار میخواهم از موهای سفید مادر پیرت بگویم،
که هیچ کس فکر نکرد که چرا یک شبه سفید شد؟
از چشمان گریان مادر پیرت و از کمر شکسته اش.
و تو ای مادر من، تو که خود می دانی و این فرزند کمتر از هیچ ات بار دیگر اعتراف میکند که هیچ کس برای فرزاد(فرزند تو و برادر من )،هم او که فرزاد کردستان بود و فرزاد تمام ایران،هیچ کاری نکرد،مگر تا آمدن خبر اعدام فرزاد که فریادها به آسمان بلند شد.
و این فرزند کمتر از هیچ ات با چیدن واژه ها در کنار هم ،فقر گرسنگی اش و فقر پیاده پیمودن خیابانها را به کتاب کهنه تلخ کام تاریخ میسپارد و به جنگ با فقر فریاد و قلم می رود(همان فریادی که فرزندت،برادر من مادر،به خاطرش…)و اینگونه آن را برای تو مادر سرافرازم فریاد میزنم،نه به مادری عزادار.
خرداد88چهلم فرزاد،غصه بگو مادر
سلام مادر
سلام بر سادگی رفاقتت با فرزندان بی کس ات
سلام بر غرور و غیرت و ایستادگی ات
مادر برام غصه بگو
از بوی گندم و مشت به مشت خاک وطن
از مردمان آذر آبادگان و کردستان و ترکمان صحراییان
تا به زاغه نشینان سیستان و خوزستان و کپرنشینان خلیج نشین بگو
از سرخی خون پاک فرزندان رشیدت
خفته در مشت به مشت خاک وطن بگو
از دانشجویان قفل و زنجیر به دهان
زنان کفن بر تن
و
کارگران تازیانه خور
تا به آن روستاییان دست و پا پینه بسته
و
آنان که پشتشان زیر بار فقر خم میشود
بگو
بگو
بگو
از فقر بگو
فساد و فحشا و زاغه نشینی
از قتل صدا و کشتار حقیقت بگو
از آن صدای خلق که چرا خفته است
از آزادی میهن که چرا مرده است
از برابری و انسانیت سرزمین ات
که چرا به غصه ها پیوسته است
بگو
بگو
بگو
از اشکهای مادران داغ دیده
از سینه های بغض آلود خلق
از آرزوهای بر باد رفته و
از خون های بر کوچه و خیابان مانده بگو
بگو
بگو
بگو
بگو مادر
برام غصه بگو
از چوبه های دار سر به فلک کشیده
تا به چاله های سنگسار
وآن سلول های مرگ
بگو مادر بگو
از فردا و فرداهای رنگین خلق ات هم بگو
از سربلندی فردای انسانیت بگو
از آزادی و برابری
از آزادی و برابری
از آزادی و برابری
بگو.