از میان فیلم های روز سینمای جهان 7 فیلم برای خوانندگان روز انتخاب شده ومورد بررسی قرار گرفته است.
فیلم های روزسینمای جهان
اولتیماتوم بورن The Bourne Ultimatum
کارگردان: پل گرین گراس. فیلمنامه: تونی گیلروی، اسکات زی. برنز، جورج نولفی بر اساس داستانی از رابرت لادلوم. موسیقی: جان پاول. مدیر فیلمبرداری: الیور وود. تدوین: کریستوفر روز. طراح صحنه: پیتر ونهم. بازیگران: مت دیمن]جیسون بورن]، جولیا استیلز[نیکی پارسونز]، دیوید استراتیرن[نوآ ووسن]، اسکات گلن[ازرا کریمر]، پدی کانسیداین[سایمون راس]، ادگار رامیرز[پاز]، آلبرت فینی[دکتر آلبرت هیرش]، جون آلن[پاملا لندی]، تام گالوپ[تام کرونین]، کوری جانسون[ویلس]، دانیل بروئل[مارتین کروتز]، کوری جانسون[دش بوکسانی]، کالین استینتون[نیل دانیلز]. ۱۱۱ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.
جیسون بورن از سوی کسانی که در CIA او را برای آدم کشی تربیت کرده اند، تحت تعقیب است. او که هنوز از فراموشی رنج می برد، موفق می شود تا هویت واقعی خود- دیوید وب- را کشف کند. اما کاملاً از آن چه بر سرش آمده، اطلاعی ندارد. دیدن مقاله ای در روزنامه که توسط سایمون راس درباره گذشته اش منتشر شده، باعث می شود تا به سراغ وی برود. اما با وجود دقت بیش از اندازه بورن، راس سر قرار توسط پاز-یکی از ادم کش های تریدستون- کشته می شود. راس قبل از مرگ چیزهایی درباره جیسون و تریدستون-کسی که او را اموزش داده- به وی می گوید. ظاهراً کسانی در CIA از جمله نوآ ووسن، نمی خواهند تا جیسون و دیگران به حقایقی ناخوشایند دست یابند. از طرف دیگر او امیدوار است تا سیستمی که با نام رمز Blackbriar شناخته می شود فعال کرده و پا جای پای تریدستون بگذارد. ووسن برای یافتن رد بورن از پاملا لیندی کمک می خواهد. اما لیندی خیلی زود به رفتار و نیت ووسن شک می کند. بورن نیز بعد از برخوردی دوباره با نیکی پارسونز از سوی آدم کش های تریدستون و ووسن تحت تقیب قرار می گیرد. ولی سر انجام موفق به دیدن دکتر آلبرت هیرش می شود. کسی که جواب تمامی سوال های بورن در نزد اوست…
چرا باید دید؟
رابرت لادلوم [۲۰۰۱-۱۹۲۷] از نویسندگان موفق داستان های جاسوسی است که می توان وی را همردیف جان لوکاره و لن دیتون قرار دارد. ۲۹ کتابی که نوشته بیش از ۲۱۰ میلیون جلد در دنیا به فروش رفته و به ۳۲ زبان ترجمه شده است. تعدادی از کتاب هایش نیز تبدیل به سریال های تلویزیونی و فیلم های سینمایی شده اند. اولین بار در ۱۹۷۷ داستان The Rhinemann Exchange وی تبدیل به یک مینی سریال شد. اما نمایش آخر هفته اوسترمن در ۱۹۸۳ به کارگردانی سام پکین پا باعث شنیده شدن نامش در سطح بین المللی گردید. دو سال بعد پیمان هولکرافت به کارگردانی جان فرانکن هایمر بر شهرت وی افزود، اما تا رسیدن جیسون چارلز بورن به پرده سینما راه درازی در پیش رو بود. جیسون بورن نیز مانند نیای خود جیمز باند، اولین بار در فیلمی تلویزیونی ظاهر شد. در سال ۱۹۸۸ هویت بورن هشت سال پس از نگارش آن توسط لادلوم، توسط راجر یانگ [به شکلی بسار وفادارانه به کتاب] و با شرکت ریچارد چمبرلین در نقش اصلی تبدیل به فیلمی ۳ ساعته شد و از شبکه ABC پخش گردید. فیلمی که امروز شاید کسی آن را به خاطر نیز نیاورد. اما نوشته شدن دو دنباله دیگر بر ماجراهای بورن و نیاز به خلق ابرجاسوس تازه ای در سینمای امروز سبب شد تا یک دهه و نیم بعد جیسون بورن به روی پرده سینما منتقل شود. لادلوم بعد از نگارش سومین قسمت و قبل به نمایش در آمدن اولیه نسخه سینمایی ماجراهای بورن در سال ۲۰۰۱ درگذشت. اما نمایش موفق اولین قسمت از ماجراهای بورن بر پرده سینما باعث شد تا تهیه کنندگان به فکر ساخت دیگر قسمت های بیفتند و از طرف دیگر نویسنده ای به نام اریک وان لاستبادر نیز کتاب تازه ای در ادامه ماجراهای بورن نوشت و در سال ۲۰۰۴ با نام میراث بورن و همزمان با نمایش دومین ماجرای سینمایی بورن منتشر کرد. امسال برای جیسون بورن مصادف است با نمایش سومین فیلم سینمایی ماجراهایش و انتشار پنجمین کتاب[خیانت بورن/اریک وان لاستبادر] که نوید بخش ادامه این مجموعه موفق هستند. اولین فیلم سینمایی بورن توسط داگ لیمان کارگردانی شد، اما با وجود تبحر وی و نتیجه خوبی که از کار او بر روی داستان لادلوم انجام شده بود، سکان هدایت این پروژه به پل گرین گراس[یکی از بهترین کارگردان های عصر ما] سپرده شد. کسی که با نمایش سومین قسمت از ماجراهای بورن باید به نبوغ وی در کار با دوربین و خلق هیجان ایمان آورد و آفرین گفت.
کسانی که برای ژانر اکشن و یا جاسوسی ارزش هنری چندانی قائل نیستند، باید این قسمت را حتماً ببیند. چون اولتیماتوم[اتمام حجت] بورن خونی تازه و جوان در رگ های این ژانر کهن سال است. نزدیک به دو ساعت تمام تعلیق و هیجان که با صرف ۱۲۵ میلیون دلار ساخته شده و تا این لحظه -در پایان دومین هفته- اکران آمریکا بیش از ۱۳۲ میلیون دلار درآمد داشته است.
پل گرین گراس در دومین طبع آزمایی اش با مخلوق لادلوم تمامی سنت های ژانر جاسوسی و جیمزباندی را به خدمت گرفته و حتی می شود گفت که احیاء می کند. از لوکیشن های متنوع تا صحنه های تعقیب و گریز تماشای-بالاتر از استانداردهای این نوع- و اشاره به حوادث روز[در کتب سه گانه لادلوم جنگ ویتنام، جنگ سرد و نبرد با اردوگاه چپ اولین پس زمینه های حوادث را تشکیل می داد] که در تبدیل به سناریوی امروزی تر لاجرم حوادث تازه تری را به خدمت گرفته است. گرین گراس که در یونایتد ۹۳ در کار با بازیگران و دوربین در فضایی محدود سر بلند بیرون آمد، در کار با مکان های متعدد و شخصیت های بسیار نیز به خوبی عمل کرده و روندی منطقی به ماجراهای بورن می دهد. و هر چند مت دیمن چه از نظر فیزیکی و چه از نظر بازیگری انتخاب مناسبی برای این نقش نمی نمایاند[قبول دارم که دوره بازیگران خوش سیما و حتی اسطوره ای چون شون کانری یا چارلتون هستون گذشته است]، اما موفق به قبولاندن وی در نزد تماشاگر می شود. البته هنوز زوایای پنهانی در این شخصیت وجود دارد که باید در قسمت های آتی کشف شود. اولتیماتوم بورن از بازیگران خوبی در نقش های فرعی سود برده که می توان به استراتیرن و جون آلن اشاره کرد و از آلبرت فینی کهن سال نیز غافل نشد. اما اولتیماتوم بورن بی اغراق فیلم کارگردان است. برای چنین سرگرمی نفیسی باید کلاه را سر گرفت!
ژانر: اکشن، ماجرا، درام، راز آمیز، مهیج.
بدرود بافانا Goodbye Bafana
کارگردان: بیله اوگوست. فیلمنامه: گرگ لاتر بر اساس کتابی از باب گراهام و جیمز گریگوری. موسیقی: داریو مارینللی. مدیر فیلمبرداری: رابرت فریس. تدوین: هروه شناید. طراح صحنه:تام هانام. بازیگران: جوزف فاینس[جیمز گریگوری]، دنیس هایسبرت[نلسون ماندلا]، دایان کروگر[گلوریا گریگوری]، شیلاه هندرسون[برت گریگوری]، پاتریک لایستر[سرگرد پیتر جوردان]، فیث ندوکوانا[وینی ماندلا]، محبوب باوا[احمد کاترادا]. ۱۴۰ و ۱۱۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آلمان، بلژیک، آفریقای جنوبی، انگلستان، لوکزامبورگ. برنده جایزه صلح و نامزد خرس طلای جشنواره برلین.
آفریقای جنوبی، سال ۱۹۶۸، ۲۵ میلیون سیاه پوست زیر سلطه حکومت نژاد پرست ۴ میلیون اقلیت سفید پوست قرار دارد. سیاهان فاقد حق را، آموزش و مالکیت هستند. جیمز گریگوری، زندانبانی سفید پوست است که عقیده دارد سیاهان شهروند درجه ۲ و نلسون ماندلا خطرناک ترین رهبر آنان می داند. او که به زبان محلی تسلط دارد برای خدمت در جزیره روبن فرستاده می شود. جیمز هم در زندگی شخصی و هم در زندگی شغلی خود فردی بی نهایت نژاد پرست و نسبت به سیاهان بی رحم است. تا این که در جزیره روبن با نلسون ماندلا آشنا شده و ۲۰ سال تمام زندانبانی او را بر عهده می گیرد. او در طی این سال ها فرصت آشنایی با ماندلا و نظریات او را پیدا کرده و رفتار خصمانه خود را با دوستی نزدیک این مرد عوض می کند.
چرا باید دید؟
بیله اوگوست متولد ۱۹۴۸، نویسنده، فیلمبردار و کارگردان دانمارکی برای سینما دوست ایرانی نامی آشناست. در اواسط دهه ۱۳۶۰ بود که نمایش پله فاتح[برنده نخل طلای جشنواره کن] او در میان فیلم بازان ایرانی شوری به پا کرد. تنها مجله معتبر سینمایی آن زمان نقدهایی درباره آن منتشر کرد و از رهگذر بود که سینمای معاصر اسکاندیناوی در کشور مجال معرفی یافت. چند سال بعد اقتباس سینمایی وی از کتاب خانه اشباح ایزابل آلنده بر شهرت جهانی وی افزود و نوار ویدیویی آن در میان علاقمندان ایرانی اش دست به دست گردید. البته انتشار ترجمه این رمان نیز در مقبولیت آن بی تاثیر نبود و بعدها کتاب های دیگری از این بانو هم بخت انتشار در ایران را یافت. اما ارتباط تازه شکل گرفته تماشاگر ایرانی با اگوست تقریباً قطع شد. هر چند او فیلم های دیگری نیز ساخت، اما سینما دوست ایرانی بیشتر درباره آنها خواند و موفق به دیدن شان نشد. نیت های خوب[برنده نخل طلای جشنواره کن]، حس برفی اسمیلا، آواز مارتین و برگشت داده شده به فرستنده همگی فیلم های معقول و معتبری بودند که اوگوست در قالب فیلم های محلی و گاه بین المللی آنها را کارگردانی کرد. اما نامش کمتر در محافل سینمایی به گوش می خورد، تا این که امسال پس از سه سال وقفه با نمایش افتتاحیه موفق بدرود بافانا در جشنواره برلین و دریافت چند جایزه بار دیگر خبر ساز شد.
دلیل این خبرسازی نه فقط کار او، بلکه شخصیت واقعی و مضمون انتخاب شده است. نلسون ماندلا یکی از اسطوره های زنده قرن بیستم و از معدود شخصیت های سیاسی زمان ماست که ت اشتهار و محبوبیت وی به مرزهای کشورش محدود نمی شود. مردی که نزدیک به سه دهه از زندگی خود را به خاطر فعالیت در جنبش ضد تبعیض نژادی در زندان و تبعید گذرانده است. یکی از اسطوره های مقاومت در قرن بیستم که به خاطر دیدگاه های انسانی اش محبوبیتی بین المللی دارد. او از معدود مشاهیری است که بخت تماشای زندگی نامه خود را بر پرده سینما داشته است. در ۱۹۸۷ دنی گلوور در فیلمی تلویزیونی به نام ماندلا[از تلویزیون ایران نیز پخش شد] نقش وی را بازی کرد. در ۱۹۹۷ سیدنی پواتیه در فیلم تلویزیونی دیگر به نام ماندلا و دکلرک و در سال ۲۰۰۴ لیندانی نکوسی در فیلم طبل در نقش او ظاهر شدند. آخرین حلقه این زنجیر فعلاً دنیس هایسبرت[بازیگر نقش رئیس جمهور دیوید پالمر در سریال ۲۴] است و قرار است مورگان فریمن در سال ۲۰۰۹ ایفاگر نقش او در فیلم عامل انسانی باشد. فیلمی که به حوادث دوران ریاست جمهوری وی خواهد پرداخت.
جیمز گریگوری که فیلم بدرود بافانا بر اساس کتاب وی ساخته شده، در سال ۲۰۰۳ و قبل از آغاز مقدمات ساخت این فیلم فوت کرد. کسی که در زمان انتشار کتاب اش متهم به داستان سرایی درباره خودش و ماندلا گردید. بیله اگوست که برای پرهیز از افتادن به دام کسانی که وی را متهم به اغراق و ارائه روایتی دور از واقعیت کرده بودند، به سراغ همسر و فرزندان گریگوری رفت و تحقیقات مفصلی نیز انجام داد. دنیس هایسبرت نیز که تا این لحظه بهترین گزینه برای ایفای نقش ماندلاست، برای رسیدن به نقش مقدا زیادی از مصاحبه ها و سخنرانی های ماندلا را تماشا کرده و برای به دست آوردن لهجه مردم آفریقا جنوبی آموزش دیده است.
بدرود بافانا یک فیلم ۳۰ میلیون دلاری برای کارگردانی است که اقتباس های ادبی خوبی چون بینوایان، خانه اشباح و حس برفی اسمیلا در کارنامه اش دارد و این بار نیز موفق شده تا فیلمی شکیل و آبرومند ارائه دهد. اما ساختن فیلم درباره شخصیت های اسطوره ای معاصر نیز کار ساده ای نیست، چون انتظارات بزرگی از چنین فیلمی-در حد و اندازه نام ماندلا در اینجا- در اذهان شکل می گیرد. و زمانی که فیلمساز نتواند به توقعات بیننده مشتاق پاسخی وافی و کافی بدهد، قافیه را سخت خواهد باخت. اولین نقطه ضعف اگوست در برگردان زندگی دو شخصیت اصلی فیلمش، ماندن زیر تاثیر نوشته مورد اقتباس است که فیلم را بیش از قصه مبارزات ماندلا به روند تحول و دگرگونی یک زندانبان فاشیست تبدیل می کند. این واقعه با دیدن نام فاینس و هایسبرت می تواند به ذهن منتقدان متبادر شود. چون فاینس بازیگر نقش های اصلی و هایسبرت تا امروز یک بازیگر خوب نقش های دوم بوده است.
گریگوری در طول فیلم تحت تاثیر خونسردی، وقار و رفتار انسانی و صمیمانه ماندلا یاد می گیرد به مبارزه برابری خواهانه سیاهان همچون گذشته به چشم یک حرکت تروریستی ننگرد. سخنی ارزشمند که در هیاهوی ساخت فیلم های سرگرم کننده شنیدنی، یادآور ارزش آزادی و برابری است. هر چند از لحظات احساسی زیادی آکنده نبوده و معدود دقایق این چنینی را نیز با خویشتن داری خاص اسکاندویناویایی نمایش دهد. آرزو می کنم حرف های اگوست شنیده شود!
راستی بافانا در زبان محلی آفریقای جنوبی[Xhosa] به معنی رفیق و دوست خوب است. البته حکمت اعطای لقب بافانا بافانا به تیم ملی فوتبال آفریقای جنوبی را هم هر کس فهمید، به من هم خبر بدهد!
ژانر: زندگی نامه، درام، تاریخی.
رونویسی کردن بتهوون Copying Beethoven
کارگردان: آنی یژکا هولاند. فیلمنامه: استفن جی. رایول، کریستوفر ویلکینسون. مدیر فیلمبرداری: اشلی راو. تدوین: الکس مکی. طراح صحنه: کارولاین ایمس. بازیگران: اد هریس[لودویگ وان بتهوون]، دایان کروگر[آنا هولتز]، ماتیو گودز[مارتین بائر]، نیکلاس جونز[آرشیدوک رودولف]، جو اندرسون[کارل وان بتهوون]، رالف ریش[ونزل شلمر]، بیل استورات[رودی]، انگوس برنت[کرنسکی]، ویکتوریا دیهن[ماگدا]. ۱۰۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا، المان، اطریش. نام دیگر: Klang der Stille. نامزد جایزه گویا برای بهترین فیلم اروپایی، نامزد ریل طلایی بهترین تدوین صدا/اندرو گلن از انجمن تدوینگران صدا، نامزد صدف طلایی و برنده جایزه CEC از جشنواره سن سباستین.
سال ۱۸۲۴… لودویگ وان بتهوون به آرامی در حال به پایان رساندن نهمین سمفونی خویش است. تهیه کننده و حامی مالی وی ونزل شلمر که از روند کند کار ناراضی است، احساس می کند باید یک منشی برای بتهوون استخدام کند. از این رو آنا هولتز- دانشجوی ۲۳ ساله جوان و زیبای کنسرواتوار- را برای نت نویسی استخدام می کند. اما در طول کار میان بتهوون و آنا هولتز رابطه ای غیر عادی شکل می گیرد. همزمان آنا از سوی مارتین [کسی که مدت هاست با وی زندگی می کند] پیشنهاد ازدواج دریافت می کند. این وضعیت سبب می شود تا دختر جوان میان مارتین و بتهوون دست به انتخاب بزند….
چرا باید دید؟
در طول صد سال گذشته متجاوز از ۲۰ فیلم درباره بزرگ آهنگساز آلمانی ساخته شده است. برای پرهیز از اطاله کلام فقط به چند فیلم متاخرتر اشاره می کنم و می گذرم. فیلم هایی که با تصویر کردن مقاطعی از زندگی این استاد مسلم موسیقی سعی در ترسیم چهره واقعی او یا پروسه خلق آثار فنا ناپذیرش داشته اند. شخصیتی که گری اولدمن در محبوب ابدی از وی به نمایش گذاشت، بتهوونی با روحیه متلاطم، ظالم و پر دردسر بود و انصافاً بازی حیرت انگیزی از خود به نمایش گذاشت. ایان هارت نیز در فیلم تلویزیونی اروئیکا[۲۰۰۳] گوشه هایی دیگر از زندگی بتهوون را بازتاب داد. اما سال ۲۰۰۶ با دو فیلم Musikanten[۱] [فرانکو باتیاتلو/ با شرکت الخاندرو خودوروسکی] و رونویسی کردن بتهوون سال ویژه ای است. اد هریس بازیگر بسیار توانا و کمتر قدر دیده ای است که تجربه بازی در نقش شخصیت های هنری [مانند جکسون پولاک نقاش] و حتی کارگردانی چنین فیلم هایی را در کارنامه اش دارد و جدا از شباهت فیزیکی اش به بتهوون، می تواند بهترین گزینه در میان همکارانش برای بازی در این فیلم باشد.
رونویسی کردن بتهوون به آخرین دوره زندگی آهنگساز [دقیقاً سه سال قبل از مرگ وی]می پردازد و بر اساس وقایع و شخصیت هایی واقعی ساخته شده است. اما این حرف به معنی وفاداری کامل به واقعیت ها نیست. چون شخصی به نام آنا هولتز وجود خارجی نداشته و با تلفیق دو شخصیت متفاوت از هم شکل گرفته است. ابتدا منشی مذکر و اطریشی تبار بتهوون و سپس آهنگسازی مونث و فرانسوی به نام لورنس فرنز که به شدت تحت تاثیر بتهوون بود.
آنی یژکا هولاند متولد ۱۹۴۸ ورشو، از برجسته ترین فیلمسازان لهستان است که در اواسط دهه ۱۹۷۰ ا سمت دستیاری کریستوف زانوسی و آندری وایدا واردعالم سینما شد. بعدها با همکاری وایدا فیلمنامه های متعددی نوشت و صاحب جایگاهی در موج نوی سینمای کشورش شد. نمایش فیلم تب در جشنواره ۱۹۸۱ برلین و نامزدی خرس طلا و سپس دریافت شیر طلایی جشنواره فیلم لهستان سبب شنیده شدن نامش در میان سینما دوستان علاقمند به فیلم های اروپای شرقی شد. تم مذهبی فیلم های وی در این دوران با فیلم محصول خشم شکلی منسجم به خود گرفت و جایزه کلیسای جهانی جشنواره مونترال را برای وی به ارمغان آورد. نامزدی جایزه بافتا و اسکار بهترین فیلمنامه برای اروپا، اروپا[با موضوع کشتار یهودیان لهستان توسط نازی ها] زمینه ساز ورودش به پروسه تولید فیلم هایی با هنرپیشگان بین المللی چون ایرنه ژاکوب[باغ مخفی]، لئوناردو دی کاپریو[کسوف کامل] و اد هریس[معجزه سوم] در اواسط دهه ۱۹۹۰ شد. آخرین موفقیت بزرگ هولاند با فیلم جولی به خانه بازمی گردد در سال ۲۰۰۲ و نامزدی شیر طلای جشنواره ونیز همراه با کسب جایزه بهترین کارگردانی از Method Fest شکل گرفت. هولاند ۵۹ ساله سال گذشته پس از فیلم تلویزیونی موفق دختری مثل من، بار دیگر به سراغ اد هریس رفت تا طوفانی ترین دوره زندگی بتهوون را به فیلم برگرداند. دوره ای که استاد برای خلق اثری تازه به شدت تحت فشار بود. ناشنوایی اش هر لحظه شدت گرفته و بر کارش اثر می گذاشت. احساس تکرار خود از سویی و تنهایی بیش از اندازه از سویی دیگر راه را به سوی بحرانی درونی باز می کرد. هولاند در فیلمی ۱۱ میلیون دلاری کوشیده تا از ورای شخصیتی خیالی نقبی به درون بتهوون بزند و راه را برای درک وی باز کند.
برای نسل من که در نوجوانی آمادئوس میلوش فورمن را روی ویدیو دیده و هنوز قهقهه های تام هالس-که هرگز نتوانست این اوج را تکرار کند- در گوشش طنین انداز است، رونویسی کردن بتهوون شاید آش دهن سوزی نباشد. مخصوصاً اگر بتهوون نیز آهنگسازی نابغه و پر دردسر مانند موتزارت باشد[تعجب نمی کنید که چرا کارگردان های توانای اروپای شرقی، زندگی آهنگسازان بزرگ اروپای غربی را به فیلم برگردانده اند؟].
سخن گفتن از جسارت هریس برای بازی در زیر گریمی چنین سنگین و شخصیتی چنین نامتعادل بیهوده است، چون مشک خود به اندازه کافی گویا-شاید هم بویا-ست. اما خود فیلم به دلیل انتخاب مکان هایی محدود از شکوه و جلال آمادئوس-به خصوص در صحنه های کنسرت- بسیار دور است. همین اتفاق می تواند سبب رنجیدگی هر عاشق موسیقی شود که با خیال دیدن تصویر استاد و شنیدن سمفونی وی پا به سالن گذاشته است. البته هولاند با اشاره به ازدواج نکردن بتهوون، فراماسون بودنش و بسیاری مسائل ریز دیگر قصه ای جذاب را به تماشاگر ارائه می کند و طبیعی است نابغه ای که دو دهه آخر عمرش را دور از مردم زندگی کرده، راز های زیادی برای کشف کردن می تواند داشته باشد. اما عدم درک صحیح هولاند و فیلمنامه نویس ها از چگونگی شرایط روحی خلق آخرین شاهکار چنین نابغه ای فیلم را از تبیل شدن به یک شاهکار باز می دارد. تنها شانس هولاند-بعد از حضور اد هریس- وجود بازیگری چون دایان کروگر زیباست که ستاره اش به شدت درخشیدن گرفته است. فقط به میمیک صورت وی در یکی از فوران های خشم بتهوون در فیلم نگاه کنید: یک بازیگر بزرگ در حال متولد شدن است!
رونویسی کردن بتهوون برای هر فیلمساز تازه کاری می توانست یک قدم بزرگ به جلو باشد، ولی برای هولاند درجا زدنی بیش نیست. چون هر چه برای درک بتهوون می کوشد بیشتر از وی دور می شود و دست و پا زدن های زائد نیز به فرو رفتن بیشتر می انجامد. چند سال بعد اگر عمری باقی بود؛ شاید به جای قهقهه های تام هالس، لحظات فوران خشم نابغه ای بی همتا با بازی اد هریس به خاطرم بیاید!
[۱] هنوز موفق به دیدن این یکی نشده ام.
ژانر: درام، تاریخی، موسیقی، عاشقانه.
صحنه هایی از طبع های جنسی Scenes of a Sexual Nature
کارگردان: اد بلوم. فیلمنامه: اسکلین دیتا. موسیقی: دومینیک شرر. مدیر فیلمبرداری: دیوید میدوز. تدوین: جو مک نالی. طراح صحنه: گوردون گرانت. بازیگران: هالی آیرد[مالی]، آیلیم اتکینز[آیریس]، هیو بونوویل[گری]، تام هاردی[نوئل]، داگلاس هاج[برایان]، آدرین لستر[پیت]، اندرو لینکلن[جمی]، اوان مک گرگور[بیلی]، جینا مک کی[جولیا]، الی مکنزی[ایو]، سوفی اوکوندو[آنا]. ۹۱ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ انگلستان. نامزد جایزه Raindance از مراسم فیلم های مستقل بریتانیایی.
سکس و عشق… بعضی های نمی توانند آنها را تجربه کنند، برای بعضی ها یک نیاز است، عده ای به آنها اهمیت نمی دهند، کسانی هم آن را می خرند. اما در زندگی هر کسی برای این دو جایی هست. همه چیز در یک روز آفتابی در پارک همپستد هیث لندن می گذرد. زوج های مختلفی برای آفتاب گرفتن یا پیک نیک به پارک آمده اند. ولی فیلم درباره هفت زوج است؛ از جمله زن و شوهری که درباره رفتارها و علایق یکدیگر بحث می کنند، زوج همجنس گرایی که در آستانه تصمیم گرفتن برای قبول یک فرزند خوانده هستند، پیرمرد و پیر زنی که سال ها بعد روی نیمکتی همدیگر را پیدا می کنند و…
چرا باید دید؟
عشق را چطور تعریف می کنید؟ و همین طور سکس را؟ حتماً شما هم دارای طبع خاصی در این زمینه هستید، ولی بهتر است قبل از جواب دادن به این سوال من به دیدن صحنه هایی از طبع های جنسی اولین فیلم بلند اد بلوم بروید.
صحنه هایی از طبع های جنسی یکی از آن فیلم های با کیفیت مستقل و بدون هزینه ای است که می تواند پروژه های بزرگ و گران قیمت سینمایی را زیر سوال ببرد. اد بلوم برای تهیه هزینه ۵۰۰ هزار پوندی آن آپارتمانش را رهن گذاشته و احتمالاً بازیگرانی چون مک گرگور، مک کی و اوکوندو نیز برای بازی در آن پولی دریافت نکرده اند. اما نتیجه یک سمفونی زیبا درباره هفت زوج است که هر کدام به نوعی دارای مشکل هستند. مشکلاتی در زمینه سکس و عشق که زندگی روزمره آنها را تحت شعاع خود قرار می دهد. بلوم قبلاً یک فیلم کوتاه به نام The Last Post در ۱۹۹۵ ساخته و برای آن نامزد جایزه بافتا شده است. یک سریال و یک فیلم تلویزیونی نیز در کارنامه اش دارد که نام دومی ما شما وادار می کنیم حرف بزنید: تاریخ بازجویی[۲۰۰۴] بسیار جاذب است.
اما به جرات می گویم که صحنه هایی از طبع های جنسی یکی از بهترین فیلم های سال و یادآور شب روی زمین جیم جارموش و پیش از غروب ریچارد لینکلیتر است. با این حال غنا و تازگی خاص خود را نیز دارد که با موسیقی سرشار از طنز دومینیک شرر و فیلمبرداری درخشان میدوز صیقل یافته است. فیلم برش هایی میکروسکوپی از زندگی انسان های مختلف در سنین و موقعیت های متفاوت است. یک دایره المعارف رفتار جنسی و همان قدر رنگارنگ که می تواند لحظات حسی متفاوتی را نزد بیننده سبب شود. از طرف دیگر سیر وقوع حوادث نیز از ریتم واقعی آن دور نمی شود و جنبه ای به شدت واقع گرا[و طبیعی] دارد که بر سندیت آن می افزاید. ولی همین امر می تواند در کاهش جذابیت آن نیز خلل وارد کرده و گاه آن را ملال آور کند. بلوم برای گریز از این وضعیت گفتگوهای درجه یکی برای شخصیت هایش نوشته که گاه دور از تمامی حدس های شما می تواند باشد. از جمله رفتار و گفتار دختری که در ابتدای فیلم مورد چشم چرانی و موضوع مشاجره یک زوج می شود. یا اشتباه گرفتن روز قرار توسط زوج سالخورده که زندگی شان را تغییر داده، ولی عشق شان را از میان نبرده و هر دو هنوز در انتظار روز وصل هستند.
بلوم با چیدن صحیح داستان های کوتاه در کنار هم و در دل همدیگر موفق شده تا ریتمی به فیلم بدهد و آن را از افتادن به ورطه ملال برهاند. دیگر ویژگی مهم روایت بلوم جانبداری نکردن از زوج هاست. همگی دارای نقطه ضعف ها و قوت های خود هستند. حتی اگر دوست داشتنی نباشند-مثل پسر جوانی که با آنا برخورد می کند و بعد از رفتن به سراغ زوجی دیگر در پایان فیلم با سگی تنها می ماند-می توانند اسباب تفریح و خنده تماشاگر را فراهم کنند. ولی در نهایت او نیز یک نمونه از طبایع جنسی[و شاید قابل ترحم ترین شان] است، شاید نمونه کاملی از آنهایی که فقط به دنبال یافتن یک سوراخ هستند!
شاید برای بعضی تماشاگران دنبال کردن چنین فیلمی که در لحظاتی به یک مستند مردم شناختی نزدیک می شود، کار راحتی نباشد. ولی باور کنید اگر یک ساعت و نیم حوصله به خرج بدهید، به اندازه چند کتاب فیزیولوژی و سکسولوژی-آن هم به شکل عملی و تصویری- چیز یاد خواهید گرفت. شخصاً بی صبرانه منتظر فیلم بعدی بلوم هستم و می کوشم تا فیلم قبلی او-تاریخ بازجویی- را به چنگ بیاورم!
ژانر: کمدی، درام.
همنام The Namesake
کارگردان: میرا نایر. فیلمنامه: سوونی تاراپوروالا بر اساس کتاب جومپا لاهیری. موسیقی: نیتین سواهنی. مدیر فیلمبرداری: فردریک المز. تدوین: الیسون سی. جانسون. طراح صحنه: استفانی کارول. بازیگران: عرفان خان[آشوک گانگولی]، کال پن[گوگول گانگولی]، جاگانات گوها[گوش]، روما گوها تاکوراتا[مادر آشوک]، تابو[آشیما گانگولی]، ساندیپ دب[معلم موسیقی].۱۲۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ هندوستان، آمریکا.
دهه ۱۹۷۰. آشوک و همسرش آشیما برای شروع یک زندگی تازه کلکته را ترک و در نیویورک ساکن می شوند. برای این زوج نیز هم چون مهاجران دیگر، دور شدن از رسوم و عادت های زندگی در وطن و خو گرفتن به شرایط تازه زندگی و آمریکایی شدن مقطعی سخت به شمار می رود. پسرشان گوگول در نیویورک به دنیا می آید. طبیعی است به عنوان یک هندی تبار که اسم نویسنده ای روسی را یدک می کشد، سختی های بیشتری باید در انتظار این پسر باشد. ولی زمانی که گوگول جوان شروع به گسترش رابطه خود با دختری موطلایی می کند، پدر و مادرش خود را با شاریطی سخت تر و دور از انتظار خود روبرو می بینند…
چرا باید دید؟
خانم جومپا لاهیری متولد ۱۹۶۷ نویسنده هندی تبار انگلیسی که در آمریکا بزرگ شده، از نویسندگان مطرح زمانه ما و برای خواننده ایرانی از خوش شانس ترین هاست. چون همه کتاب های مهم وی در کوتاه ترین فاصله زمانی به فارسی ترجمه شده و از استقبال خوبی هم برخوردار شده اند. لاهیری که در سال ۲۰۰۰ با کتاب مترجم دردها موفق به دریافت جایزه پولیتزر شد، در همنام نیز به زندگی مهاجران هندی ساکن آمریکا می پردازد. و همان گونه که از جمله تبلیغی فیلم برمی آید داستان دو دنیای متفاوت است. همنام به زندگی دو نسل از مهاجران هندی می پردازد و تفاوت های فرهنگی- یا بهتر بگویم شوک فرهنگی! وارده به مهاجرین - میان دو نسل را زیر ذره بین گذاشته و به معضلاتی چون دوگانگی و انطباق در کشور جدید و مشکلات متفاوت دو نسل در جامعه میزبان می پردازد. یقین دارم همین ویژگی ها-جدا از قلم شیوا و سبک طناز لاهیری- سبب شده تا کارگردانی چون میرا نایر که قسمت عمده زندگی اش را خارج از هندوستان گذرانده، برای ساختن فیلمی بر اساس آن دور خیز کند.
میرا نایر متولد ۱۹۵۷ بوبانشاور بعد از تحصیل در دانشگاه های دهلی و هارواد در سال ۱۹۷۹ با ساختن Jama Masjid Street Journal شروع به فیلمسازی کرد. مستند بسیار دور از هندوستان در ۱۹۸۳ باعث شد تا شناخته شود، اما پنج سال بعد فیلم سلام بمبئی و گرفتن جایزه دوربین طلایی و جایزه تماشاگران جشنواره کن خیزشی عظیم برای وی رقم زد. کسب ۳ جایزه اصلی جشنواره مونترال و چندین جایزه دیگر نشان از مقبولیت کار وی در چهار گوشه دنیا داشت. میرا نایر بر خلاف فیلمسازان بزرگ کشورش چون ساتیاجیت رای و شیام بنگال موفق شد تا با جذب سرمایه های بین المللی و ساخت فیلم های خود چهره تازه و متفاوتی از کشورش- در مقایسه با دیگر ساخته های بالیوود- به نمایش بگذارد.[۲]
نایر خیلی زود توانست جایگاهی مطمئن در سینمای آمریکا برای خود دست و پا کند. میسی سی پی ماسالا در ۱۹۹۱ و خانواده پرز در ۱۹۹۵ پروژه هایی آبرومندانه بودند که راه را برای ساختن اثر بلندپروازانه ای چون کاماسوترا: یک داستان عاشقانه [۱۹۹۶] باز کردند. نایر پس از ساخت چند فیلم کوتاه و تلویزیونی در سال ۲۰۰۱ عروسی مانسون را کارگردانی کرد که موفقیت هنری[نامزد گولدن گلاب بهترین فیلم خارجی و برنده جایزه چراغ جادو و شیر طلایی جشنواره ونیز] مالی چشمگیری به دنبال داشت. نایر بعد از ساخت اپیزودی از فیلم ۱۱ سپتامبر[۲۰۰۲] به سراغ رمان مشهور بازار خودفروشی/ Vanity Fair اثر ویلیام میک پیس تاکری رفت که به عنوان اقتباسی موفق نامزد دریافت شیر طلایی جشنواره ونیز شد. اما موفقیت مالی در خوری نیافت. نایر اینک پس از دو سال وقفه با یک اقتباس ادبی دیگر بازگشته و نتیجه این بار فیلمی خوش ساخت و منسجم از برخورد دو دنیای شرق و غرب و کهنه و نو است. “توصیه می کنم طرفداران هر دو نظریه برخورد تمدن ها و گفتگوی تمدن ها حتماً این فیلم را ببینند”.
نایر راوی درجه یکی است، حتی اگر دوستش نداشته باشیم و یا علاقه ای به هند در خود احساس نکنیم. او از احساساتی سخن می گوید و یا مشکلاتی را به تصویر می کشد که همه ما شرقی ها در غرب به آن دچار می شویم. البته بعضی از ماها رویی در وطن هم نداریم، ولی ریشه های احساسی خود را نمی توانیم منکر شویم. آرزو می کنم فیلم بخت نمایش گسترده در ایران را پیدا کند، چون بدون شک هم چون کتاب ترجمه اش خانم لاهیری قلب ایرانی ها را تسخیر خواهد کرد. و زمینه ای برای بررسی دقیق تر فیلم هم فراهم خواهد شد. خانم نایر هم اکنون سرگرم به پایان رساندن آخرین فیلم خود به نام شانتارام[یک درام جنایی با شرکت جانی دپ و آمیتاب باچان] است. بی صبرانه منتظر نمایش آن می مانم. اما تا آن روز توصیه می کنم با تماشای همنام رنگی تازه به زندگی خود-بعد از فیلم های دلسرد کننده این اواخر- بزنید.
[۲] میرا نایر فیلم همنام را شخصی ترین اثر خود خوانده و آن را به ساتیاجیت رای تقدیم کرده است.
برای آشنایی بیشتر با خانم لاهیری و کتاب های وی می توانید به سایت آقای امیر مهدی حقیقت[مترجم فارسی کتابهای خانم لاهیری: همنام، مترجم دردها و خوبی خدا] مراجعه کنید.
ژانر: درام.
نیروی مسخره دلتا Delta Farce
کارگردان: سی. بی. هاردینگ. فیلمنامه: بیر ادرهولد، تام سالیوان. موسیقی: جیمز اس. لوین. مدیر فیلمبرداری: تام پریستلی جونیور. تدوین: مارک کنته. طراح صحنه: کیبات مک مولن. بازیگران: لری د کیبل گای[لری]، بیل انگوال[بیل لیتل]، دی. جی. کوالز[اورت شاکلفورد]، کیت دیوید[گروهبان کیلگور]، دنی تره خو[کارلوس سانتانا]، ماریزول نیکولز[ماریا]. ۹۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.
لری که در یک روز معشوقه و شغلش را از دست داده، بدترین روز زندگی اش را می گذراند. او برای رهایی از این وضعیت ناراحت کننده و هم چنین گذراندن یک تعطیلات کوتاه تصمیم می گیرد به همراه دوستانش- بیل و اورت- آخر هفته به اورست برود. اما به خاطر یک اشتباه کوچک سوار هواپیمای دیگری شده و سر از میان گروهی نظامی در می آورند که ظاهراً عازم جنگ در عراق هستند. سه دوست می پندارند به زودی در خاورمیانه فرود آمده و بلافاصله وارد جنگ شده و شاید هم تبدیل به قهرمان شوند. اما دردسر به اینجا ختم نمی شود، چون خیلی زود خود را به جای عراق در مکزیک و میان یک درگیری با گروه های مافیایی می یابند…
چرا باید دید؟
خودتان برای یک کمدی ارزان قیمت هالیوودی که قرار است به سنت معمول این گونه با دست انداختن فیلم های دیگر و شوخی های سبک-و گاه نه چندان دلچسب- آبرویی برای خود و گروه سازنده اش کسب کند، آماده کنید!
سنتی که مدیون گروه ZAZ است. گروهی متشکل از جری زوکر، جیم آبرامز و دیوید زوکر که در دهه ۱۹۸۰ با ساختن طیاره! ۱ و ۲ و بعدها سریال جوخه پلیس- که تبدیل به سه گانه اسلحه بدون غلاف شد- Hot Shots و فوق سری راه تازه ای برای بازیافت محصولات هالیوود و بالطبع کاسبی پر رونق دیگری پیدا کردند. این پروسه هم در گذر از زمان شیره اش کشیده شد و به چیزهایی مثل فیلم ترسناک رسید که چندان نشانی از نبوغ و تازگی نداشت. به نظر می رسد نیروی مسخره دلتا از زیر دست این گروه رد شده و به جناب هاردینگ رسیده که بر اساس فیلمنامه هولدر و سالیوان هجویه ای کم فروغ بر همه فیلم های جنگی دو سه دهه گذشته بسازد.
هدف و روش سازندگان فیلم با دیدن پوسترهای فیلم به راحتی لو می رود. یکی از پوسترها دست انداختن[هجو لغت ارزشمندی است] پوستر غلاف تمام فلزی و دومی شوخی بی مزه ای با سه شاه است و اضافه کنید به اینها نام فیلم را که قرار بوده طعنه ای به نیروی دلتا[فیلم جنجالی ۱۹۸۶ مناخیم گولان با شرکت لی ماروین و چاک نوریس] باشد. سرتان را با اشاره به دیگر ارجاعات فیلم- مثل نام کیلگور که از و اینک آخرزمان دزدیده شده- درد نمی آورم.
سی. بی. هاردینگ از کارگردان هایی است که در آستانه قرن تازه وارد تلویزیون و سینمای آمریکا شده اند. وظیفه اصلی کسانی چون پر کردن ساعت پخش شبکه های تاق و جفت و ۲۴ ساعته آمریکایی با سریال ها و فیلم های تلویزیونی ارزان قیمت است که خیلی زود بعد از تماشا- و گاه حین تماشا- فراموش می شوند. نیروی مسخره دلتا دومین فیلم بلند او بعد از Loveblind[یک آشغال درجه یک در گونه هرزه نگاری ملایم!] است.
فروش ۸ میلیون دلاری فیلم و برخورد سرد منتقدان آمریکایی نیز نشان از شکست چنین پروژه هایی است و هجویه سازان در آینده باید بیش از اینها ظرافت به خرج بدهند. چون خنداندن مرد کار راحتی نیست، مخصوصاً اگر قرار باشد با دست انداختن به نشانه های فرهنگی روز این کار صورت بگیرد. من که بعد از تماشای فیلم نمی دانستم بخندم یا به حال و وقت خودم گریه کنم. اگر در یک کلمه بخواهم نیروی مسخره دلتا را توصیف کنم، نامربوط لغتی کاملاً برازنده آن است!
ژانر: اکشن، ماجرا، کمدی.
احیاء: جوینده خون Rise: Blood Hunter
نویسنده و کارگردان: سباستین گوتیه رز. موسیقی: ناتان بار. مدیر فیلمبرداری: جانی تال. تدوین: لیزا برامول، راب سالیوان. طراح صحنه: جری فلمینگ. بازیگران: لوسی لیو[سدی بلیک]، رابرت فارستر[لوید]، کامرون ریچاردسون[کولت]، آلن ریچ[هریسون]، سامانتا شلتون[ سردبیر LA Weekly]، کوین ویتلی[اتان میلز]، جیمز دآرسی[بیشاپ]، مایکل چیکلیس[کلاید راولینز]، مارگو هارشمن[تریشیا راولینز] کامرون گودمن[کایتلین]، کارلا گوینو[ایو]. ۹۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا، نیو زیلند. نام دیگر: Rise.
سدی بلیک خبرنگار جستجوگر LA Weekly به دنبال تحقیق درباره گمشدن دختران جوان و سپس یافته شدن اجساد تکه تکه شده آنها، به وجود گروهی با باورهای فرا طبیعی شک می کند. اما بعد از کشته شدن یکی از همکاران خود، زمانی که به آپارتمان وی رفته به چنگ یکی از اعضای این گروه می افتد. مدتی بعد، وقتی چشم باز می کند خود را در سردخانه پزشکی قانونی می بیند. سدی که پس از مورد حمله قرار گرفتن، تبدیل به خون آشام شده، به زندگی بازگشته و قصد دارد تا انتقام بگیرد. کارآگاه راولینز که دخترش تریشیا نیز قربانی همین گروه شده، در تعقیب پرونده و یافتن ردی از این گروه است. او که قسم خورده تا انتقام خود را از ربایندگان تنها دخترش بگیرد، به زودی با سدی برخورد می کند. سدی که با کشتن یکی دو نفر از اعضای این گروه در صدد دسترسی به رهبرشان بیشاب است، با راولینز همراه می شود. تنها تقاضای وی از راولینز در ازای کمک به وی و رسیدن به بیشاب یک چیز است: مرگ در پایان کار!
چرا باید دید؟
مدت زمان زیادی از شنیده شدن نام گوتیه رز برای اولین بار نمی گذرد. در سال ۱۹۹۸ بود که با فیلم جنایی خوش ساخت بوسه یهودا[با بازی کارلا گوگینو و آلن ریکمن و برنده جایزه منتقدان جشنواره فیلم های پلیسی کنیاک] او را شناختم. اما گوتیه رز تا امسال و نمایش احیاء ترجیح داد تا دوباره روی صندلی کارگردانی ننشیند. در عوض فیلمنامه هایی چون Gothika و مار در هواپیما نوشت که توفیق تجاری نیز برای وی به دنبال داشت و شهرتی در زمینه نگارش سناریوی های ترسناک و مهیج کسب کرد. انتخاب او برای نگارش نسخه هالیوودی فیلم چشم[برادران پنگ] نیز که سال آینده به نمایش در خواهد آمد، از همین شهرت ناشی شد. کسانی مثل من که قبل از دیدن فیلم در جریان ساخت احیاء بودند با توجه به سابقه نیک گوتیه رز و حرف های خود او انتظار یک فیلم متفاوت در ژانر ترسناک با تم خون آشام ها را می کشیدند. از طرف دیگر پنداشته می شد که پس از برخورد سخت منتقدان با Gothika در چهار سال قبل گوتیه رز با حزم و احتیاط بیشتری به سراغ پروژه جدید برود. این احتیاط در ظاهر فیلم رعایت شده و از کلیشه های این نوع مثل دندان های تیز، استفاده از سیر و صلیب دوری گزیده است. حال و هوای قصه و پیچ پایانی آن نیز وامدار ژانر نوآر است. اما احیاء در باطن محصولی از یک دوستدار فیلم های خون آشامی است که باید به بسیاری از کلیشه ها وفادار می مانده و همین وفاداری مایه احتضارش را فراهم کرده است. البته نباید از کوشش های کارگردان برای برخورد با دستمایه اسطوره ای خود به عنوان یک افسانه صرف و دادن موقعیتی قابل باور به پرسوناژها-مانند فلج بودن هریسون- در کنار سبک بصری اش چشم پوشید.
با این وجود فیلم سرشار از دست اندازی های نویسنده و به کارگردان به فیلم های مطرحی چون بلید و نقطه گسست است که گاه به شکلی نه چندان ظرافتمندانه در کنار هم چیده و گاه به گاف هایی نیز ختم شده اند. می توان احیاء را تلاش های خون آشام های اشراف زاده برای خیزشی مجدد و دست و پا زدن های گوتیه رز برای تزریق خون تازه ای به رگ های این ژانر ارزیابی کرد، که مانند هر تلاشی می تواند به ناکامی نیز منجر گردد. از طرف دیگر می توان این فیلم را یک محصول کم هزینه و بی ادعا بر اساس اسطوره های غربی دانست. در هر دو حال فیلم یک کار متوسط رو به پایین با فیلمنامه ای متوسط است که باید گوتیه رز خود را از شر آن رها کند. می ماند حیرت من از حضور فیلمبرداری چون جان تال [برنده دو جایزه اسکار] در چنین پروژه ای که تنها نکته قابل توجه فیلم نیز کار اوست.
از نکات جالب توجه فرعی فیلم حضور مرلین منسون[خواننده] در نقش کوتاه یک بارمن، البته بدون گریم اغراق آمیز همیشگی است!
ژانر: ترسناک، مهیج.
سایت رسمی فیلم