مارف آقایی
ترجمه از کردی: علیاصغر فریدی
در خیال پرواز میکنم:
در چین دو دستم را به صندلی بستهاند،
بعد از شلیک تیری از پشت
همانند مجسمه پادشاهی مغلوب
بر زمینم میزنند.
در مملکت عربها
تیزی شمشیری، نرمی گردنم را میشکافد و
لشکری از خون کوه بدن
به دنبال سر
گم شدهاش میگردد.
فرانسه و گیوتین
توپ سر من و
پای همه آنهایی که
با آن فوتبال بازی میکنند
غرب و سکوتی همگانی
بر روی صندلی الکتریکی
کشورهای همسایه و آزادی:
در میان طنابدار و تیرباران.
در خیال، متعجب بر میگردم:
این همه راه برای مرگ وجود دارد و
تنها یک راه برای زنده بودنم؟
آهای بچهها! صبحها که از خواب برمیخیزید
آفتاب را به درونتان دعوت کنید
هرگاه خوابتان گرفت
سر بر درخت و ساقههای گندم بگذارید و
ماه را به خوابتان فرا خوانید
اگر سفر کردید به هر جایی
پا از رودبار عاریه بگیرید، صدا از آبشار
رنگ از بهار
اگر در جایی گم شدید
از پروانه سوال کنید
بچهها شما باید
رنگ را از پرچم پس بگیرید و
به فصلها بدهید.
صدا را از تفنگ پس بگیرید و
به پرندگان بدهید.
پیش چشم آسمان
تمام چترها را بشکنید
شاید ابر با ما آشتی کند و
سیرابمان کند
هر کسی را که دیدید
نگاهی کودکانه به او ببخشاید
تا خود را با آن گرم کند
کوچه به کوچه بروید و
درب تمام خانهها را بزنید
بگوئید بفرمائید:
کلمه گمشده برادری را پیدا کردهایم
لطفاً خوب مواظبش باشید
تا دیگر آن را گم نکیند
به خیابانها بروید
هر دختری را دیدید
یک دسته گل رنگارنگ را
بر پیراهن رنگمرده او بیاویزید
بچهها! امشب برای شما غمگینم.
تگرگ
در جان کندن میان دو رویداد به دنیا آمدن و مردن
زندگی سایهبانی است در زیر تگرگی ناوقت و
فهم نوه بیآتش زرتشت پیر.
هیچ کس باور ندارد
که این مشعل خاموش وارنه آویزان،
روزگاری جایگاه شعلههای آتش و
این خاکستر سیاه پوش
که اکنون کفن غمناک برف به تن کرده
جایگاه رقص دختر آتش بوده است
در پهنای تنهایی ابدی روح خویش
به دور خود میچرخم،
هیچکس خوابهایم را باور ندارد و
من میترسم که باد و بوران
افتخارات سنگ قبر پیشینیانمان را پاک کند.
…………………………………………
قربانی
آب مطرب است و
آوازی شاد می خواند.
باد برای شاد باش
دست در زلف درخت میبرد.
در این میان برگی قربانی میشود!
باران
باران ای آزمون زایشی آسمانی و
مرگی دریایی
مگر زمین چه وعدهای به تو داده بود
که ابر دلداده را رها کردی؟
باران ای مسافر
سرزمین ستاره و ابر باد
کیست که به آن آواز آسمانیت
گوش فرا دهد؟
باران ای صلیبی سرگردان:
یک سرت در عمق چرخش زمین و
سر دیگرت گردش ابر.
باران ای
مسافر روزهای بیآفتاب و
شبهای بی ماه و ستاره.
باران ای پاکترین همنژاد برای گریستن
منم من
برای مرگت گریستم
ای انسانترین دلدادهها.