خیزش ببر از خاکستر ققنوس

نویسنده
مهرداد خاموش

ارابه تاریخ که پیش می رود، همسانی و تفاوت های رهبران سیاسی ایران خیره کننده تر می شود. از یک طرف رهبرانی که ملت خود را زیر یوغ گرفتند، نام “رعیت” بر آن ها گذاردند و ذهن خادمان حکومتی را شستند و به آنان کشتار آموختند تا منتقدان را صید کنند. این سران استبداد، آموزگاران بی رحمی لقب گرفتند. از آن سو رهبرانی آمدند برای ایستادن در برابر آنان که برای ماندن بی رای مردم خون به پا می کردند.

از زمان امضای مشروطه در عصر مظفری تا امروز، جدال برای مشروط شدن قدرت به رای ملت، رهبران بسیاری را به مصاف با یکدیگر کشانده است؛ یکی به نمایندگی از ملت و آن یکی به نمایندگی قدرت.

محمد مصدق در این میان آوانگارد ترین آن ها شناخته می شود در شجاعت و وفاداری به ملت. گرچه روایت هایی می گویند ملت به قدر کفایت به او وفادار نماند تا در آخر رهسپار یک آبادی شوند و پروژه دموکراسی خواهی اش در برابر محمدرضا شاه و حامیان غربی اش ناکام بماند.

او در احمد آباد در کنجی به عزلت نشست تا دیگر رهبری از درون سیستم علیه سیستم نشورد. مصدق آخرین نخبه سیاسی بود که در زمانی که بخشی از قدرت بود، جنبشی اجتماعی تشکیل داد، برای آن گفتمان و پارادیم تعریف کرد و جامعه را علیه مخالفان آن الگوهای زیست سیاسی و اجتماعی به خیابان کشاند.

 

عصیان از درون سیستم

تاریخ برای طلوع دوباره رهبرانی عصیان گر باید سال ها منتظر می نشست؛ نیم قرن پس از کنار گذاشته شدن دولت ملی در مرداد 1332، میرحسین موسوی و مهدی کروبی میراث دار او شدند. طغیان آن ها درست چند ساعت پس از آنکه محمود احمدی نژاد “بازی انتخابات” در جمهوری اسلامی رابر هم زد آغاز شد. جایجایی گسترده آرای شهروندان در بهار 88 گویی پیامی روشن برای بازگویی داشت: انتخابات در جمهوری اسلامی دیگر مکانی برای حل و فصل دعواهای سیاسی میان نیروهای داخل نظام نخواهد بود.

باری، موسوی تسلیم آنچه “صحنه آرایی خطرناک” می خواند نشد. در کوتاه زمانی “بازی خیابان” به راه افتاد. موسوی 25 خرداد در خیابان توازن قدرت را به ساختار سیاسی بازگرداند؛ نه برای نخبگان حاکم که برای ساکنین ایران و ناظرین آن سوی مرزها نیز، درک اینکه نخست وزیر دهه شصت، مرد آرام دو دهه اخیر و کاندیدای” اصولگرای اصلاح طلب” بهار آن سال، شمشیری به برندگی “جنبش اجتماعی در خیابان” از نیام بر کشیده است، باور کردنی نبود.

آنجا نقطه بازگشت ناپذیر بود. کشیده شدن دعواهای سیاسی به خیابان از سوی یک نخبه سیاسی متعلق به سیستم، یک رودست خوردن تمام عیار بود.

موسوی خوش شانس تر از مصدق بود. جنبشی که او رهبر نمادین و بعد ها سیاسی اش شد، متشکل از میلیون ها طبقه متوسط شهری پایتخت نشین بود که در اوج آمادگی برای مشارکت سیاسی و خیابانی بلند مدت قرار داشتند. موسوی و هم قطارش مهدی کروبی در فاز نخست اعتراضات، توانستند برای هشت ماه مشارکت حداکثری در خیابان را علیه تقلب در انتخابات رهبری کنند. گرچه جنبش سبز آن قدر پیشرو و مدرن بود که از رهبران سیاسی خود جلو زده بود. جنبش سبز که با جادوی فیس بوک و توئیتر ارتباط با شبکه های اجتماعی درون خود را به اوج رسانده بود، تا عاشورا بدون نیاز به راهبر به راه خود ادامه می داد. کشتی که بی نیاز از ناخدا بود. ناخداها بر عرشه آن ایستاده بودند و غرش کشتی خود برانگیخته را با غرور تماشا می کردند. جنبش سبز برای هشت ماه مناسبت های تظاهرات را خود انتخاب کرد. رهبران خود را به حضور در آن فرا خواند و فوج فوج اعضایش را در آن روزها به خیابان ریختند.

باری مشت آهنین این خود برانگیختگی را خدشه دار کرد. کشتار در خیابان همیشه شجاعت را کم می کند تا زمانی که انگیزه بزرگی کاستی را پر کند. جنبش سبز از غروب 30 خرداد(نخستین سرکوب خونبار) تا ظهر 6 دی ماه (دومین مشت آهنین) خون نداد. آن ها تظاهرات حکومتی را مصادره کرده بودند و حاکمیت قادر نبود در روزهای ارزشی خود در خیابان حمام خون به راه اندازد. اما عاشورا اشتباها وارد تقویم تظاهرات شد. التهاب انقلابی آن روز خشونتی دو طرفه به بار آورد و نظامیان بار دیگر توانستند به مدد خونریزی بازی را از خیابان خارج کنند. مشاهده غمبار ریخته شدن خون شهروندان باعث شد تا جنبش سبز اعتمادش به امن بودن خیابان را از دست دهد. جنبش سبز برای زمانی طولانی خیابان را به حال خود واگذاشت تا شاید وقتی دیگر.

 

خودسوزی ققنوس

از زمان به زیر زمین رفتن جنبش سبز در زمستان گذشته به جز معدود روزنامه نگارانی که همین چندی پیش ردای جامعه شناسان کلاسیک بر تن کرده بودند و جنبش بدون سازماندهی کلاسیک را بی ارزش و مرده می دانستند، باور عمده جامعه شناسان ها بر این بود که جنبش سبز در زیر زمین و دور از خیابان به تکاپو مشغول است. اما سئوال بزرگ این بود که بازگشت چه زمانی به وقوع خواهد پیوست.. موسوی در قامت یک رهبر سیاسی، زمان بازگشت جنبش سبز به خیابان را جلو انداخت.

بزرگترین نیروی یک رهبر سیاسی این بود که بتواند به چنین سئوالی پاسخ گوید و زمان بازگشت را در سیطره خود ببیند. میرحسین موسوی و کروبی 25 بهمن دو کار بزرگ کردند: نخست خودبرانگیختگی سیاسی را به شهروندان ایرانی باز گرداندند و دوم قدرت بسیج اجتماعی خویش را به نخبگان سیاسی ثابت کردند. صد ها هزار شهروندبه خیابان ها سرازیر شدند. این خطرناک ترین بازی ممکن بود. این بار نه مانند هفت روز نخست انتخابات می شد تظاهرات میلیونی را به خشم آنان از تقلب گره زد و نه مانند هشت ماه پس از آن از خود برانگیختگی جنبش سبز در اعلام تظاهرات سخن گفت. 25 بهمن آخر بازی بود. جنبشی که به زیر زمین رفته بود، در یک روز غیر حکومتی، در وسط هفته ای زمستانی به دعوت رهبران سیاسی اش خیابان را در آغوش کشید.

دلایل بزرگی وجود دارد که روایت از آگاهی موسوی از خطرهای چنین دعوتی دارد. حادثه می گوید رهبران سیاسی جنبش سبز آگاهانه به سان ققنوس خود را آتش زدند تا از هرم آن جانی دوباره به جنبش سبز دمیده شود. یکی از آن ها می تواند تشکیل بلافاصله شورای راه سبز امید باشد. شورایی که تاکنون با دو فراخوان دو تظاهرات خیابانی جنبش سبز را رقم زده است. این احتمال بالا است که رهبران سیاسی جنبش سبز با پیش بینی حصر و یا بازداشت، پیش از برگزاری 25 بهمن هماهنگی هایی برای تشکیل این شورا انجام داده باشند. بدیهی است موسوی و کروبی تردیدی نداشتند در صورت قدرت نمایی جنبش سبز در 25 بهمن، دشمن رهسپار خانه های آنان خواهد شد.

در دوشنبه موعود، خیزش جنبش سبز تمام عیار بود. ابر رویای رهبران جمهوری اسلامی که کابوس بازی در خیابان را پایان یافته می دیدند از هم گسیخت. جنبش سبز به دعوت رهبران سیاسی اش به ضیافت خیابان رفته بود. این گونه بود که حاکمان، خادمان را به منزل رهبران سیاسی جنبش سبز فرستادند تا آنان را زندانی کنند.

آغاز دوئل

پس از 25 بهمن دو ققنوس روانه قفس شده اند اما در عوض زخم صدها هزار ببر زخمی التیام یافت تا در خیابان به جنگ گلادیاتور ها بازگردند. جنبش سبز در 15 روز سه تظاهرات بزرگ خیابانی انجام داده و هزار ها یگان ویژه و شبه نظامی بسیج و را از پادگان ها خارج کرده و قرار است در دو سه شنبه پیش رو نیز جشن اعتراض در خیابان را ادامه دهد. این آغاز دوئل است.

نظر می رسد میرحسین موسوی و مهدی کروبی تا زمانی نامعلوم نتوانند ارتباطی با بدنه جنبش سبز بر قرار کنند. به دیگر بیان ققنوس ها در کوتاه یا میان مدت دیگر فرصتی برای خود سوزی نخواهند داشت.. همه چیز به این بستگی خواهد داشت که جنبش سبز تا چه زمانی بتواند در خیابان باقی بماند. تداوم غرش سکوت وار او در خیابان به یاس حاکمیتی خواهد انجامید که تصور می کند دیر یا زود در فراق رهبران سیاسی جنبش سبز، جنبش سبز به خانه باز خواهد گشت.

از دیدگاه سیاسی، جنبش سبز ممکن است به زودی با یافتن رهبران جدیدـ – احتمالا شورایی معتمد-ـ غیبت میرحسین موسوی و مهدی کروبی را جبران کنداما شهروندان دموکراسی خواه محکوم به ادامه خود برانگیختگی و خود سازمان دهی هستند. غیبت ققنوس ها برای جنبش سبز باید یک تراژدی انگیزه بخش باشد تا یک پایان تلخ. تاکنون این جنبش نشان داده است از میل بالایی برخوردار است تا به حاکمیت اثبات کند ادامه راه جنبش سبز بدون ارتباط واقعی با رهبران نمادین آن ممکن است. حاکمیت سرسخت ایران به سادگی این را نخواهد پذیرفت. جنبش سبز پس از رخوتی یک ساله تنها پس از دعوت رهبران خود به خیابان بازگشت. برداشت خطی تندروها این بوده است که وقتی رهبرانی چنین قدرت بسیج اجتماعی بالایی دارند، غیبت آنان معادلات را به نفع نظام رقم خواهد زد. تنها جنبش سبز می تواند این خطای محاسبه را نشان دهد. سوئ برداشت آمران حصر یا بازداشت موسوی و کروبی این است که آن دو را سازمان دهنده تظاهرات خیابانی می دانند. حاکمان تاکنون کج فهمی بسیاری در خصوص اصلی ترین شاخصه جنبش سبز یعنی ادامه خودبرانگیختگی و خودسازماندهی پس از روشن شدن موتورش نشان داده اند. از همین رو به نظر می آید تحلیل شان از بازداشت رهبران مخالف این بوده که جنبش سبز در غیاب رهبرانی که تاریخ تظاهرات خیابانی تعیین می کنند خیلی زود به خانه باز خواهد گشت.

 

آخرین کارت بد

محافظه کاران گرچه در مجلس و دولت برای مهار یکدیگر دعواهای سیاسی را به اوج می کشانند اما هنوز دارای اتحادی اسرارآمیز در برابر تحول خواهان هستند. اخیرا و در ظاهر حتی این اتحاد مستحکم تر شده است. گرچه به نظر می آِید این یک اتحاد ترد است و علی رغم قدرتمند بودن قابلیت شکنندگی دارد. نشانه های ظریفی وجود دارد که ماشین سرکوب مانند گذشته به خونریزی در خیابان میل نشان نمی دهد. جنبش سبز احتیاج به این دارد که برای ماه ها در خیابان بماند. ممکن است دامنه زمانی تداوم تظاهرات آن با اهمیت تر از تعداد تظاهرات باشد. تداوم حضور جنبش سبز اعتماد به نفس حاکمیت را خدشه دار خواهد کرد. آن ها در دو سال گذشته تقریبا از تمامی ابزار سرکوب بهره گرفته اند. کشتن شهروندان بر روی آُسفالت ها، بازداشت هزاران تن در خیابان، آزار سیستماتیک در بازداشتگاه ها، برگزاری دادگاه منتقدان سیاسی و صدور صد ها سال زندان، سانسور شدید رسانه ای و در آخرین مورد بازداشت رهبران سیاسی جنبش سبز. حالا پرسش اینجاست که دیگر چه ابزاری برای سرکوب وجود دارد؟ آیا قرار است سیکل دوباره این سرکوب های تکرار شده آغاز شود. این خود یک مضحکه به بار خواهد آورد. پس از منظر سیاسی در زمانی که جمهوری اسلامی تمام کارت های سرکوب را روی میز انداخته است، ادامه حضور جنبش سبز یک برد واقعی خواهد بود. هیچ کس دیگر نمی تواند به رهبران جمهوری اسلامی راه و شیوه جدیدی برای سرکوب پیشنهاد کند. حتی مائو تسه و جوزف استالین اگر زنده بودند راهی برای عرضه نداشتند. آن ها در طی بیست ماه تمامی راه های “بد” برای منصرف کردن یک جنبش از دست یابی به مطالباتش در خیابان را آزموده اند و در نهایت آخرین تانگوی سرکوب - بازداشت موسوی و کروبی- را نیز اجرا کردند.

سماجت جنبش سبز درست از زمانی در ساختار قدرت نمود خواهد یافت و به شکاف در میان نخبگان سیاسی و نظامی دامن خواهد زد که صاحبان قدرت تمام راه های قهرآلود برای استحاله رقیب را آزموده باشد. این زمان از ثانیه ای آغاز شد که ارتباط میرحسین موسوی و مهدی کروبی با پیکره جنبش سبز قطع گردید.

حالا بازی تازه آغاز شده است. رهبران راست گرا، رهبران دموکراسی خواه را غیب کرده اند. در عوض جنبش سبز مهیب اما مسالمت جو دیگر بار به میدان بازگشته است تا بماند. جنبشی که بنا است گرد اسلحه بدستان بچرخد تا زمانی که گلادیاتور خسته، خسته تر شود و شمشیرش را زمین بگذارد. ببری که از خاکستر خودسوزی ققنوس به پا خاسته است تا نبرد را ادامه دهد.