اینجا بهشت خادمان نظام جمهوری اسلامی ایران است. تقریبا همه مثل هم هستند، مثل هم فکر می کنند، مثل هم حرف می زنند، مثل هم لباس می پوشند، میزان درآمدهایشان نزدیک به هم است. وسعت خانه هایشان به یک اندازه است. بلندترین و وسیع ترین ساختمان آن مسجدی با گنبد نیلی منقش به نقشهای اسلیمی ست. خیابانهایش تمیز و باغچه هایش سرسبز و پراز گل است و درختانش بلند وپربرگ. نه از ترافیک واهمه داری نه از سموم هوای آلوده که قلبت را بدرد آورد و نه از شبیخون فرهنگی دشمنان اثری هست، اینجا عاری از امواج ماهواره ها است. رادیو ها و تلویزیونها ی ساکنانش فقط روی امواج صداو سیمای جمهوری اسلامی دور می زنند. کتابخانه اش پاک است از آثار غیر خودی؛ همه چیز تحت کنترل است دخترانش محجب و با عفاف، پسرانش رشید و پاک دل، زمین بازی کودکانش وسیع است و متنوع وبرای ساکنانش نیمکتی است در سایه سار درختان سبزخانه اش برای لذت بردن از نعمت های خدادادی بهترین بندگان زمینیش و دلهایی که از غم نان تهی شده اند…
صبح جمعه بود که با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم. دوستم زهرا بود وشاکی که : “هنوز خوابی؟ پاشو بیا دیر میشه تابرسی خونه ما حداقل دو ساعت تو راهی…” و تاکید کرد: “چادر یادت نره!“
با زهرا توسط یکی از دوستانم آشنا شده بودم. حرفهای جالبی در مورد مقررات ومحدودیت های مربوط به زنان و دختران شهرک محل سکونتش تعریف می کرد. از او خواهش کردم ترتیبی دهد تا بتوانم با چند نفر اززنان و دختران ساکن شهرک صحبت کنم. جشن تولد دخترش بهترین بهانه برای حضور در شهرک بود.
شهرک… در کنار یکی از بزرگ راههای تهران واقع شده است همه ساکنان شهرک را درجه داران و فرماندهان یکی از نهاد های نظامی تشکیل می دهند. حدود 400 خانوار در این شهرک ساکن هستند. و توسط دیوارهای بلند و منتهی به سیم های خادار از دیگر خانه های منطقه جدا شده است.
در ورودی شهرک دژبان ها ورود و خروج افراد را به شهرک کنترل می کنند. در بدو ورود توسط یکی از دژبانان به اتاقک نگهبانان راهنمایی می شوم. یکی از آنها می پرسد: “ساکن هستید یا میهمان؟” می گویم میهمان. پس از تماس تلفنی با منزل دوستم می گوید: “برا ی ورود به شهرک باید چادر داشته باشید!” می پرسم: “من مهمان یکی از ساکنان اینجا هستم، چرا باید چادرداشته باشم؟ نه مانتوی تنگ وکوتاه پوشیدم نه موهایم بیرون هست؛ از نظر شرعی هم حجابم ایراد ندارد.“
اشاره می کند که مامورهستند که اجازه ندهند خانمی بدون چادر واردشود و خودشان هم از این بابت شرمنده میهمانان هستند. ولی دستورمدیریت است! می پرسم: “برای آقایان هم مقرراتی دارید ؟” جواب می دهد نه!
”یعنی آقایان می توانند با هرتیپ و هر نوع پوششی وارد شوند؟”
”برای آقایان دستور العمل خاصی نداریم!“
یاد سفارش دوستم می افتم و چادری را که همراه داشتم سر می کنم تا بتوانم وارد شهرک شوم.
شهرک بخاطر انبوه در ختان وفضای سبزوآب نماهایش بیشتر شبیه پارکی بزرگ و زیباست و آپارتمان های محصوردر بین درختان و باغچه های چمنکاری شده و بوته های گل رز وانواع گلها و خنکای نسیمی که در گرمای تابستان به استقبالت می اید تو را یاد تصاویرخیالی از کارت پستال شهرهای اروپایی می اندازد.
در خانه دوستم بعداز معارفه، از اجباری بودن چادر برای همه زنان و دختران ودیگر مقررات صحبت را شروع می کنم. به عنوان اولین سوال می پرسم: “شما از این وضع ناراحت نمی شوید میهمانانتان که ممکن است با شما تفاوت فکری داشته باشند برای آمدن به خانه شما مجبورند چادر سر کنند؟”
مرضیه زنی 30 ساله و خانه دار جواب می دهد: “کسانی که می خواهند ساکن شهرک شوند تعهد می دهند که زنان و دخترانشان بدون چادر در شهرک تردد نکنند. صدای موسیقی مبتذل و مجالس رقص و ازاین جور برنامه ها در خانه شان نداشته باشد و باید این مقررات را به میهمان هایشان بگویند و قبول دارم همه عقایدی مثل ما ندارند و ما هم تافته جدا بافته نیستیم که خودمان را از فامیل و آشناها جدا کنیم. اینجا هرکسی مجلس عروسی یا جشنی داشته باشد عزا می گیرد که کجا برگزار کند. مجلس جشن عروسی را که نمی شود بدون سروصدا برگزار کرد. ما معمولا بیشتر این جور مراسم ها را در خارج از شهرک برگزار کنیم.“
معصومه که 38 سال دارد و خانه دار است ادامه می دهد: “درست است در اینجا امکانات رفاهی و تفریحی خیلی خوبی داریم و استفاده از انها برای ساکنان شهرک رایگان یا با قیمت خیلی نازل هست و اینجا ما فقط ماهی پنج هزار تومان پول شارژمیدهیم و تمامی هزینه های تعمیر نگهداری وحتی لامپ های اتاق هایمان را تامین می شود؛ ولی از اینکه حفاظت با کوچکترین صدای موسیقی یا نوع پوشش بچه هایمان به در خانه مان می آید و تذکر می دهد در عذابیم و همیشه با همسرم در این مورد مشکل دارم. من یک دختر وپسر بزرگ دارم آنها می گویند چرا ما به خاطر آنها باید یک نوع خاص از حجاب را داشته باشیم یا فلان ترانه را گوش ندهیم و پوششمان طبق مدل دلخواه انها باشد.“
جوانها مثل ما فکر نمی کنند و وقتی سختگیری می کنی پنهان کاری می کنند در اینجا اصطلاح دختران زیر پلی اصطلاح معروفی ست، ما برای رفتن به سمت دیگر بزرگراه ازپل زیر زمینی استفاده می کنیم. خیلی از دختران با چادر از در شهرک خارج می شوند اما وقتی زیر پل می رسند. چادر را از سر باز می کنند وموقع برگشت دوباره زیر پل سر می کنند. خیلی از خانواده ها با این مسئله درگیر هستند و بازهم گزارش حفاظت برای خانواده ها مشکل درست می کند.
”ظاهرا در مورد پسران چنین مشکلی ندارید؟”
معصومه ادامه می دهد: “پسران هم مشکل خاص خودشان رادارند در خارج از شهرک با دوستان دختر خود قرار می گذارند. علی پسرم می گوید آمار تعدادی از دختر وپسر های شهرک را دارد که کی با کی دوست است و خارج از شهرک چه جوری می گردند.“
سمیرا 17 ساله دختر دوستم به همراه سه نفر از دوستان هم سن و سال خودش که فقط حرفهای مادرانشان را گوش می دادند خود را وارد بحث می کنند. با شیطنت می گویند: “ما هم آمار پسرها را داریم ولی فقط زورشان به دخترها می رسد. پسرها آزادند هرجور دوست دارند بپوشند، موهایشان را ژل زده، شلوار تنگ وتی شرت های عجیب غریب بپوشند ولی ماها باید از سر تاپا سیاه بپوشیم وهیچ آرایشی نداشته باشیم که حفاظت گزارش مارا به باباهایمان ندهد خیلی از دوستان ما بخاطرگزارش حفاظت از باباهایشان کتک خوردند.“
شبنم 18 ساله ادامه می دهد: “ولی با ین حال کیف خیلی از دوستان شهرکی من پر از لوازم آرایش است از شهرک که خارج می شوند در اتوبوس یا زیر پل اگر خلوت باشد آرایش می کنند بعد به هرجا که خواستند می روند..اینجا هرسال تابستان کلاسهای احکام و حجاب وعقیدتی با جوایز عالی برگزار می شود ولی طرفدار این کلاسها کم هستند اما تازه ترین سی دی های اورجینال فیلمها و شوها ی آنوری را پسر ها ی شهرک در سه سوت برایت پیدا می کنند… و…“
از شهرک خارج می شوم بهشت کوچک پشت سرم است. چادرم را به کناری می نهم. در کیف می گذارم تهران داغ و دود زده در پیش رویم وغرق در این اندیشه که: اگر شهرک نمونه کوچک شده مدینه فاضله منادیان حکومت باشد آیا دیوارهای آن به حدی بلند خواهد بود که ایران را از جهان پیرامونش جدا کند ونسل تربیت شده در این مدینه فاضله تا چه حد باور های پدرانشان را به ارث خواهند برد و به ارزشهایشان وفادار؟
منبع: کانون زنان ایرانی