باز هم در شکست کودتا

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

وقتی که کودتای سیاسی شکست خورد، وقتی که کودتا گران غافلگیر شدند، یعنی بجای تعدادی نامه و مصاحبه اعتراضی نامزدها، با میلیون ها صاحبان آرای ربوده شده در هر گذر و برزن مواجه شدند، آن زمان دیگر بذر جنبش  سرنوشت سازی بر این مزرع  استبداد زده ما پاشیده شده بود تا محصولش جنبش آگاهانه ای باشد که برای مقابله با خشن ترین نوع استبداد نیز با مدنی ترین شیوه های مبارزه پیمان بسته است و آنانکه جز خشونت اسلحه ای نداشته و تدبیری نکرده اند، حریف میدانش نیستند.

وقتی که برپا دارندگان دیروزین دوم خرداد، (سازندگان امروزین جنبش سبز) از میدان انتخابات قهر کرده بودند و لاجرم صدای اعتراضشان نیز شنیده نمی شد، به سختی می توانستی اثبات کنی مردمی که در همین انتخابات های پر نقص و ایراد مشارکت می کنند، در سیاستگذاری به مراتبی دخیل هستند و همه روی برتافتگان هر چقدر هم که بدانند بی اثر! همچنان که این ادعا خریداری نداشت که مردمی که رأی می دهند به دنبال اثبات آن هستند همچنانی که مردمی که پشت به صحنه می کنند و گله خود را به خانه ها می برند، امری هم برای پیگیری ندارند. این نکته تا آنروز در عمل اتفاق نیافتاده و شاید ملموس نبود زیرا حضور اکثریت مردم تحول خواه در دوره های هفتم و هشتم ریاست جمهوری، از آنجایی که با نتیجه ای خلاف انتظار آنان مواجه نشده بود، اعتراضی را نیز برنیانگیخته بود. این کم تجربگی جامعه ما در امر مبارزه مدنی و کارزار انتخاباتی و ایضاً رهنمود های غلط سیاست پیشگان بود که توقعات کاذب آفریده و نومیدی به ارمغان آورده بود. اما  نمونه هایی از پیگیری مردم از آرای شان را، که من تا کنون  بارها در جای خود به آن اشاره کرده ام، در انتخابات دوره هشتم مجلس و میان همان اقلیت شرکت کننده اصلاح طلب دیدیم. دیدیم که در چند نقطه از کشور هنگامی  که مردم با توطئه از میان بردن آرای شان مواجه شدند، تا پای جان ایستادگی کردند و تا نماینده شان را به مجلس نفرستادند آرام نگرفتند.

اما  پس از زمانی به طول دو دوره مجلس و دو دوره ریاست جمهوری، و به قیمت از دست رفتن بسیاری از دستاوردها در عرصه آزادی های فردی و اجتماعی، به بهای خسارات سنگین اقتصادی و فنا شدن میلیاردها دلار پول نفت، وقتی به  ایام انتخابات دهم ریاست جمهوری رسیدیم دیگر این ادعا که رأی ندهندگان ازنتیجه  آرای رأی دهندگان، که اغلب جناح مخالف خودشان هستند، برخوردار می شوند، به ساد گی و بی نیاز از هر تفسیری اثبات شده بود. دیگرهمه دیده بودیم که چگونه شرکت کنندگان در انتخابات دوره هفتم و هشتم ِ مجلس و دوره نهم  ریاست جهوری، سیاستگذاری کردند و برای همه مان تصمیم گرفتند. این نتیجه تلخ بود اما هوشیاری و درایت ملتی که رویدادها و تجربیات سنگینی همچون جنبش مشروطه و نهضت ملی شدن نفت را، انقلاب بهمن را و ناکامی های پس از آن را پشت سر گذاشته بود، آن را آیینه عبرت کرد و توشه راه دشوار آینده.

در نتیجه  این تجربه تلخ اما پرثمر، برخی از دوستان ما که در دوره های پیشین بدون اینکه سوء نیتی داشته باشند، مشوق تحریم انتخابات و لاجرم منفعل کردن مردم بودند، اینگونه به استقبال شور حضور مردم در آمدند که: بله آن تحریم ها ثمر داشت و اینک حکومت از ترس تحریم، راه مبارزه انتخاباتی را هموار تر کرده است و کاندیداهای ریاست جمهوری وعده های خود را غنی تر ! این راست بود اما حق نبود. درس بود اما برای هر دو سوی دولت و ملت به نتیجه واحدی منجر نشده بود. در نتیجه  آینده پیش رو، به روشنی صحنه های آغازین نبود. راست تر این بود که حکومت آموخته بود که اگر حماسه حضور می خواهد باید ترفندی در نمایش آزادی، هر چند اندک، هر چند خطرناک، ساز کند. پس نمایشی را پذیرا شد که از میزان خطیر بودن آن آگاه نبود؛ به ویژه که گمان می کرد می تواند از فرض محکم ما که «به شرط حضور انبوه امکان تقلب از میان می رود» اسلحه ای علیه خودمان مهیا کند.

فرض محکم ما تا آن زمان غلط در نیامده بود. آنها تصمیم گرفتند این تجربه را وارونه کنند که بر سر خودشان خراب شد. آنقدر به ترفند خود باور داشتند که غافلگیری شان در ساعات اولیه حضور مردم آشکار بود. رهبر از همان آغاز بانگ می زد که تقلب؟ آنهم با اختلاف پانزده میلیون؟ او استدلال ما را به رخ ما می کشید و بیش از پیش نشان می داد که بر این مسئله باریکتر از مو چه سرمایه گذاری ِ خطیری کرده اند.

آری تقلب! چرا نه؟ چرا باید تقلب که حضورش در سرزمین آبائی بدیهی است کمیت اش اینهمه مورد اختلاف باشد؟ مثل هر تکاپویی در عالم مادی، واقعیت دیروز غلط نیست بلکه واقعیت بزرگتری جای آن را گرفته است…

این است که می گویم غافلگیر شد، زیرا گمان کرده بود «… تعدادی نامه و مصاحبه اعتراضی نامزدها ،…» اما مردم که پاس حضور خود را داشتند و حرمت آن را می خواستند، یکبار دیگر پس از انقلاب بهمن اعجاب آفریدند. پس از روزهای شگفت سال پنجاه و هفت دیگر اتفاق نیافتاده بود که مردم برای طرح خواسته ای یا بیان اعتراضی در وسعت میلیونی به عرصه درآیند. البته که جماعت میلیونی بارها به خیابان ها آمده یا آورده شده بودند، به مناسبت جشن ها یا سالروزها، کاری که هر حکومتی تا واپسین نفس های خود می تواند انجام بدهد؛ اما پس از سی سال این اولین بار بود که اعتراض مردم در این ابعاد گیج کننده به ذهن و شعور حکومت تازیانه می زد. این چنین شد که درسی که حکومت گمان می کرد به کار پیروزی خود می گیرد، ملت به صلاح خود و مملکت به کار گرفت و دفتر مبارزه ای را گشود که آنچنان خردمندانه است که حاکمان زور و بیداد را نه توان خواندنش هست و نه امکان بستنش. گشایندگان این دفتر پس از تأملی سی ساله و آزمودن همه شیوه ها قدم در راه گذاشته اند. این مبارزه هر چه طولانی تر شود سردرگمی را در حکومتیان و تزلزل را در مأموران شان که به هر روی، از مردم هستند بیشتر می کند؛ در همان حالی که مردم صبر و متانت را پذیرفته و در سایه اش شیوه ها و فرصت های تازه را می یابند و به کار می گیرند.

ولی اینکه می گویم راست بود اما حق نبود؛ از محاسبه ناگزیری می گویم که باید انجام دهیم میان آن کم و ناکافی که اصلاح طلبان می خواستند یا می توانستند انجام بدهند، با این آواری که روی کار آمدن اقتدارگرایان بر سرمان ریخت.باری؛ شاید اگر این تقلب بزرگ صورت نگرفته و سبزها پیروز شده بودند، این شش ماه به روال دیگری سپری شده بود. ولی هرگز باور ندارم که اکنون دولت مردم به آرامی مشغول رتق و فتق امور بود و مردم به کار خود سرگرم. شاید هزینه های مان از جان و مال کمتر از این بود، اما مطمئن هستم  این اراده مخوفی که امروز برای ماندن ـ  آنهم فقط به شیوه ای که خود می خواهد ـ از هیچ ناشایستی  فروگذار نمی کند، کارزاری سخت تر از آنچه برای خاتمی ساخته بود به راه می انداخت و بار دیگر بی حضور مردم. و شک دارم که در آنصورت جنبشی با اینهمه عمق و وسعت و زایندگی در ایران شکل گرفته بود.