نگاه ♦ چهار فصل‏

نویسنده
بیژن باران

‎ ‎ویوالدی 1678-1741 آهنگساز ایتالیایی، در 1723 کوراتت فصول یا 4 ویلون کنسرتو را در باره فصول سال نوشت. ‏هر فصل ملودی ویژه خود را داشت. او نتهای زیر استکاتو سیمین زهی را برای ترسیم سوز زمستان و طنین رعد و برق ‏را برای تابستان بکار برد. هر کنسرتو 3 موومان، 2 آلگرو تند و 1 لارگو / آدژیو کند، داشت که با غزل/ سونات سروده ‏از ویوالدی اجرا شدند. اکنون نزدیک 300 سال است که 4فصل ویوالدی در شهرهای جهان برای دوستداران موسیقی ‏کلاسیک نواخته می شود. تغییر فصول روی ایرانیان اثر ویژه ای داشته که از هزاره های دور در پیدایش جشنهای مانای ‏ملی یلدا، چله، سده، مهرگان، نوروز، 13بدر خود را نشان داد. چرخه فصول متمایز بر ساکنان فلات اثری عمیق داشته. ‏این شادروزها بر اساس تکانه های گردش، تدویر بیضوی / محوری زمین بدور خورشید با تغییرات محسوس جّوی همراه ‏است. این تاثیر بر مردم فلات متفاوت از صحاری خشگ بدون تغییر محسوس فصول است. پس نقش طبیعت متغییر در ‏فرهنگ فلات چشمگیر است.از دوره دبیرستان، 4فصل ویوالدی با کشش ناسوتی نوای ویلونش، حتی کنار صخره ای در ‏کوههای شمال تهران و بعد بهنگام رانندگی، مرا به ترکیب متغیر فصلی ستارگان می رساند. ‏

‎ ‎بهار و فلات‎ ‎
‏1‏

بهار وفای فراگیر
ذهن زیبای زمین است‎.‎
بهار سرود ملی عشق است‏‎:‎
نجوای می خواهمت اکنون،‏
فریاد دوستت دارم از امروز تا همیشه،
پیمان با تو باشم از این دقیقه تا انتهای خط‏‎.‎
برای زوج مماس بارآوری مهر آنی در میوه فردا‎-‎
در آتشکده مهربانی امروز تا شیرینی رسیدگی فراوانی‎.‎
بهار شکستن حصار تخم، جیک جیک جوجه ها؛
شیر گرم نرم نمور گربه در دهان نو بچه ها‎.‎
عریان زبان گویای عشق‏‎:‎
نقاشی قوس قزح بر بیقراری پوست فلات‏
خالکوبی انحنای هوس انگیز خاک
ترکیدن توپ تپه در شتاب شنگرفی شقایق
سرآمدن انتظار زمین در عرضه زیبایی و دوستی
شاخه های مشتعل رایحه در دامن طبیعت؛
پرواز آزاد پروانه بدون روادید زنبور گزنده؛
بوسه خیس قطره باران در لزج کلاله است‎.‎
آغوش باز برای گرم دم، ایثار بی دریغ داغ ست‎.‎
لنگر جفت ماهی لخت با شنای مغازله در رود؛‏
عطش مادگی برای خیسی خُلف در عریانی عشق، رنگ روشن و رایحه حشراست‎.‎
آرایش آزاد است: رنگ آمیزی چهره و ناخن با گلبرگهای اختر و کوکب‏‎.‎
پرستش زیبایی شعله های گذران،‏
رقص التهاب نر در پذیرش چشم اشتیاق ماده
در مراسم سرمدی نزدیکی و نکاح‏
در مهراب باز طبیعت است‎.‎
گریزان از خفا، بهار عیان است‎.‎

‎2‎

بهار است‎.‎
جولان جوانی و لذت زیبایی است‏‎.‎
ببین باغ چه دست و دلباز آذین بسته
کلید زده همزمان بروشنی الوان لامپ و شمع ِشکوفه، بشاخه ها؛‏
فرش ِملون با حنای رنگ بر ناخن چمن گشوده‏‎.‎
روشنی و رایحه، چلچله را بدوار کشانده به کشیدن نوار پرواز سرمستی‎.‎
دولت بیدار طبیعت، صحت صمیمیت، علامت سلامت زمین،
جشن فرخنده ی فراگیر زندگی،
پاسخ به اجداد، آتش بازی اسلاف ماست‏‎.‎
بهار ما 3 گاهان است‏‎:‎
پریدن از آتش 4 شنبه سوری سرور محله، حلقه بدور 7 سین نوروز کانون خانواده، ‏
جشن موسیقی و اشربه 13 بدر عمومی‎.‎
سیب زیبایی، سنجد مهر، سمنوی شیرین شادی، ‏
سبزه تکثیر جوانی، سیر تندرستی، سماق شرابی فر پیروزی، سرکه ی پاکی‎.‎
بهار بازخوانی غزل 700 ساله حافظ است‏
در غنچه لبهای دختر سبزه روی باریک کمر ولنجکی‎-‎
که درویش آواره کویش را مدهوش کرد
منجر به ورود امداد اولیه بر اندام افقی،
تراشیدن ریش پرپشت او شد- با تصویر محدب
در 2 تیله سفید چشم ش از رطب خرمای غزال غزل خوان‏‎.‎
شادی در رباط کریم، ستایش عشق در شمیران و لاهیجان است.‏
بهار - فشار سر پیاز ریشه دار از سیاهی خاک بسوی نور؛‏
کودک در یونجه زار تا زانو
بگردد بدنبال تخم زرک
برای تابه تنور.‏
بهار نزدیکی است‏
گرته نخاله نخل به کلاله لزج خوشه در حریم سبز درخت‎ ‎
نسیم ناقل عشق و آزادی
بهار بوسه جفت جوان بزیر سایه انجیر پیر
گل سرخ هدیه ی مرد به زن برای تصاحب حلقه ی تکلم و انس‏
نبود تاریکی، خاکستری، قهوه ای و مشگی
وفور سرخ، سبز، زرد، آبی، رنگهای روشن دلخواه
بهار رهایی است‏
آزادی گزینش، جنب و جوش، رنگ و رایحه، فریاد پرواز
بهار شکست سکوت‎ ‎
نوار نوای شور پرستو در 7 شهر:‏‎ ‎
شراب شفق بر لب افق، نارنجی تند فلق برای عریانی نزدیکی شکر شب‏
در خماری شهد انگور یاقوتی
شیرینی لعل لبان، شیر گرم دندان، شکوفه ی شببو‏
نطفه سرخ شربت انار خنک شهریور سقاخانه بازار تجریش‎.‎

‎3‎

شکوفانی و آبادانی بهار واگیر است‎-‎
گر زدن زندگی در تداوم حیات‎.‎
نسیم بهاری طره نازک جوان سبزه و کاکل ظریف گل را نوازش دهد
برای عشق ورزی، حدوث میوه همه و همه، بدون واهمه‎. ‎
هیاهوی کودکان، شادی جوانان، درک تغییر بوسیله پیران مستعد‎.‎
از زیر تا زبر، از راست تا چپ، از پیش تا پس – بی واهمه در همهمه همآهنگ همه‏‎.‎
بهار زمزمه ی عشق، نجوای خواهش خصوصی در امنیت است‎.‎
در این خواستن، فشردن غریزی پوست، داغی دم ارضائ متقابل؛‏
طرح نزدیکی، آغوش باز، عریانی گشودگی کلاله،‏
رضایت پرچم و تخمدان است
ماهیچه جوانی و شهوت‏‎:‎
لنگ لخت لاله و پلیکان پاپتی سیستان،
نگاه حشر جفت در خیال ایجاد خانواده،
باز شدن مشت غنچه، عیان میان مرطوب گل، ‏
شنای ازلی جفت خیس مرغابی انزلی؛ زُخم خاویار تورم خیک قزل آلای خزر؛‏
خاکه رو خاکه کلان کمانه های کوبان کوسه ی لخت خلیج فارس، در افق دور خرمشهر؛
جفت گیری عمود ورزو بر صبوری نموری آتی پرشیر ماگو‎.‎
بهار نیاز نزدیکی است؛ نه نظارت تنگ نظران؛‏
غرش پلنگ مازندران در حراست زوج توله هایش‎-‎
که بشادی از سر و کول هم بالا می روند برنوازش فرش یشمی‎ ‎

‎4‎

بهار ناموس بقا است‎-‎
سرشار از صمیمیت و صافی وجدان‏‎.‎
زیبایی حقیقت است – محتوای آن‏‎.‎
حقیقت زیبایی است – مظروف آن‏‎.‎
بهار ترسیم رنگین کمان بر دشت و ماهور، با خط میخی و موازی
فوران الوان روشن از ضربان نبض زمین
فشار انگشت بر پوست حریص دشت
مضراب شست نسیم بر انحنای تپک‏
جهش جوانه از تاریک زیر بسوی نور‏
فشار بازوان باد بدور طوق کمر درخت خم با آخ و لرز‏
ورود به تاریکی رطوبت و شور‏
نسیم و صف سوزن سبز کاج‎.‎
احترام به عصمت گل
با نمایش زیبایی اش در امنیت ایام؛‎ ‎
در نوازش پروانه گذران بر حس گلبرگ رقصان
در بوسه باران بر نازکی غنچه.‏‎ ‎
جریان رویش جوانه جو، ‏
همخوانی روان رهایی همه در دشت، آسمان، جنگل، دریا، کوه،
سمفونی صدای رسای عشق و پیمان،
نور و نما، الوان روشن درفش دوستی،
پذیرش خواست اکثریت است‎.‎

‎5‎

وقتی در جزیره های سفید برف
پنجه های جوان محتاط رنگین زعفران
با مانیکور ناخنهای گل - کبود، زرد، سرخ، سفید،
سلیقه رنگ آمیزی به زنان از ازل آموزد؛ در برابر،‏
جعد مژگان هوس زیبای زنان، الگوی پیاله زعفرانی و نعلبیکی سفید نرگس شد‎!‎
بهار عدالت است در سراسر کوه و دشت
سمضربه های آهوان عاشق بر فلات نوشت‏‎:‎
‏”باید دوست بداریم یاران‎.‎‏” گلسرخی
رج نقطه های وفور سرخ شقایق بر دامن زمرد دماوند، زاگروس و بیستون‎:‎
عشق همیشگی شهروندان‏‎.‎
رحمت باران است بر خشگی پشته و ماهور؛‏
شادی پرندگان در گرمی معبد محبت،‏
نسیم نی چوپان بر شیب مطبوع، گله سربزیر گوسفند
در چرای تجزیه گل یونجه و اسپرس تپه،
سردرآوردن بز در شاخه پاجوش فندق‎.‎
در شهر، آکوردیون کور کفترباز در شراب غروب‏‎.‎
در حومه، سرنا و طبل دوره گردان‎.‎
در ایستگاه، گیتار دانشجوی جوان‏‎.‎
بهار تجلی نجوای عشق است‏‎.‎

‎6‎

بخوان بنام بهار، پایان فساد استبداد، زوال زمستان‎!‎
سد سال باین سالها‎!‎
بدان بهار گل کردن پیله گزیدگان نیست‎.‎
فریاد همگانی گل است در سراسر خاک،‏
در گلوی مریم و سنبل، بیقراری بلبل‏‎.‎
در عدالت باران، وفور نور، هوای تازه‏‎-‎
رها از موروثی، انتصاب، انتساب، انفصال، انفرادی، حبس و عناد‎.‎
بگو بهار پیوستگی صمیمیت؛
جشن زیبای جوانی است‏‎.‎
قرق 4 سوق نبوده، صدای ترقه کوی کودکان‏
قشقرق قناری و قمری ست‏‎.‎
بهار آرای سرتاسری برای آزادی رنگین کمان گل
از استبداد سفید و سیاه زمستانی است‏‎.‎
مغازله امتداد نسل است – در شهر و روستا‏
ایمن جاده، تمیزی خیابان، روشنی کوی‎ –‎
بهار اعلان علنی عشق عریان
‎ ‎سلامتی تن پیر و روان جوان
بهبود زندگی کوخیان، عدالت کاخیان؛
نهیب بر سر کارخانه بدون عیدی و مزد کارگر است‎.‎
فرار بر قرار گزیدن سرمای پیر ایام آفتاب لب بام است‎.‎
گریز تاریکی و پلیدی در برابر بزم آتشفشان شاد الوان شکوفه،‏
فروافت پرده داری پلشتی و قندیل یخ در برابر وفور نور است‎.‎

‎7‎

بهار آواز آذری، خوزی، کردی، فارسی، گیلکی در فلات؛‏
جریان خون جدید در رگهای گل، پوست اندازی ماران کویر است؛‎ ‎
نه دستور اکید، حکم فردی، قضاوت لنگان‎.‎
اراده جمع، نظرات همه ساکنان منطقه، تبسم غریزه بقای همگانی است‏‎.‎
قرینه گی پروانه در رقص باه در ستون اریب نور از لای تراکم برگ‏‎.‎
کاروان بهار با طبقهای مهر گل و جهاز عطر و عصیان
به شهر آید بااین زمزمه‎:‎
بخوان بنام رهایی رنگ و رایحه،
گریز از استبداد سد ساله، بسوی آفتاب پاکی و آسایش‎.‎
بخوان بنام آزادی گلوی فریاد سرخ گل و نوار چهچه تاریخی شوق بلبل‏‎.‎
بخوان همصدا با ردیف فاخته در فروپاشی سلطه سرما در موسم گرمی ما.‏
بهار رویش، آمیزش، پرورش،
غرور عریانی لمس پوست، ‏
بهار جلوه ی جهانی زیبایی است‏

‎8‎

زمستان پرده نسیان سرب سرد بر شادی؛
‎ ‎آسیب جوانی است‏‎.‎
آلاینده و ذرات جیوه در هوا
در حرارت تابستان به پرواز در آیند‎ ‎
از ترک تاریک – تیله های ریز آن با
باران به سبزه و رود- به گوشت ماکیان و ماهی وارد شوند‏‎-‎
با آغشتگی اندام نازک آنان به سَم؛ صدای مکرر سرفه و نفس تنگی‎.‎

‎9‎

بهارحقیقت خاکی است‏‎-‎
نه دروغی زبرین - از اقلیت پیر زمینگیر به اکثریت جوان جوشان‎.‎
بهار ایثار است در آغوش دم؛ نه انتظار و ماتم‎.‎
بهار نیاز به امر و نهی مدعی ندارد‏‎.‎
پوسیدگی طرحهای متروک تاریخ است
تا جوانان “طرح نو دراندازند‎.” ‎‏ حافظ‏
خانه تکانی، دور انداختن زشتی دیروز
طرد طرح عتیق منسوخ، وداع با فکر پیرار و حدیث کهنه است‎.‎
بهار کردار است؛ نه گفتار‎.‎
گل است و میوه؛ نه باد گرم بیات بیان ریه‎.‎
بهار را با وعده های بعید و بیرمق اولیا قرابتی نیست‎.‎
با قصه های مصیبت سرقت و اختفای پیر زمستانی رابطه ای نیست‎.‎
با اوراد عقیم قدرت، اشتهای سیری ناپذیر،
تسری خودخواهی، خشونت، خرابی سازگاری نیست‎.‎
بهار عصیان جوانی گل زایا در برابر پیری عقیم زمستان است،
انقلاب تنوع بینهایت رنگ و حال در برابر اکید این یا آن؛
پرستش عشق، دوری از گذشته، رویش بسوی نور آینده.‏‎ ‎

‎10‎

بهار جادوی نوجویی است نه تکرار تنبیه و توبه‎.‎
عاری از خشونت است‏
خالی از تهدید و ارعاب،
مملو از بوسه و لبخند‎.‎
خون خاک خروشد در ناخن گل، بهار ضربان نبض زندگی است‏‎.‎
بهار قتل بوته های برنا‏
هرس درختچه های جوان، ضربت تبر به تنه درخت با وفوران صمغ حیات،
تیغ بر برگ سبز، قدغن آرایش 7 قلم گل نیست‎.‎
بهار گول وعده و وعید کلامی نمی خورد‏‎.‎
با ماتم و ضجه کاری ندارد‏‎.‎
فریب اجر فردوس آنجا برای گزیدگان اینجا نیست‎.‎
بهار شیرینی اینجا، امروز، برای همه است‏‎.‎
‎ ‎شادی و عشق است؛‏
‎ ‎نه سقوط انسانیت، نبود عدالت و وجدان‎.‎
بهار وعده سرخرمن آنجا، عدالت ماورا و بعد ازما نیست‎.‎
بهار رحمت بیدریغ ملی است‏‎-‎
بر گرسنگی، تشنگی، بیخانگی، بیکاری، ناسلامتی، نابسامانی‎.‎
بهار عدالت عام، منطق عشق، سرایت شکیبایی، پذیرش مداراست‎.‎

‎11‎

بهار پرده های تاریک نه پسندد‎.‎
پنجره های باز، وفور نور، کوران هوا، شیطنت نسیم، دوار پرده خواهد‎.‎
بهار امر، دستور، حکم، فتوای یکسویه عمودی و بحران عدالت نیست؛ ‏
بستن در امداد به فرودستان با مهر و موم و یغمای ابزار نیست.‏
افق انتخاب، مدارای تیغ و خار با شقایق و شببو، رضایت و مکالمه همه است‎.‎
اگر خواهند گل دهند، اگر خواهند خواب روند‎.‎
گذشت و شکیبایی،
بهار صدای رسای رهایی همه است‏‎- ‎
از کوه 3 هزار تا بندر چاهبهار، خزر تا خلیج فارس، ارومیه تا پهنای کارون‏‎.‎
بهار آذین باغ با آلاچیق عطر و فرش ملون گل است‎-‎
رایحه منطق، رنگ عشق دارد‎.‎
بهار انتخاب عشق فاخته، ‏
آزادی پرواز پرستو‏
سینه باز کبوتر
لباس دلخواه طبیعت
شنای ماهیان نر و ماده در وفور آفتاب عالمتاب است‎.‎
بهار انکار نهی و امر، ابراز اراده آزادی است‏
وفای وعده ی گل و گرمی نور است‏
بهار منطق علیت دال و مدلول
ذهن پر نقشه جوانی
در شکست استبداد ترس و سرماست
در تنفس آزاد- در بهار‏

‎12‎

چشمه ی آب این زمزمه به دریا برد-‏
گل گفت: آیم و روم؛ دانم که ندانم. هرچه نوست ز زنبور فراگیرم‎.‎
سنگ غرید: پیرم، جا مانده ز اعصار دور. همه دانم. گوش ندارم‎.‎
زلزله روزی بشد، سنگ سرنگون در خاک؛ بهار بعد، گل کنار چشمه شکفت‏‎.‎