وقتی کسی پیدا نمی شود

نویسنده

یوسف محمدی

بخش آخر

علیرضا اشراقی و روزنامه ی حیات نو

آوردن نام علیرضا اشراقی که احتمالاً در عمرش یک خط هم نکشیده چه رسد به کاریکاتور، در این بخش نوعی طنز ناگزیر است چرا که قوه قضاییه این بار عاجز از بازداشت کاریکاتوریست خاطی که پنجاه سال پیش در کشوری دیگر مرتکب این جرم شده بود علیرضا اشراقی، مسؤول صفحه ی اندیشه روزنامه ی حیات نو را به محبس انداخت. ماجرا در اصل، پیش آمدی ساده و رایج در روزنامه های غیر حرفه ای ما است. مسؤول صفحه کنار مطلب، جای خالی می آورد و چون روزنامه طراح ثابتی ندارد ـ یا نمی خواهد چنین خاصه خرجی هایی کند ـ خودش در اینترنت می گردد تا طرحی نزدیک به فضای متن بیابد و در جای خالی بچپاند. طرح بی ربط، این بار کار یک کاریکاتوریست آمریکایی بود که چند دهه ی قبل درباره ی یکی از سیاستمداران شان کشیده بود. پس از چاپ طرح در دی 1381، چهره ی کاراکتر آن شبیه رهبر فقید انقلاب تشخیص داده و اشراقی به خاطر هتاکی نسبت به آیت الله خمینی بازداشت و روزنامه هم توقیف شد. مهم این بود که روزنامه ی دیگری از گردونه خارج شود و فشار بیشتری بر وزارت ارشاد دولت خاتمی وارد آید پس کسی چندان به نق زدن های مخالفان این حکم، که یک کاریکاتوریست مُرده ی آمریکایی را عاجز از توهین به رهبر آینده ی مملکتی دیگر می دانستند؛ اعتنا نکرد. معروف است که ژنرال کاستر گفته : “یک سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است.” این قضیه ثابت کرد که یک کاریکاتوریست حتی مرده اش هم خوب نیست.

اشراقی بعد از چهل و پنج روز زندان انفرادی آزاد شد تا که احتمالاً تا آخر عمر از شنیدن اسم کاریکاتور احساس انزجار کند.

مانا نیستانی و هفته نامه ایران جمعه

خرداد 1385 وقتی حکومت ایران، در برابر بزرگترین ناآرامی چند سال اخیر در مناطق آذری نشین علیه آنچه که “طرح و مقاله ی اهانت آمیز روزنامه ی ایران نسبت به قوم آذری” می خواندند با دستپاچگی اقدام به توقیف این روزنامه کرد و خبر از دستگیری کاریکاتوریست هتاک آن داد، کمتر کسی از علاقمندان کاریکاتور باور می کرد که فرد مورد نظر، برادر کوچکتر “توکا نیستانی” یعنی “مانا” کاریکاتوریست آرام و کم سروصدای نشریات اصلاح طلب باشد که چند سال اخیر فعالیت خود را بیشتر در حوزه ی کم خطر کودک و نوجوان متمرکز کرده بود، غافل از آنکه در جامعه ی ملتهب و پیش بینی ناپذیر ایران هیچ حوزه ای برای کاریکاتوریست و روزنامه نگار کم خطر نیست.

خشم و دل آزردگی آذری ها که به خاطرتبعیضی تاریخی و ریشه دار به سیلاب متلاطم و نا آرامی پشت سد تبدیل شده بود چنان در برابر پخش خبر “توهین کاریکاتوریست روزنامه ی دولتی ایران نسبت به آذری ها” طغیان کرد که دیگر کسی به این جزئیات کوچک اهمیت نداد که مانا نیستانی اساساً کاریکاتوریست روزنامه ی ایران نبود، بلکه دو سال مسؤولیت بخش کودک هفته نامه ی مفرح “ایران جمعه” را بر عهده داشت و آنچه مقاله یا کاریکاتور توهین آمیزش می نامیدند تنها، کارتون کودکانه ای در این بخش بود که در کنار چند کارتون دیگر، مطلب فکاهه ی آن صفحه را زینت می داد. خوانندگان علاقمند ایران جمعه می دانستند که آن مطلب و کارتون جنجال برانگیز چیزی خارج از روال ثابت دو ساله ی بخش کودک نبوده اما ظاهراً نوشتن یک اصطلاح رایج آذری ـ نمنه ـ از زبان سوسک کارتونی کافی بود تا زخم کهنه سر باز کند و سیلاب، سد را بشکاند و کسی هم به این کار نداشته باشد که چطور یک کاریکاتوریست با چند سال سابقه در روزنامه ها و مجلات اصلاح طلب تحت فشار، بی هیچ مقدمه به یک “راسیست” تمام عیار تبدیل شده است؟!

در هر صورت باز هم بی پناه ترین افراد درگیر ماجرا یعنی کاریکاتوریست و سردبیر به زندان فرستاده شدند تا آبی بر آتش این خشم باشد اما فایده نکرد و دامنه ی ناآرامی ها که برخی تحریکات نیروهای جدایی طلب در آن بی تأثیر نبود افزایش یافت و به خسارت های سنگین مالی و جانی در شهرهایی مانند تبریز و اردبیل انجامید. نیستانی و سردبیر ایران جمعه بعد از سه ماه بازداشت موقت به شکلی عجیب به مرخصی ده روزه آمدند (در حالی که اساساً چنین مرخصی طولانی با منطق بازداشت موقت تضاد دارد) که بعد، این مرخصی یک ماه دیگر تمدید شد. جالب اینکه روزنامه ی ایران به همراه غلامحسین اسلامی فر مدیرمسؤول وقت آن ـ که قانوناً بایست پاسخگوی اصلی در قبال مطالب مندرج در نشریه می بود ـ از تمام اتهامات وارده در دادگاه تبرئه شدند در حالی که همزمان، دادگاه انقلاب حتی حاضر به فک قرار بازداشت کاریکاتوریست نگون بخت نشد. پیش از پایان مدت مرخصی، مانا نیستانی از کشور خارج شد. ماه بعد وزارت ارشاد صفارهرندی، خوشحال از چنین موقعیت بادآورده ای روزنامه ی ایران را از تمام عناصر اصلاح طلب باقی مانده از دوران خاتمی پاکسازی کرد و “ایران” با کادر محافظه کار جدیدش فعالیت را از سر گرفت. بعد از گذشت قریب به یک سال از ماجرا هنوز حکمی برای سردبیر و کاریکاتوریست ایران جمعه صادر نشده و دیگر خبری هم از مانا نیستانی و کاریکاتور هایش نیست. انگار عطای کاریکاتور را به لقایش بخشیده و ترجیح داده از صحنه ی روزگار محو باشد.

نفر بعدی کیست؟ این بار کاریکاتوریست ها قربانی کدام جنگ قدرت و کدام عقده گشایی تاریخی خواهند شد؟ خطوط قرمز که هر روز مبهم تر، تنگ تر و سیال تر از قبل می شوند کدام هنرمند ساکتی را که گوشه ی اتاقی نشسته و تنها واکنش هایش را نسبت به جامعه ثبت می کند، در تار و پود خود گرفتار خواهند کرد؟