مصاحبه♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

ویل اسمیت تاکنون دوبار برای فیلم های علی و در جستجوی خوشبختی نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد بوده و برای این دو فیلم دو بار نامزد دریافت جایزه گلدن گلاب شده است. وی موفق شد در سال ۲۰۰۵ جایزه سزار افتخاری را برای کارنامه اش دریافت کند و در ۱۹۹۶ نامش در تالار مشاهیر هالیوود ثبت شد. مصاحبه ای را که خواهید خواند از مجله امپایر انتخاب و با اندکی تلخیص؛ ترجمه شده است.

 

01-.jpg

 

مصاحبه با ویل اسمیت

زندگی: دویدن به دنبال آزادی و خوشبختی

 

ویلارد کریستوفر اسمیت جونیور متولد ۱۹۶۸ فیلادلفیا، پنسیلوانیا ملقب به Fresh Prince با ۱۸۸ سانتیمتر قد، دومین فرزند- از چهار فرزند- کارولین[کادر مدیریت مدرسه] و ویلارد سی اسمیت[صاحب یک شرکت یخ سازی] است. در غرب فیلادلفیا و منطقه ای متعلق به طبقه متوسط بزرگ شد و از دوازده سالگی شروع به آواز خواندن کرد. پس از اتمام تحصیل در دبیرستان اوربروک وارد دنیای موسیقی شد. زوج هنری وی در این دوره جف تاونز بود و خیلی زود هر دو به ثروتی باور نکردنی رسیدند. اما ولخرجی ویل باعث شد تا به سرعت طعم ورشکستگی را بچشد.

شانس در ۱۹۸۹ با بنی مدینا به سراغش آمد و سریال کمدی The Fresh Prince of Bel-Air در ۱۹۹۰ او را به دنیای نمایش پرتاب کرد. ماجراهای بچه ای از فیلادلفیا در بورلی هیلز با پیرنگ های ساده اش خیلی زود محبوب شد و تا شش سال ادامه پیدا کرد. تهیه کنندگان سینما به سراغش آمدند و بعد از بازی در چند فیلم نسبتاً موفق، پسران بد در نیمه دهه ۱۹۹۰ او و همبازی سیاه پوست اش مارتین لارنس را به اوج رساند. سال بعد روز استقلال از اسمیت چهره ای جهانی ساخت و زندگی او را دگرگون کرد.

با مردان سیاه پوش بار دیگر سیل پول به سوی او سرازیر شد. اسمیت که برای روز استقلال و پسران بد دستمزدی معادل ۵ میلیون دلار دریافت کرده بود، یک سال بعد برای بازی در فیلم دشمن حکومت ۱۴ میلیون دلار دستمزد گرفت. بالاترین رقمی که وی تاکنون برای حضور در فیلم ها دریافت کرده، ۲۸ میلیون دلار است که برای هر هنرپیشه ای-چه سیاه و چه سفید!- در هالیوود رقمی هنگفت به شمار می رود.

 

همیشه خوب و دوست داشتنی به نظر می رسید، اما ویل اسمیت هم باید یک نیمه تاریک داشته باشد. دارید یا خیر؟

خیلی مطمئن نیستم که نیمه تاریکی داشته باشم. اما چندین بار با قانون سر و کار پیدا کرده ام. مثلاً چند بار به خاطر زیر پا گذاشتن قوانین رانندگی زندانی شدم. ولی چون عموماً نقش کسانی را بازی می کنم که با قانون مشکلی ندارند، چنین تصوری در نزد تماشاگران به وجود آمده که خودم نیز چنین آدمی هستم. مامورین پلیس، عموماً از نوشتن جریمه برای من خودداری می کنند!

 

در ۱۸ سالگی پول زیادی از بازار موسیقی به دست آوردم و بعد همه را از دست دادم. یادم رفت مالیاتم را بپردازم و همه اموالم توقیف شد.

 

مثل کریس گاردنر فیلم در جستجوی خوشبختی…

دقیقاً. ولی من تنها بودم. اصلاً تصورش را هم نمی توانم بکنم که چنین بلایی سر خانواده ای که بچه کوچک هم دارد، بیفتد. کسی که نیاز به مراقبت من داشته باشد… وقتی تنها هستی در بدترین شکل اش بار و بندیل ات را می اندازی روی دوش ات و می روی به اروپا تا بگردی. ولی با بچه هایی که مسئولیت شان به گردن توست، همه چیز تبدیل به جهنم می شود. حالا دیگر مالیاتم را قبل از موعد پرداخت می کنم![می خندد]

 

02-.jpg

با پسرش جیدن در جستجوی خوشبختی!

 

با کدام ویژگی داستان زندگی کریس بیشتر همذات پنداری کردید؟

این تفکر که بزرگ ترین فقر، فقر فکری است. کریس و پسرش به اندازه همه کسانی که در اتاق های بغلی پانسیون هایی که زندگی می کنند، گرفتار فقر است. اما دل و مغزش غنی است. اگر افکار درستی داشته باشی، این افکار می تواند بعضی شب ها جای غذا را بگیرد. به نرم تر شدن رخت خواب کمک می کند. کریس یک آدم معتقد است. این اعتقاد قوی او در همه اوراق رسمی و ایده آل های کسانی که آمریکا را شکل دادند، نهفته است.

 

 

منظورتان از اوراق رسمی قانون اساسی آمریکاست؟

بله. به نظر من توصیف تامس جفرسون از قانون اساسی یعنی “در جستجوی خوشبختی” خیلی نبوغ آمیز است. جفرسون می گوید “زندگی، آزادی و خوشبختی نیست. زندگی، دویدن به دنبال آزادی و خوشبختی است”. شاید این حرف را میلیون ها بار شنیده باشید، اما باز هم کامل درک نمی شود. هدف این جمله، ضرورت به چنگ آوردن خوشبختی نیست، فقط احساس آزادی در رفتن به دنبال آن چیز است.

 

 

در آغاز پروژه کریس گاردنر از این که بتوانید نقش او را بازی کنید، کمی دو دل بود. آیا در شما هم تردیدی وجود داشت؟

وقتی نقش یک شخصیت واقعی را بازی می کنید، آن فیلم فقط برای تماشای یک خانواده ساخته نمی شود. با این حال یک فیلم معمولی هالیوودی نیست، زندگی آنهاست. شخصیت های آنها را به امانت می گیرید و زمانی که آن را فقط یک بار برای دیگران به نمایش می گذارید، امکان پس گرفتن و تصحیح آن را ندارید. چیزی نیست که به سادگی بشود از کنار آن رد شد. اگر کسی به تو اطمینان کرد و اسم خودش، اسم فرزندش و تجربیاتش را امانت داد، مسئولیت بزرگی را قبول کرده اید.

 

 

ایده بازی پسرتان جیدن در این فیلم به شما تعلق دارد؟

نه، فکر خودش بود. یک شب وقتی داشتم فیلمنامه را می خواندم، پیش من آمد و پرسید فیلم در چه موردی است. من هم چند تا صحنه را براش تعریف کردم. او هم گفت”من می توانم این نقش بازی کنم، پدر!”

 

 

چه توصیه هایی به او کردید؟

راستش را بخواهید آموزش دهنده او بود، جدی می گویم… این را همین طوری نگفتم. وقتی بازی اش را نگاه می کردم می کردم متوجه شدم چقدر طبیعی و راحت بازی می کند و بر عکس بازی من چقدر مکانیکی است. من چم و خم کار را بلدم، بلد هستم چطور امتیاز جمع کنم. جیدن یک روز سر صحنه به من نگاه کرد و قهقهه زد. پرسیدم چرا می خندد و او گفت “هر روز همان کار را می کنی، پدر!”. شروع به تماشای او کردم. خودش را با هیچ کدام از مسائل تولید درگیر نمی کرد. فقط آن لحظه را زندگی می کرد. واقعاً با تماشای او بازی ام به نوعی دچار تحول شد.

 

03-.jpg

با پسرش جیدن و همسرش جیدا

 

چگونه موفق به ایجاد تعادل میان پدر بودن و همبازی بودن شدید؟

همسرم جیدا وظیفه پدری را هر روز به جای من انجام داد. موقعی که جلوی دوربین بودیم جیدن فقط همبازی من بود و در لحظات احساسی جیدا از او مراقبت می کرد. به این ترتیب برای من فقط کریس گاردنر شدن باقی ماند.

 

 

به نظر خودتان در نقش جدی ترین بازی تان را به نمایش گذاشته اید؟

این فیلم و علی. اگر به چیزهایی که مایکل مان از من بیرون کشید نگاه کنید می فهمید که او یک نابغه است. گابریل موچینو کارگردان در جستجوی خوشبختی هم به همین شکل با من برخورد کرد. وقتی به من نگاه می کرد، انگار که در برابرش مثل یک شیشه شفاف بودم و درونم را می توانست ببیند. به نظر خودم بهترین نقش آفرینی های من در علی و این فیلم بوده.

 

 

شنیده ایم که در فیلادلفیا زندگی تان مثل طبقه متوسط بود؟

بهتره بگوییم مثل طبقه کارگر. پدرو مادرم هر دو کار می کردند. بیشتر ساکنین محله ما یهودیان ارتدوکس بودند. محله کناری پر بود از دخترهای جذاب و ریزه و میزه مسلمان. خانواده من پروتستان بودند، من هم به یک مدرسه کاتولیک رفتم. اطرافم همیشه پر بود از پیروان دین های مختلف..

 

 

سیاه بودن در محله چه طور چیزی است؟

۹۰ درصد شاگردان مدرسه ای در آنجا درس خواندم، سفید پوست بودند. ولی ۹۰ درصد بچه هایی که من با آنها بازی می کردم، سیاه پوست بودند. به همین خاطر مزه بودن در هر دو طرف را چشیدم. فکر می کنم سبک بازی ام در نقش های کمدی در همین جا شکل گرفت. در محله سیاهان همه شوخی با زندگی واقعی را دوست دارند. بر عکس سفیدها به فانتزی و چیزهای خیالی علاقه دارند. من هم شروع کردم به خلق شوخی هایی که برای هر دو طرف جذاب و خنده دار باشد…

 

 

با وجود این که درMIT[انستیتوی تکنولوژی ماساچوست] پذیرفته بودید، ترجیح دادید به دانشگاه نروید…

این هم واقعاً تبدیل به افسانه شده[می خندد] مادرم به خاطر شغلش دوستان زیادی داشت و نمرات من هم بالا بود. ولی آرزوی رفتن به دانشگاه را نداشتم، دوست داشتم وارد دنیای موسقی بشوم.

 

 

عکس العمل خانواده تان چی بود؟

طبیعی است که به عنوان یک ایده درخشان با آن برخورد نکردند[می خندد] آن زمان رپ خوان موفق هنوز وجود نداشت. کسی مثل فیفتی سنت که رپ خوان موفق بین المللی باشد، به دنیا نیامده بود. خوب… طبیعی است در چنین موقعیتی… شنیدن این تصمیم برای خانواده من خیلی هیجان انگیز نبود.

 

 

هنوز به لقب Fresh Prince افتخار می کنید؟

اووو.. بله. چه دوران خوش و سرشار از بی پروایی بود. هر کاری دلم می خواست می کردم.

 

 

مثل این که کارت عبور آزاد داشته باشید؟

دقیقاً. ولی راستش خیلی هم آزاد نبودم. همیشه یکی پیدا می شد که بگوید:این کمیک نیست، این کارو نکن” یا “این دیگه زیاده روی است، این حرف را نزن”. من هم سعی می کردم اشتباه بودن حرف های شان را ثابت کنم.

 

 

راز موفقیت تان این است؟

کمدی، با آزادی ارتباط تام دارد. نباید به محدودیت ها اجازه بدهی که تو را در فشار قرار بدهند. در چنین موقعیتی چیزهایی که به تو تعلق دارد در مدت زمانی کوتاه قابلیت های کمیک خودشان را از دست می دهند.

 

 

هنوز Fresh Prince هستید؟

البته، اگر مسئولیت هایی را که امروزه دارم، نداشتم مثل همان دوره رفتار می کردم. چه می دونم به معنای کامل خل بازی در می آوردم.

 

 

چه چیزهایی از اولین قدم های تان در هالیوود یعنی Six Degrees of Separation و ساخت آمریکا در خاطر تان مانده؟

واقعاً برنامه ریزی دقیقی برای هر کار داشتم. خیلی خوب به یاد می آورم که با شریکم جیمز لاسیتر خیلی دقیق راه های پیش رو را انتخاب می کردیم. موقع انتخاب فیلم واقعاً قدم های حساب شده ای برمی داشتیم. انتخاب هر فیلمی دلیل خاصی داشت، فقط به خاطر پول نبود. انگار در حال ساختن یک ساختمان بودیم و با هر فیلم یک طبقه به آن اضافه می کردیم. مرتب به خودمان می گفتیم “به چگونه طبقه ای نیاز داریم، چرا این فیلم ؟” و فکر می کردیم. تعادل خوبی میان خواست ام مبنی بر هنرمند شدن و داشتن یک کارنامه سالم وجود داشت.

 

04-.jpg

با مارتین لارنس و تئا لیونی در پسران بد

 

در یک کارنامه هنری، تصمیم های درست خیلی اهمیت دارند، اما هر کسی حق چنین انتخاب هایی را به دست نمی آورد…

هر کسی حق انتخاب دارد. بیشترین پولی که بعد از بازی در Six Degrees of Separation به دست آوردم ۳۰۰ هزار دلار بود. بعد برایان گریزر-تهیه کننده- به سراغم آمد و ۱۱ میلیون دلار پیشنهاد کرد. هنوز از دردسرهای مالیاتی ام خلاص نشده بودم. فیلم بزرگی بود و برایان می دانست یک فیلم بزرگ چگونه ساخته می شود. اما من و شریکم فیلمنامه را نپسندیدیم.

 

 

کدام فیلم بود؟

یادم نمی یاد. مطمئناً فیلم خوبی می شد، اما احساس کردم چیزی نیست که به درد من بخورد. در زندگی ام دوره ای مثل آن که شدیداً به پول نیاز داشته باشم، پیش نیامده بود. ولی باز هم ۱۱ میلیون دلار را رد کردم، چون از فیلمنامه خوشمنیامد.

 

 

چرا نقش نئو را در ماتریکس قبول نکردید؟

صادقانه بگویم، فکر نمی کردم بتوانند این فیلم را بسازند. Bound را دیده و پسندیده بودم. ولی ماتریکس چیزی بود که فقط در ذهن آنها وجود داشت و برای ساختن فیلم در حال طراحی دوربین های خاصی بودند. من به خودم گفتم “اگر اینها خوب نباشند، فیلم احمقانه به نظر خواهد رسید.” تکیه بیش از اندازه روی جلوه های ویژه باعث از بین رفتن اعتماد من شد.

 

 

پشیمان نیستید؟

احتمالا تنها نقشی که نباید رد می کرم، همین بود. ولی وقتی می بینید کسی مثل کیانو ریوز این نقش را به دست آورده به خودتان می گویید”خدا را شکر”. فکر می کنم به عنوان یک بازیگر آن قدر پخته شده ام که بدانم خودم را در اختیار چه کارگردانی و چه فیلمی قرار بدهم. خیلی دلم می خواست می دیدم با آن نقش چه می کنم. فکر کمی کنم حالا برای رد نکردن این نقش بیشتر جا افتاده شده ام، آن زمان نبودم.

 

05-.jpg

در فیلم علی

 

چرا تا مدتی طولانی از قبول بازی در نقش علی خودداری کردید؟

واقعاً گیج و شگفت زده شده بودم. فکر می کنم به خاطر علاقه ای بود که به محمد علی کلی داشتم. نقش را پنج یا شش بار رد کردم. تا این که این جمله مایکل مان”سعی می کنم موقعیتی برای بیرون کشیدن علی داخل وجودت فراهم کنم” نظرم را عوض کرد و واقعاً همین طور هم شد و گرنه کارنامه ای که از Fresh Prince شروع شده باشد و به علی ختم بشود، در خیال من هم نمی گنجید… ولی مایکل این را دید، البته سختی و پر مشقت بودن راهی که به قله کوه هم می رسید را هم می دانست.

 

 

وقتی برای اولین بار با محمدعلی برخورد کردی احساس این که با یک ستاره روبرو شده ای بهت دست داد؟

وقتی برای اولین بار با علی روبرو شدم مثل هر کس دیگری تحت تاثیر قرار گرفتم. انگار با یکی از شخصیت های انجیل روبرو شده ام. با کسی روبرو می شوی که افسانه ها خلق کرده و خوب، هر کس خاطره ای از علی دارد.



خوب خاطره تو چیه؟

سال ها قبل با او روبرو شدم. می دانست که بازی در نقش او را رد کرده ام. نمی دانستم چه جوابی به او بدهم. بلند شدم و گفتم “آشنایی با شما افتخار بزرگی اشت، قهرمان”. علی هم گفت”دوست من، بفهمی نفهمی به اندازه ای که نقش مرا بازی کنی خوش تیپ هستی”. این اولین برخورد ما بود. از آن روز به بعد مرتب با هم رفت و آمد داریم و هنوز نتوانسته ایم به نتیجه برسیم که کدام یکی از ما خوش تیپ تر است!

 

 

در باره سبک مبارزه شما چه نظری داشت؟

یک سال تمام کار کردم. از علی و خانواده ام خواستم تا برای تماشای چگونگی مشت زنی ام، به من وقت بدهند. بعد از سه ماه تمرین مداوم علی وارد شد، من در رینگ بودم. ده دقیقه ای با خودم فکر کردم الان است که بگوید “این یارو را از رینگ من بیندازید بیرون”. کسی را که باهاش تمرین می کردم به شکل فجیعی کتک زدم و علی مرا تماشا کرد. وقتی کارم تمام شد، برگشت به هاوارد بینگهم[دوست و عکاس علی] گفت “چرا از قبل نگفتی این یارو این قدر دیوانه است؟”

 

 

آخرین کارتان؛ فیلم مهیج آخر زمانی من افسانه هستم در سال ۲۰۰۸ به نمایش در خواهد آمد. چه چیزی در انتظار ماست؟

نباید چیز زیادی در این مورد به شما بگویم. اما واقعاً کار دیوانه واری است. فیلمبرداری هنوز ادامه دارد، هفته گذشته در خیابان پنجم شش بلوک را برای کار قرق کردیم. صحنه ای بود که وسط خیابان می دویدم. فیلم کمی مرا به یاد ۲۸ روز بعد می اندازد. از این فیلم خوشم اومده!