روح مرد سلاخ

نویسنده
پیام رهنما

» صحنه/ اجرای تهران

خون و گل سرخ/ نویسنده و کارگردان: بهزاد فراهانی، بازیگران: بهزاد فراهانی، فهیمه رحیم نیا، امیر مهدی کیا، حمید صفایی، شمسی صادقی، کامران تفتی، فریدون محرابی، خسرواحمدی، علی طاهری، نسرین صالحی، زندیش حمیدی، عبدالله احسانی، کامیار محبی، آویشن بیکائی، کتایون جهانگیری، ایوب محمودنیا، آهو کاظمی، سارا قاضی، حسن یارلو، کورش (محمدرضا محمدی)، بهزاد توکلی، نیلوفر مژدهی، محسن بالیسینی، کیارش اردشیرپور، لیلا سلیمی، فاطمه جلال، سهیلا علیپور، علی یارلو. بازیگران خردسال: عسل مردی، امیر محمد باد پروا، موسیقی: آرش احمدی نسب، مقداد مرادی طراح لباس: سارا جعفری، طراح صحنه: مرتضی بنی پور، پوستر و بروشور: جواد آتشباری،عکس: میلاد فداکار، تبلیغات مجازی: کامیار محبی.

نمایش موزیکال خون و گل سرخ، با همراهی تار و تمبک و کمانچه، روی صحنه است. صحنه اول این نمایش، با سنگ باران جسد منحوس سلاخ ده شروع می شود که توسط چهارنفر در حال تشییع شدن است. سایر اهالی با نفرین و غضب، به سمت تشییع کنندگان و جسدی که در تابوت خفته است، سنگ می زنند تا نفرت خود را از سلاخ و شغل کثیفش اعلام کنند.

خانواده دونفره برجامانده از نسل سلاخ، با نوعی دوگانگیِ تلخی مرگ و سبکی رهایی از ظلم سلاخ روبرو هستند. پسر ساده سلاخ، علی ناصر محمد که به هیچ رو مشخص نیست که چرا اسمش سه بخشی است، از مرگ پدر خوشحال است، چون از زندان چند ساله ای که او برایش ساخته بود، رهایی پیدا کرده است و به همین خاطر سخت احساس سرزندگی می کند.

زن سلاخ که در خیال خودش، بعد از یک عمر، از نگاه های سنگین مردم خلاص شده، ناگهان با روح سلاخ که بر او ظاهر شده، روبرو می شود. روح سلاخ، طعنه زنان، زن را عذاب می دهد، اما زن، روح را از خودش می راند و در شادی مرگ سلاخ پایکوبی آغاز می کند.

زن در تلاش است که سایه شوم خون را از خانه اش دور کند و پسرش را از چاقوی پدر دور نگه دارد، اما مردم ده که برای حلال کردن احشام شان سلاخ می خواهند، باز هم به خانه آن ها می آیند و از پسر ساده سلاخ کمک می خواهند. مادر هرچه می کند نمی تواند جلوی علی ناصر محمد را بگیرد و او به ناگزیر، پا در جای پدر می گذارد.

معلم تازه وارد ده، که کلاسش را در خانه قدیمی سلاخ برپا می کند، سعی دارد جایی برای علی ناصر محمد در بین دیگر بچه ها و اهالی ده باز کند و تصمیم می گیرد او را فراش مدرسه کند تا هم از سلاخی دور باشد و هم درس بخواند اما باید اول ازدواج کند تا اجازه فراشی به او بدهند ولی هیچکدام از اهالی ده حاضر نیستند دخترشان را به عقد پسر سلاخ درآورند و سادگی او را بهانه قرار می دهند تا اینکه علی ناصر محمد که متوجه اصل قضیه می شود، همه مردم را از خون ریختن احشام منع می کند. مردم که چند ماهی گرسنگی به آن ها فشار می آورد، کم طاقت می شوند و از کرده خود پشیمان…

نمایش خون و گل سرخ، سعی در بیان هم ردیف بودن همه مردم از هر طبقه و قشری دارد. وقتی زندگی با پیچیده شدن آدم ها در روابطشان همراه است و زندگی هرکس وابسته به وجود دیگری است، هر فرد با هر کسب و کاری جایگاه اجتماعی ویژه ای که دارد باید مورد قبول سایرین باشد و نمی توان میازمندی افراد را به هم و ارزشمند بودن آن ها را در این اکوسیستم نادیده گرفت.

انسان، طبعا گرایش به صلاح دارد و اگر مهری ببیند، بدی را فراموش می کند و قدم در راه نیکی می گذارد. خون و گل سرخ برای بیان این اصل، دست به دامن شعارهای تکراری شده است و تماشاگر را با اصول واضحی رو به رو می کند که گاه حتی خسته کننده نیز هست. نمایش به این هم قانع نشده و در پایان، روح سلاخ روی صحنه ظاهر شده و هم نکات بازگفته را به تماشاچی دیکته می کند تا خوب در گوشش فرو کند!

حضور شخصیت هایی قراردادی چون معلم ده، نه تنها به تشخص دیگر کاراکترها کمکی نمی رساند، بلکه در فضاسازی هم ناکام و بی تاثیر است. پیشبرد درام به دست چنین شخصیت هایی، طوری به ساختار ضربه می زند که مخاطب گمان می کند با اثری پیش پا افتاده و ساده روبرو است و از همان آغاز، می تواند پایان را حدس بزند.

اما جدای از این مسائل، گویا نویسنده به فراخور سن و سال و تجربه اش در حضور در جامعه، با استفاده از این زبان مستقیم، قصد در وارد کردن تلنگری به ماهیت فرهنگی جامعه است که نرمی چاقوی مجاز، قادر به حرکت دادنش نیست.

اجراها در این نمایش، قوی و باورپذیر هستند. علی ناصر محمد در نقش پسری ساده و شیرین عقل خوب جا افتاده است و همسر سلاخ نیز بازی درخشانی دارائه می کند. روح سلاخ، مقتدر است و پس از مرگ نیز همچنان جبروتش را حفظ کرده است.

جدای از اجرا و نور و صدا که قابل قبول هستند، صندلی های نافرم تالار حافظ، کمی تماشاچی را خسته می کند. این نمایش تا بیست بهمن 92 روی صحنه است.