دو فیلم “کودک و سرباز” و “جایی در دور دست” در تهران به نمایش عمومی درآمده است. نگاهی داریم به این دو فیلم.
فیلم اول: کودک و سرباز
آرمان شهر
کارگردان: رضا میر کریمی، نویسنده: محمد رضایی راد، مدیر فیلمبرداری: حمید خضوعی ابیانه، تهیه کننده:وحید نیکخواه آزاد، بازیگران: مهدی لطفی، بیژن سلطانی، آفرین عبیسی
خلاصه داستان: در یک پاسگاه دورافتاده ی نیروی انتظامی، در آخرین روز سال، به سربازی به نام بهمن امین پور مأموریت داده می شود تا کودک متهمی را به کانون اصلاح و تربیت تهران تحویل دهد. این در حالی است که سرباز می کوشد با گرفتن مرخصی نیمه ی اول عید نوروز، هرچه زودتر خود را به خانه اش، در یکی از روستاهای ارتفاعات شمال برساند. آن دو به راه می افتند ولی در طول مسیر، اتفاق های پیش بینی نشده ای رخ می دهد.
اولین فیلم رضا میر کریمی و سومین فیلمش همزمان با هم در تهران روی پرده رفت و همین فرصتی بود تا علاقمندان سینما به بازخوانی پرونده فیلمسازی او بنشینند. میرکریمی که این روز ها تازه ترین فیلمش را باعنوان به آهستگی در تهران فیلمبرداری می کند، کودک و سرباز را دستمایه ای برای ورود به سینما قرار داده بود و به همین تر تیب نمی توان از میان بررسی این فیلم به تصویر مناسبی از کلیت فیلم های این سینماگر دست یافت. اوبعد ها فیلم هایی را همچون خیلی دور خیلی نزدیک و زیر نور ماه را جلوی دوربین برد.
خط قرمز هایی را که میر کریمی پس از این فیلم در سینمای ایران زیر پا گذاشت نشان می دهد میرکریمی درفیلم کودک و سرباز حتی به دنبال پیگیری متفاوت سوژه خود نیز نبوده است.
منصور نظری نوجوان بزهکاری است که اتفاقاً در هیچ جای فیلم بجز فصل پایانی، آثاری از پشیمانی در وی مشاهده نمی کنیم. در واقع او هیچ پریشانی از موقعیت و اتفاقاتی که برایش رخ داده ندارد، تنها در فصل انتهایی فیلم که خیلی تصنعی هم به نظر می رسد به سرباز می گوید: من اینجا (کانون) به بچه ها گفته بودم که دیگر برنمی گردم و این حرف نه به این معناست که ناراحت است از دوباره برگشتن! بلکه این گونه پنداشته می شود که برای او به قول طبقه اجتماعی اش «افت» دارد که او را دستگیر کرده باشند.
در سوی دیگر سربازی قرار دارد که برای خواستگاری می خواهد زود تر به ولایتش برسد، امری طبیعی است که وقتی برای تهران ماشین پیدا نمی کند و متوجه می شود از شاهرود راحت تر می شود به روستاشان رفت، او بین بیهوده معطل شدن و نوجوان را با خود به خانه بردن، دومی را انتخاب می کند.
اما از این ها که بگذریم به چند ایراد ساختاری دیگر هم می رسیم که از آن میان می توان به تکرار ورود بی اجازه دو پسر عمو که از هم شاکی بودند به اتاق فرمانده پاسگاه، حضور نقاشی دیوار و دیالوگ هایی که با فرمانده برقرار می کرد، در خواست پیاپی «امین پور» برای مرخصی در نیمه اول عید نوروز، دائم شماره گرفتن منشی فرمانده برای ارتباط تلفنی برقرار کردن با کانون اصلاح و تربیت مشهد، سؤال های پیاپی و مصنوعی فرمانده از «منصور نظری» درباره گردنبندی که هنگام دستگیری در دست او بوده و…، هم ریتم فیلم را خیلی دچار خلال کرده و هم کسالت بار شده بود.
مورد بعدی که می توان آن را به عنوان نکته ای در فیلم مورد توجهقرار داد اندازه حجم دیالوگی و بصری که به آن پرداخته شده است و نتیجه ای از آن گرفته نشد «گردنبند» بود. این «گردنبند» بارها در فیلم تکرار شد، اولاً وقتی وسیله ای را همراه مجرم می فرستند و قرار است در پرونده او قرار گیرد بدون پاکت مهر و موم شده یا دست کم یک بسته اداری به مأمور تحویل نمی دهد که او هم مثل «امین پور» لای وسایل ساکش بگذارد و اتفاقاً وقتی دارد ساکش را خالی می کند گردنبند از لابه لای لباس ها! بیرون افتاده و خواهرش بدون دلیل آن را برای خود بردارد و کسی هم به او اعتراض جدی نکند
«کودک و سرباز» یا شاید بهتر است بگوییم «نوجوان و سرباز» از دغدغه های متفاوتی حرف می زند و در لایه های پنهانی محتوا مباحثی را در فرهنگ ایران مطرح می کند که شاید چندان در دنیای معاصر قابل تأمل نباشد. یکی از آن ها ازدواج بدون حضور و دیدار عروس و داماد است، مسأله دیگر رابطه عاطفی پدر و مادر و فرزند است که حتی در بحرانی ترین زمان ها هم شکل تأثیر گذار خود را دارد. پسر با وجود این که می داند باید به کانون برگردد، اما دغدغه دیدار پدر و مادرش را دارد. این فیلم زخم هایی را نشان می دهد که گرچه ممکن است پنهان باشند اما روح انسان های دیگر را در انزوا می خورند.
فیلم دوم : جایی در دوردست
تاوان عاشقی
نویسنده و کارگردان: خسرو معصومی، مدیر فیلمبرداری:نادر معصومی، تهیه کننده: محمود فلاح، بازیگران: سیدمحمدهادی دیباجی، مرضیه خوشی تراش، عباس امیری، مهران رجبی نورالدین اعلمی و…
خلاصه داستان: مدتی قبل در منطقه کجور مازندران، جسد یک جنگلبان در زیر برف پیدا شده است. جنازه او را در کنار یک درخت قطع شده یافته اند و علت مرگ ضربات متعدد تبر بوده است. جوانی به نام جمال به این قتل اعتراف کرده، اما شواهد می گوید که او قاتل نیست. پای یک عشق در میان است؛ عشق جمال به دختری لال به نام نیالا، که دختر یکی از قاچاقچیان چوب منطقه است و…
خسرو معصومی کارنامه عجیبی دارد. این فیلمساز خطه شمال کشور از آقای بخشدار گرفته تا پر پرواز را جلوی دوربین برده است. اما به نظر می رسد ساخت سه گانه ای که رسم عاشق کشی اولین آنها بود و جایی در دوردست دومینش فصل تازه ای را در کارنامه سینمایی معصومی گشوده باشد. جایی در دوردست در حالی اکران می شود که معصومی آخرین فیلم مجموعه سه گانه اش را در شمال ایران فیلمبرداری می کند. با این تفاوت که این فیلم نسبت به دیگر فیلم های سه گانه از بازیگران مطرح سود جسته است.
رسم عاشق کشی داستان پسری بود که برای امرار معاش خانواده اش به شغل چوب بری روی می آورد. او روزی شاهد این داستان است که شکارچیان سرباز پاسگاه که دل در گرو خواهر پسرک دارد را می کشند. پسر هم از ترس زبانش بند می آید و موهایش نیز به ناگهان سفید می شود. مایه های تعلیق و داستان گویی در این فیلم بیشتر از جایی در دوردست به نظر می رسد. در فیلم جایی در دوردست عوامل جذب تماشاگر بیشتر خود را به نمایش می گذارد، اما در میانه داستان بیشتر تمرکز معصومی روی عرض داستان و چگونگی رابطه پسر و دختر و تقابل آنها با گات آقا- پدر دختر- قرار می گیرد. از همین رو فیلمی که با ساختار و ریتمی مناسب آغاز شده بود رو به کندی می گذارد.
معصومی همچون ساخته قبلی اش فضایی را در برف برای بیننده اش متصور می شود. او علاوه بر این طراحی به طور عمده شخصیت هایش را در لانگ شات قرار می دهد تا تنهایی آنها در طبیعت بیش از پیش خود را بنمایاند.
یکی از نکات مهم فیلمنامه معصومی در این نهفته که او تقریبا تا انتهای داستان انگیزه اصلی شخصیت خود را برای وفاداری به رازی که در سینه دارد حفظ می کند. اگرچه همانطور که قبل تر هم آمد زمان بسیاری صرف تبیین آن می شود، اما در هرحال چون نویسنده و کارگردان توانسته انسجامی بطئی را در فیلمش حفظ کند قابل توجه به نظر میرسد.
البته این انسجام را نمی توان بدون شخصیت پردازی کلیت کاردر نظر گرفت. شخصیت های این فیلم حتی اگر بسیار بد هستند از یک منظر مشخص انسانند. این خصلت انسان بودن باعث شده خباثت شان چندان تماشاگر را آزار ندهد و ترغیب شود تا انتها کار را پی بگیرد.
معصومی در روایت هم داستان خود را به صورت مدور روایت می کند صدای زنگ یکتلفن جمال را از زمان حال به گذشته ها می برد، تا حدیث عشق اش را برای معلم روستا باز گوید. عشقی که به ظاهر برای پسرک جوان از یک بازی آغاز می شود. جمال زمانیکه برای مراسم عروسی دختر گات آقا به منزل آنها می رود وارد یک بازی می شود و چنان در مراسم می رقصد که گویی از خود بی خود می شود. این فصل را می توان حرف کلی فیلم در نظر گرفت. جمال چنان از عشق نیالا بی خود می شود که پا در راه های بسیار خطرناکی می نهد، اما از تمامی آنها به نوعی می رهد تا به انتهای داستان می رسد. در پایان هم معلم نیالا را خبر می کند و همه چیز را برای او می گوید و نیالا از جمال می خواهد به همراه یکدیگر فرار کنند.
نگاه معصومی در این ساخته اش بسیار رمانتیک است اما شکل گیری یک قتل و حضور گات آقا و دارو دسته اش باعث می شود این نگاه رمانتیک اندکی تعدیل شود. ازدیگر سو کشمکش جمال با آنها بستر دراماتیک فیلم را پدید می آورد. معصومی به این ترتیب تناسب مناسبی را بین عناصر انرژی دهنده به داستانش تزریق نماید.
بازی بازیگران فیلم هم بسیار روان است. به خصوص عباس امیری که ایفاگر نقش گات آقا است. او حسی از مرموز بودن و بد جنسی را با هم به همراه دارد که بیننده را در لحظات بسیاری غافلگیر میکند. شخصیت های منفی فیلم نیز از فیلم قبلی معصومی با او می آیند و به قولی انگ نقش هستند. اما در کنار آنها دو بازیگر اصلی فیلم یعنی ایفاگران نقش جمال و نیالا چندان انرژی از خود در فیلم نشان نمی دهند. مهران رجبی هم علی رغم نقش کوتاهش به یادماندنی می نماید.
این دو فیلم معصومی در چند جشنواره جهانی هم مورد تشویق قرار گرفته است. معصومی توانسته از دل بستر خشن فیلم یک عاشقانه منطقی را برای تماشاگرش تدارک ببیند.