خودکشی را باور نمی کنیم

نویسنده

po_memarian_01.jpg

‏ امید معماریان

رحیم بنی یعقوب، برادرزهرا، پزشکی که ساعت هشت ونیم شب شنبه 21 مهرماه درستاد امربه معروف ونهی ‏ازمنکر همدان به طرز مشکوکی درگذشت، درگفت وگو با روز تاکید می کند که تا هنگام مرگ نیزباور نخواهد ‏کرد خواهرش خود کشی کرده باشد. او همچنین ازموارد ابهام آمیزی سخن می گوید که ادعای خودکشی را باطل ‏می کند. رحیم معتقد است رییس ستاد امر به معروف ونهی ازمنکر همدان قدرت وارتباطات زیادی دارد و به ‏همین علت پرونده باید برای بررسی بی طرفانه به تهران بیاید.‏

zahrabaniyaghob.jpg

رحیم 32 ساله وخواهر 28 ساله اش تنها فرزندان پدری هستند که قبل ازانقلاب زندانی سیاسی بود و امروز آزاده ‏محسوب می شود. این گفت وگو را درپی می خوانید.‏

‎ ‎نتیجه پیگیری هایتان به کجا رسیده؟‎ ‎

جواب خاصی به ما نداده اند. تاریخ دادگاه را هم مشخص نکرده اند، البته اگر قرارباشد دادگاهی تشکیل شود. ‏

‎ ‎دریکی ازمصاحبه هایتان گفته اید چند دقیقه قبل از آن اتفاق ناگوار، با خواهرتان درتماس بوده اید و ‏اوهیچ علامتی که نشان از قصد خودکشی باشد، نداشته است. آیا در تحقیقات این موضوع درنظر گرفته شده ‏است؟‎ ‎

بله، ما این را گفته ایم. غیرازاین، اینکه یک نفربتواند درعرض چند دقیقه هم وسایل را فراهم بکند، هم اقدام بکند ‏و هم نتیجه بگیرد، اصلا امکان پذیر نیست. ‏

‎ ‎به شواهد ومدارک پرونده دسترسی دارید؟‎ ‎

دفعه آخر عکس ها را به وکلا ندادند؛ ولی احتمالا بعدا اجازه دسترسی به آنها رامی دهند. اما در مجموع پرونده ‏یک سری موارد ابهامی دارد. ما پرینت تلفن از دو ماه قبل را گرفته ایم؛اماالان با اینکه دراعترافات یکی از ‏افرادی که گرفته اند، آمده که “من درآن ساعت او را بردم با برادرش صحبت کند”، ولی در پرینت تلفن من چنین ‏چیزی نیست. این موضوع یکی ازتناقضات پرونده است. یعنی انگار نه انگار چنین تماسی گرفته شده و وجود ‏خارجی داشته است.‏

‎ ‎دیگر چه چیزهایی درپرونده جای سئوال دارد؟‎ ‎

یک جای پایی روی صندلی به ما نشان دادند و گفتند زهرا رفته آن بالا و آن کار را کرده است. که این با شرایطی ‏که داشت خیلی بی معنی بود. چون جنازه خواهرم بدون کفش پیدا شده بود. این قضایا با هم جور درنمی آمد ولی ‏بعد گفتند آن جای پا، جای پای خواهر شما نبوده وحرف افسر آگاهی را رد کردند. ما خواستیم صحنه بازسازی ‏بشود، تا ببینند اصلا دریک مکان یک ونیم متری چنین چیزی امکان دارد؟ می شود در فاصله این اتاق ها اتفاقی ‏بیفتد وکسی نفهمیده باشد؟ چه کسی چنین چیزی را باور می کند؟‏

‎ ‎آیا تقاضای بازسازی صحنه را اجابت کردند؟‏‎ ‎

نه؛ هرجا رفتم و خواهش کردم این کار انجام شود، متاسفانه آن را انجام ندادند.‏

‎ ‎دلیلشان چی بود؟‎ ‎

شاید به این قضیه احساس نیازنکردند.‏

‎ ‎وقتی شنیدید متهمان پرونده با وثیقه های یک میلیون تومانی آزاد شدند، چه برخوردی با موضوع ‏داشتید؟‎ ‎

چه بگویم والله! ما خدمت چند بزرگوار رفتیم وخواهش کردیم که حداقل پرونده به تهران بیاید. چون کاملا احساس ‏می کنیم که درپرونده اعمال نفوذ می کنند. خواهش کردیم، نامه نوشتیم که پرونده درتهران شاید درجوی مناسب ‏تر بررسی شود. چون درهمدان دستمان به هیچ جایی نمی رسد. کاملا می دانیم که پرونده آنجا به نتیجه ای نمی ‏رسد.‏

‎ ‎منظورتان از اعمال نفوذ چیست؟‎ ‎

ببینید رییس ستاد امربه معروف ونهی ازمنکر همدان آدم قوی ای است وهنوز هم سرکارش است. آدمی که قدرتش ‏زیاد است و احتمالا ارتباطات زیادی هم دارد. یعنی او واقعا نمی تواند کاری کند که موارد ابهام پرونده برطرف ‏شود؟ خیلی ساده می تواند این کار را انجام بدهد.‏

‎ ‎نظر وکلای پرونده چیست؟‎ ‎

وکلای پرونده هم می گویند اگر پرونده آنجا باشد کار به جایی نمی رسد. خیلی هم خواهش کردیم، به آقای ‏شاهرودی هم نامه نوشتیم. اما اینکه حالا موافقت کنند یا نه را نمی دانم.‏

‎ ‎وکلای پرونده چه کسانی هستند؟‏‎ ‎

خانم عبادی، خانم علی کرمی، آقای سلطانی و خانم فراکن.‏

‎ ‎آیا همکاری آنها با وکلا مناسب است؟‎ ‎

ببینید مثلا یک بار خواستند پرونده را ببینند چند ساعت معطل شدند. خلاصه آنکه شرایط کار در آنجا سخت است.‏

‎ ‎اقدام بعدی تان چیست؟‎ ‎

حداکثر تلاشمان این است که از بزرگان بخواهیم پرونده را به تهران بیاورند که در جوی بیطرفانه بررسی شود. ‏اما کار خاصی ازدست ما برنمی آید، طرف مقابل قدرت زیادی دارد. چه بگویم دیگر!‏

‎ ‎وضعیت خانواده تان چطور است؟ حال روحی مادر؟‏‎ ‎

مادرم که الان تحت نظر روانپزشک است. یعنی فشار و قند خونشان خیلی بالاست. معمولا فشارشان حول وحوش ‏‏20 است. نمی دانیم واقعا چه کنیم.‏

‎ ‎سناریوهایی که با توجه به گفت وگوهایتان با وکلا، در مورد این اتفاق محتمل می دانید چیست؟‎ ‎‎ ‎

چند دقیقه قبل ازآن اتفاق حالش خوب بوده؛ ماصحبت عادی داشتیم و به او گفتم بابا به زودی می رسد و مشکل حل ‏می شود. احتمالا بعدش یک درگیری لفظی پیش می آید؛ با توجه به اینکه خون از بینی وگوش او خارج شده و به ‏این موضوع در پرونده هیچ اشاره ای هم نشده است…‏

‎ ‎که این با ادعای حلق آویز کردن جور در نمی آید….‏‎ ‎

بله؛ البته چند مورد ابهام دیگر هم درپرونده هست، اما ترس من این است که اگر آنها را نیز بگویم، پس فردا یک ‏جوری توجیه اش بکنند. یعنی فقط این موضوع نیست، موارد دیگری هم وجود دارد که با توجه به اتفاقی که سر ‏عکس جای پا پیش آمد وآن را منکر شدند، اینها هم ممکن است به سرنوشت آن دچار شوند. می ترسم موارد ‏ابهامی را باز کنم و اینها هم مشکل درست کند. ‏

‎ ‎مشکل ازچه جهت؟‎ ‎

ازجهت اینکه ماست مالی بشود. به هرحال ازاین موارد درپرونده زیاد است و من ترجیح می دهم این موارد بماند ‏برای دادگاه.‏

‎ ‎با توجه به روند موجود چقدر امیدوارید به حقیقت آن چیزی که درآن ساعت رخ داده ومنجر به فوت ‏خواهرتان شده دست پیدا کنید؟‎ ‎

چه بگویم! ما توکلمان به خداست. به هرحال باید امیدوارم باشیم که نتیجه قضیه مشخص شود. نمی دونم والله…‏

‎ ‎شما به خواهرتان ازنظر شخصی وعاطفی نزدیک بودید؟‎ ‎

خیلی خیلی. یک خواهر وبرادر بودیم. فوق العاده به هم نزدیک بودیم. ‏

‎ ‎این موضوع خودکشی که مطرح می شود چقدر می توانست با روحیه او سازگار باشد؟‎ ‎

من وقتی چند دقیقه قبل با او صحبت کردم، به هیچ وجه، به هیچ وجه، به هیچ وجه شرایط روحی اینطوری ‏نداشت. وقتی گفت وگوی ما با آبجی جان خداحافظ وداداش جان تمام می شود ـ جملاتی که دائما درذهن من می ‏گردد ـ می شود فکر کرد شخصی خود رابرای چنین کاری آماده می کند؟ احساس من این بود که مشکلی در کار ‏نیست. در حالیکه من وقتی متوجه شدم خواهرم رادستگیر کرده اند، خیلی افسرده شدم ودوستانم کنارم بودند که ‏مرا دلداری بدهند. آخرین تماس تلفنی ما ساعت هشت ونیم بود. من چند قدمی ازجمع فاصله گرفته بودم، اما وقتی ‏برگشتم آنها از قیافه من استنباط کردند که مشکل حل شده. حال شما می توانید تصور کنید من که قبلش نگران ‏بودم، و وقتی با خواهرم صحبت کردم، از گفت وگو با او حالم خوب شد، او همزمان داشته خود را برای ‏خودکشی آماده می کرده؟من که تا لحظه مرگم هیچ وقت چنین چیزی را باور نمی کنم. اصلا امکانش صفردرصد ‏است.‏

‎ ‎خواهرتان چطورآدمی بود؟‎ ‎

او در یک خانواده که ازنظر مالی تمکنی نداشت، با زحمت درس خواند و جزو رتبه های بالای کنکور بود. ‏دردانشگاه در اکثرموارد معدلش الف بود وبا اینکه می توانست برای گذراندن طرح، به دلیل اینکه پدرمان ‏زندانی سیاسی قبل از انقلاب بود وآزاده محسوب می شود، به یک جای آسان تر برود، ازاین مساله شخصی ‏استفاده نکرد وحتی به سراغ محروم ترین جاها رفت. جاهایی که روی نقشه هم پیدا نمی شود. کسی که عشق اش ‏این بود که بگوید به افراد خدمت می کند. درهمان روستایی که خدمت می کرد، چون برخی مریض ها شرایطشان ‏طوری نبود که به درمانگاه بیایند، او سراغ آنها می رفت. او این کارها را وظیفه انسانی خودش می دانست. ‏همکارانش می گفتند همیشه لباس هایش خاکی بود. خیلی چیزها از او تعریف کردند. خیلی روحیه شادابی داشت.‏

‎ ‎آیا خودتان به محل خدمت او رفته بودید؟‎ ‎

من کمتر از یک ماه قبل از وقوع این اتفاق، با همسرم رفتیم پیش او و یکی دوشب ماندیم. همه اش به شوخی ‏وخنده گذشت. وضعیت روحی اش خیلی مناسب و باطراوت بود. ما با هم بزرگ شده بودیم. من شب هایی که او ‏برای کنکور درس می خواند، همیشه بالای سرش بودم. چون رشته من فنی بود دردرس های فنی کمکش می ‏کردم. مسافرت می رفتیم من وهمسرم وخواهرم….دوباره همه خاطرات جلوی چشمانم می آید…‏

‎ ‎اینکه چنین ماجرایی در محلی به نام ستاد امر به معروف گذشته، درذهن شما چه سئوالی به وجود ‏آورده؟‎ ‎

وقتی دریک مملکت نیروی انتظامی داریم، چرا اینها باید راسا اقدام بکنند که بعد هم به چنین نتیجه ای برسد. من ‏اصلا باور نمی کردم چنین اتفاقی برای خواهرم بخواهد بیافتد. فکر نمی کردم به همین سادگی با جان یک نفر ‏بازی شود که شده است.‏