گفت و گو با نگار شقاقی و اشکان کوشانژاد:
از گربه های ایرانی چه خبر؟
“کسی از گربه های ایرانی خبر نداره”، عنوان فیلم آخر بهمن قبادی است که در قسمت نوعی نگاه جشنواره کن به نمایش در آمد و توانست جایزه این بخش جشنواره را آن خود کند. این فیلم که نگاهی مستند گونه به حواشی زندگی موسیقی زیرزمینی ایران دارد، از حال و هوای جوان های ایرانی می گوید که با تمام سختی های موجود در جامعه، دست از کار نکشیده اند تا صدای ساز و نغمه موسیقی هیچگاه خاموش نشود. “نگار شقاقی” و “اشکان کوشا نژاد” اعضای گروه
“TAKE IT EASY HOSPITAL” هستند که در این فیلم به گونه ای زندگی واقعی شان را جلوی دوربین برده اند. با این دو جوان که امروز ساکن لندن هستند و موسیقی شان را جای زیرزمین های تهران در سالن های لندن ادامه می دهند به گفت و گو نشسته ایم…
برای سوال اول، از چگونگی آشنایی تان با بهمن قبادی بگویید، چه شد که قبادی تصمیم گرفت فیلم آخرش را از روی زندگی شما بسازد؟
اشکان: در واقع قضیه از آنجا شروع شد که بهمن قبادی تصمیم گرفت فیلمی درباره ی شهر تهران بسازد که البته این ایده اش هیچگاه از سوی ارشاد تایید نشد و مجوز ساخت نگرفت. این شد که فیلم قبادی هم خود به خود سر از زیرزمین های تهران در آورد. جایی که در آن موسیقی زیرزمینی هم رواج دارد. او چند وقت برای تحقیق به مکان های تمرین بچه ها رفت وآمد داشت. یکی از همین روزها هم آقای قبادی با ما برخورد کرد و من داستان زندگی ام را برایش تعریف کردم. ماجرای من و نگار و گروه “ فونت ” که اعضایش تابستان دو سال پیش در آن تراژدی کرج به به زندان افتادند و آن ماجراهای غریب که بعداً وزارت اطلاعات نام “ شیطان پرستی ” بر رویش نهاد. به هر حال بعد از صحبت های ما مسیری در ذهن قبادی باز شد. در واقع بهمن قبادی با حضور در زیرزمین های تهران متوجه زندگی عجیبی شد که در لایه های زیرین جامعه و در خفا به زیستنش ادامه می دهد. پش از این ماجرا، قبادی خیلی سریع تصمیم به ساخت این فیلم گرفت و آن را به سرعت آماده کرد.
چه قدر سریع؟ کل فیلمبرداری فیلم، چه مدت زمان برد؟
اشکان: بین 17 تا 20 روز.
نگار: نه! خود قبادی گفت، دقیقاً 17 روز.
قبادی در واقع به قصد مستند سازی این پروژه را شروع کرد، درست است؟
اشکان: بله. قصد بهمن قبادی این بود که یک مستند از بچه های موسیقی زیرزمینی ایران بسازد. در واقع او می خواست صدای این بچه های زیرزمینی را به گوش مردم دنیا برساند. اما وقتی با قصه های واقعی زندگی ما برخورد کرد، تصمیمش عوض شد و یک خط داستانی هم به ماجرا اضافه کرد.
پس در واقع این فیلم به گونه ای مستند داستانی است، و سناریویی مجزا دارد که بهمن قبادی و رکسانا صابری نوشته بودند…
نگار: نویسنده های فیلمنامه در واقع تنها داستانک های واقعی ما را به هم پیوند زده بودند. یعنی هر کدام از ما ها قصه واقعی مان را برای آقای قبادی تعریف می کردیم، بعد او و خانم صابری به گونه ای با یک داستان کلی این قصه ها را به هم وصل می کردند.
اشکان: شما خودت شاهد بودی که دفعه قبلی که ما به لندن آمده بودیم، برای یک فستیوال موسیقی زیرزمینی بود. خب پس تا اینجایش که واقعی است. بعد هم برای حضور در این فستیوال ما مجبور بودیم که یک بند داشته باشیم. تلاش ما برای جمع و جور کردن یک بند هم شده قسمت دیگری از این فیلم.
یکی از حرف های اصلی فیلم “ قصه خروج از ایران ” بود، شما به عنوان کسانی که با آن گروه های زیرزمینی زندگی کرده اید، تا چه حد این ماجرا را واقعی می دانید؟ منظورم سفر به قصد یک مهاجرت است نه سفری برای اجرا در اروپا و بازگشت دوباره به ایران…
اشکان: در واقع تمرکز بچه ها روی این موضوع نیست. چه بسا افرادی باشند که حتی اگر هم فرصت این کار برایشان پیش بیاید، به میل و اراده ی خودشان از آن پرهیز کنند.این جور افراد زیادند، مثلاً “ سروش لشکری “، اگر با سروش صحبت کنی، می گوید من اصلاً نمی دانم پاسپورت یعنی چه، این بچه ها بر این باورند که ایرانی اند و مال آن آب و خاک. موزیکشان هم تنها مال آنجاست. در مقابل عده ای هم هستند که میل به اجرا دارند و می خواهند به استاندارد های جهانی برسند. در واقع دغدغه ی موسیقی زیرزمینی ایران، تنها ” شنیده شدن “ است. بچه های ایرانی می خواهند شنیده شوند.
حالا نگار جان، برایمان از مشکلاتی بگو که دخترهای جوان برای حضور در این عرصه با آنها درگیرند…
نگار: همه ی مشکلات و سختی هایی که اشکان گفت، برای ما هم برقرار است به علاوه مشکلاتی که خاص زن بودن است. می دانید که در ایران زن بودن دشواری های عجیبی به همراه دارد، حالا چه برسد به اینکه این زن بخواهد وارد دنیای هنر هم بشود. ما در ایران موانع زیادی برای رسیدن به زندگی هنری داریم. اولیش، خانواده. در ایران حتی خانواده های متوسط و اهل فکر هم با این قضیه مشکل دارند. هیچ خانواده ای کار هنری را جدی نمی گیرد و همه هنر را تا سطح یک تفریح و سرگرمی پایین می آورند. البته نا امنی جامعه هم به زیاد شدن این مشکلات دامن زده است. بعد هم می رسیم به جامعه و شرایطی که جامعه ی امروز ایران تحمیل زنان می کند. فکر عمومی جامعه ایران، زنان هنرمند را جدی نمی گیرد. اصلاً دین اسلام خوش ندارد زنان وارد عرصه های زندگی شوند. اگر زنان با مردان مساوی بودند این پوشش و حجاب برای زنان وجود نداشت. بعد هم که می رسیم به ارشاد و صدای زن و هزار و یک مشکل دیگر…
خب، بهمن قبادی بعد از تجربه این فیلم، گفت که موسیقی او را وارد دنیای دیگری کرده است، حالا می خواهم بدانم سینما بر روی شما چه تاثیری داشت؟ اصلاً این کار نخستین تجربه ی سینمایی تان بود، درست است؟
نگار: من قبلاً در دانشگاه یک نمایشنامه نوشتم و بعد هم آن را اجرا کردم. یک فیلم مستند هم راجع به کافه نادری ساخته بودم. اما در واقع سینمای حرفه ای را با این فیلم تجربه کردم. خب اینکار واقعاً حرفه ای بود، بهمن قبادی، تورج اصلانی، رکسانا صابری و… همه آدم های حرفه ای این کار بودند. مثلاً لوکیشن های فیلم جاهایی بود که من هیچگاه در تهران ندیده بودمشان. مثل مدرسه ی بچه های افغانی و پسری که در آنجا به بچه های افغانی موسیقی یاد می داد. این تجربه ها برای باز کردن ذهنم خیلی مفید بودند. شاید اگر این فیلم نبود من هرگز با این آدم ها برخورد نمی کردم. بعدش هم که نوبت به نمایش فیلم در فستیوال کن رسید که آنجا هم من با ایرانی های زیادی روبه رو شدم. من فکر می کنم ایرانی هایی که مهاجرت می کنند هر کدام قصه ی غریبی دارند، دلیلی که آنها را به مجاب به این تغییر مکانی کرده. گوش دادن به قصه ی این آدم ها واقعاً جذاب است.
و تو اشکان؟
اشکان: من فکر می کنم این کار بهمن قبادی بیشتر شبیه جادو بود. یک مستند داستانی جذاب، از اتفاقاتی که واقعاً مهم اند و تاثیرگذار، آن هم تنها در ظرف 20 روز. چیزی که من از این فیلم یاد گرفتم، این بود که توانستم خودم را در موقعیت های جدید قرار دهم. جای افرادی دیگر. با اینکه ما در واقع نقش خودمان را بازی می کردیم، اما این دیالوگ های بداهه به گونه ای ادامه ی واقعیت زندگی ما بودند. قبادی با این فیلم همه ی بچه های زیرزمینی ایران را به هم مرتبط کرد و این یعنی جادو.
اشاره کردی به دیالوگ های بداهه، یعنی متن سناریو در حین تمرین شکل می گرفت؟
اشکان: فرصت برای تمرین که آن قدرها نبود، ما در موقعیت قرار می گرفتیم و صحبت می کردیم، بعد آقای قبادی و خانم صابری در آنها تغییراتی به وجود می آوردند.
نگار: دیالوگ ها در واقع همان سر صحنه شکل می گرفت. یعنی سناریوی فیلم هم همزمان با فیلمبرداری نوشته می شد. هیچ حرفی از قبل آماده نبود. آقای قبادی سعی می کرد که بهترین فضا و حال و هوا را برای جاری شدن آن دیالوگ ها بسازد، باقی اش خود به خود در پی می آمد.
و به عنوان سوال آخر، از برخورد مخاطبانی بگویید که در جشنواره ی کن حضور داشتند و فیلم را آنجا تماشا کردند…
اشکان: راستش در تمام مدتی که در کن حضور داشتیم حتی یک نفر را هم ندیدم که از فیلم ایراد بگیرد یا با دید منفی به آن بنگرد… منتقدین و مردم، هر دو فیلم را دوست داشتند. در واقع این فیلم همه را شوک کرده بود.
نگار: من فکر می کنم که خط داستانی فیلم واقعاً تاثیر گذار بود، من با منتقدیی که آنجا بودند هم صحبت کردم، همه از فیلم راضی بودند. این فیلم حرفهای تازه ی زیادی برای گفتن داشت.