بدنبال استقبال بی سابقه و اقبال جهانی کتاب پرسپولیس این بار نوبت به فیلم پرسپولیس رسیده است که جهانیان را به تماشای زندگی درونی ایرانیان و تضاد بین دولت و ملت، بنشاند. قصه پرسپولیس به تمام جنبه های زندگی ایرانی می پردازد؛ از گذشته نزدیک تا اکنون ایران. اما از طنز روزگار، فیلم نماینده سینمای فرانسه در مراسم اسکار امسال است و تا اطلاع ثانوی شانس نمایش در زادگاه سازنده اش را ندارد…
میراث دار شهرزاد
بی گمان دوره تاریخی که ساتراپی از تولد تا به امروز زندگی کرده است به مدد بار نشستن و غنی سازی اثر آمده است. وی از کودکی خود می گوید و آغاز جنبش های چریکی و کمونیستی در روزگار خردسالی، از انقلاب اسلامی در کودکی و تبعات آن در روزهای نو جوانی. و ا ز مهاجرت دوران جوانی اش می گوید و تجربه تولّدی دیگر در سرزمینی ناشناخته که به تناسخی غریب می ماند که تصاویر زندگی قبلی هر آیینه بر لوح ذهن و روان نقش می بیند، خیالی واقعی که زدودنش فراتر از دسترس جلوه می کند. و از خانه ای سخن می گوید که یگانه تکیه گاه و مامن انسان است.
ساتراپی فیلمش را به تصاویر انیمیشنی نشانده است که از هر نظر بهترین انتخاب است. بدان جهت که فیلم ما را به تماشای آنچه می برد که یک دخترک چند ساله می بیند و در واقع هر چه قهرمان رشد می کند و از کودکی به نوجوانی و از نوجوانی به جوانی می رسد، باز هم راوی، همان دخترک چند ساله است که هم اکنون کودک و صدای درون قهرمان است. دنیای ساده همراه با شیطنت های خاص کودک، باعث می شود بیننده توسط تصاویر کارتونی با بهترین ابزار ارتباط به دنیای ذهنی آن کودک چند ساله مرتبط شود.
وی از سیستم آموزشی می گوید که چه تاثیر ژرفی بر روان کودک می گذارد. از حک کردن اندیشه فر ایزدی بر روان کودکان آن روز، که معلول رویای دیدن خدا می شود و باور اینکه شاه هدیه ای الهی است. از خوبی های داشتن پدر و مادر معقول می گوید که واقعیت را برای کودک باز گو می کنند و ناخواسته سنگ بنای چند گانه شدن شخصیت کودک را بنیان می گذارند.
کودک بین اندیشه القایی محیط و سخنان داخل خانه، دچار کشمکش می شود و خدای مهربان را به عنوان تنها دوست و همدم خویش بر می گزیند، تا آنجا که از دست دادن پیاپی عزیزان به خاطر مقابله و اعتراض به حکومت های زمان، باعث می شود کودک از دست خداوند نیز شاکی شود و نخستین تکیه گاهش را از دست بدهد. و همین موضوع، کنجکاوی اش را بیشتر کند برای یافتن دوستی جدید.
روال زندگی کودک، دست و پنجه نرم کردن با همین تضاد ها است، تا روزی که انقلاب اسلامی از راه می رسد و تبعاتش جامه واقعات غرایب بر تن حوادث روزمره می کند. نگاه کودک به دنیای پیرامونش بسیار دقیق و مو شکافانه است.
کودک اجباری شدن حجاب را می بیند و منع شدن هر آنچه که تا چند وقت پیش از آن، هیچ منعی برایش وجود نداشته است. از زاده شدن گونه تازه ای از ترس می گوید. ترس از انجام دادن امور ساده زندگی. ترس از گوش دادن به موسیقی، ترس از نوشیدن مشروبات الکلی، ترس از یک شب نشینی دوستانه، ترس از قدم زدن با کسی که دوستش داری و…
کودک از وحشت جنگ میگوید و از فقر اقتصادی حاصل از آن. فقری که پدر فقر فرهنگی شناخته می شود. فیلم تصاویر روزگاری را ارائه می کند که دیگر امکان زیستن ساده و بی دغدغه در ایران فراهم نیست. و پرده از دلایل ساده مهاجرت دسته جمعی ایرانیان بر میدارد. مهاجرت و فرار تنها گزینه باقی مانده مردم ایران می شود. “ گریز” به قول ژان برن، [البته وی در باره گریز از بن بست نیهیلیسم غرب می گوید که شباهت های بسیاری به ایران به بن بست رسیده دارد.] به چهار شیوه صورت می گیرد. اول پناه بردن به مواد مخدر و سفرهای درون نما، دوم: پناه بردن به جنسیت و آمیختن آن با سیاست. که این یکی در جامعه تابو زده و پیچیده ما بیشترین مقصد گریز بوده است. سوم، گریز به ادیان شرقی همچون ذن و ئی چینگ. و چهارم پناه بردن به انواع و اقسام مارکسیست های افراطی اعم از مائوئیسم و تروتسکیزم و غیره… که البته گونه چهارم به دلیل تجربه نا موفق نسل قبل کمتر مورد توجه نسل جوان ایران قرار گرفت. البته اگرژان برن بر آن بود که به طور خاص در باره ایران نظر دهد، بر این لیست، گونه پنجمی هم اضافه می کرد که ملغمه ای است از تمامی چهار گونه اول. فیلم، بازگوکننده این واقعیت است که طیف گسترده ای از جوان های ایرانی، برای گریز از واقعیت جامعه، به مواد مخدر و بازی های جنسی و مکاتب شرقی و مارکسیستی، به طور همزمان رو آورده اند.!!!!
در ادامه، فیلم از زندگی در محیطی جدید سخن می گوید، و سختی هایی که به سراغ فرد مهاجر می آید. از چگونگی مواجهه با فرهنگ جدید و فشار های روانی حاصل از هجوم خاطرات و جاذبه های روانی فراموش نشده از فرهنگ و زندگی پیشین. فیلم از قضاوت سطحی جامعه غرب می گوید، که مردم ایران را به ترازوی دولت شان می سنجند.
در یک تصویر ماندگار دخترک با وجدان خویش به سخن می نشید. وجدانی که سر از تن مادر بزرگ در آورده است. دختر نوجوان از اینکه خودش را به پسر توی بار، فرانسوی معرفی کرده بود شرمگین است. و به مادر بزرگ که علت را جویا شده است، می گوید: “تو نمی دانی که اینجا، ایرانی بودن، چه قدر دشوار است.”
یکی دیگر از نکات قدرت قصه، این است که نحوه نگاه جامعه(ایران) با مردمی که چند سالی در فرنگ زندگی می کنند را نیز در خود گنجانده است. موضوعی که در تمام طول تاریخ مهم بوده است، چه بازگشتن به خانه، خود نوعی مهاجرت است. فیلم در تصاویری کوتاه اما ماندنی، از فاصله زیادی می گوید که در مدت زمانی کوتاه حاصل شده است. زمانی که در آن، دو گروه مهاجر و خانه نشین، هر یک، به سویی متفاوت رفته اند.
بررسی سبک های هنری در طول تاریخ هنر، نشان می دهد که هر گاه در برهه ای از زمان، سبکی جدید پدید آمده است، خلاف و عکس آن سبک نیز، به عنوان سبکی مستقل متولد شده است. همچون ضد اومانیسم، ضد رئالیسم، ضد ناتورالیسم و… دختر نوجوان پس از یک دوره زندگی در غرب و آمیختن با فرهنگ نوین، دوباره به ایران بازگشته است و حال با نگاهی به مراتب جا افتاده تر، به اتفاقات دور و برش نگاه می کند. شاید آنگاه که دوره جمهوری اسلامی به دستان قدرتمند تاریخ سپرده شود، سبک جدیدی از هنر، پا به عرصه وجود بگذارد… فیلم، البته به طنز، شمه ای از این سبک جدید را به نمایش می گذارد. مثل طراحی از مدلی که در چادر سیاه پیچیده شده است یا بررسی آثار مشهور هنری، که در نمایی جدید، در پیچش حجاب اسیر شده اند…اینها صدای گام سبکی نوین هستند، که تاریخ برایش نام و هویت، انتخاب می کند.
قصه آنقدر هوشمندانه ادامه می یابد، و به کوچه پس کوچه های زندگی ایرانی سرک می کشد، که تقریبا، هیچ حادثه تاثیر گذاری از گزند انتقاد راوی در امان نمی ماند. ساتراپی در نگاهی هوشمندانه، یکی از دلایل بنیادین طلاق را معرفی می کند. دختر و پسری که تنها به خاطر داشتن یک رابطه ساده مورد مؤاخذه حکومت قرار می گیرند و برای رهایی از شر سوال و جواب های واهی، تن به ازدواج می دهند. در واقع جوان متاهل ایرانی در تاتری بازی می کند که قبل از روز اول اجرا، هیچ گاه مجال تمرین نداشته است. بدیهی است که تاتر یا باید با دیالوگ ها و نمایش بداهه پیش برود و یا در نیمه راه قطع شود.
اما مهم ترین رکن فیلم، وارد شدن به حوزه های ممنوعه است. جایی که جامعه تابو زده ایران حتی حاضر نیست در باره اش به اندیشه بنشیند. وی بی پروا از سکس می گوید و آن را با حوادث روزگار می آمیزد. ویلهلم رایش، سخن آزاد گفتن از سکس را می ستاید و آزادی جنسی را مقدمه ای برای بر اندازی نظام سرمایه داری می داند. وی انقلاب را همچون رهایی جنسی می شمارد و بر این عقیده است که همچنان که انزال جسمی، آدمی را از زندان تن رها می کند، انقلاب نیز که حکم انزال گروهی دارد، موجب بروز شخصیتی اجتماعی، ورای اغراض فردی می شود. با نگاه رایش سرکوبی جنسی و فشار اختناق آور نظام های سیاسی و بیگانگی اقتصادی، همگی وجوه گوناگون حقیقتی واحد هستند. ساتراپی تمامی این مشکلات بنیادین و اساسی جامعه ایران را، با شجاعتی بی بدیل درفیلم اش گنجانده است. و دلایل ساده تابو شدن و تابو ماندن یک موضوع را در بستر جامعه نشان میدهد.
گارسیا مارکز، پیرامون در هم آمیختگی قصه و واقعیت، می گوید: زندگی آنچه زیسته ایم، نیست. بلکه آن چیزی است، که به یاد می آوریم تا روایت اش کنیم. مرجانه ساتراپی، با پرسپولیس ثابت کرد که زندگی کردن و قصه گفتن را به خوبی می شناسد و میراث دار شایسته مام شهرزاد است.