نگاه ♦ سینمای در غربت

محمد صفریان
محمد صفریان

sefrians.jpg

بدنبال استقبال بی سابقه و اقبال جهانی کتاب پرسپولیس این بار نوبت به فیلم پرسپولیس رسیده است که جهانیان را به ‏تماشای زندگی درونی ایرانیان و تضاد بین دولت و ملت، بنشاند. قصه پرسپولیس به تمام جنبه های زندگی ایرانی می ‏پردازد؛ از گذشته نزدیک تا اکنون ایران. اما از طنز روزگار، فیلم نماینده سینمای فرانسه در مراسم اسکار امسال است ‏و تا اطلاع ثانوی شانس نمایش در زادگاه سازنده اش را ندارد…‏

satrapi1.jpg

‏ ‏

‎ ‎میراث دار شهرزاد‏‎ ‎

بی گمان دوره تاریخی که ساتراپی از تولد تا به امروز زندگی کرده است به مدد بار نشستن و غنی سازی اثر آمده ‏است. وی از کودکی خود می گوید و آغاز جنبش های چریکی و کمونیستی در روزگار خردسالی، از انقلاب اسلامی ‏در کودکی و تبعات آن در روزهای نو جوانی. و ا ز مهاجرت دوران جوانی اش می گوید و تجربه تولّدی دیگر در ‏سرزمینی ناشناخته که به تناسخی غریب می ماند که تصاویر زندگی قبلی هر آیینه بر لوح ذهن و روان نقش می بیند، ‏خیالی واقعی که زدودنش فراتر از دسترس جلوه می کند. و از خانه ای سخن می گوید که یگانه تکیه گاه و مامن انسان ‏است.‏

ساتراپی فیلمش را به تصاویر انیمیشنی نشانده است که از هر نظر بهترین انتخاب است. بدان جهت که فیلم ما را به ‏تماشای آنچه می برد که یک دخترک چند ساله می بیند و در واقع هر چه قهرمان رشد می کند و از کودکی به نوجوانی ‏و از نوجوانی به جوانی می رسد، باز هم راوی، همان دخترک چند ساله است که هم اکنون کودک و صدای درون ‏قهرمان است. دنیای ساده همراه با شیطنت های خاص کودک، باعث می شود بیننده توسط تصاویر کارتونی با بهترین ‏ابزار ارتباط به دنیای ذهنی آن کودک چند ساله مرتبط شود.‏

وی از سیستم آموزشی می گوید که چه تاثیر ژرفی بر روان کودک می گذارد. از حک کردن اندیشه فر ایزدی بر روان ‏کودکان آن روز، که معلول رویای دیدن خدا می شود و باور اینکه شاه هدیه ای الهی است. از خوبی های داشتن پدر و ‏مادر معقول می گوید که واقعیت را برای کودک باز گو می کنند و ناخواسته سنگ بنای چند گانه شدن شخصیت کودک ‏را بنیان می گذارند.‏

satrapi2.jpg

کودک بین اندیشه القایی محیط و سخنان داخل خانه، دچار کشمکش می شود و خدای مهربان را به عنوان تنها دوست و ‏همدم خویش بر می گزیند، تا آنجا که از دست دادن پیاپی عزیزان به خاطر مقابله و اعتراض به حکومت های زمان، ‏باعث می شود کودک از دست خداوند نیز شاکی شود و نخستین تکیه گاهش را از دست بدهد. و همین موضوع، ‏کنجکاوی اش را بیشتر کند برای یافتن دوستی جدید.‏

روال زندگی کودک، دست و پنجه نرم کردن با همین تضاد ها است، تا روزی که انقلاب اسلامی از راه می رسد و ‏تبعاتش جامه واقعات غرایب بر تن حوادث روزمره می کند. نگاه کودک به دنیای پیرامونش بسیار دقیق و مو شکافانه ‏است.‏

کودک اجباری شدن حجاب را می بیند و منع شدن هر آنچه که تا چند وقت پیش از آن، هیچ منعی برایش وجود نداشته ‏است. از زاده شدن گونه تازه ای از ترس می گوید. ترس از انجام دادن امور ساده زندگی. ترس از گوش دادن به ‏موسیقی، ترس از نوشیدن مشروبات الکلی، ترس از یک شب نشینی دوستانه، ترس از قدم زدن با کسی که دوستش ‏داری و…‏

کودک از وحشت جنگ میگوید و از فقر اقتصادی حاصل از آن. فقری که پدر فقر فرهنگی شناخته می شود. فیلم ‏تصاویر روزگاری را ارائه می کند که دیگر امکان زیستن ساده و بی دغدغه در ایران فراهم نیست. و پرده از دلایل ‏ساده مهاجرت دسته جمعی ایرانیان بر میدارد. مهاجرت و فرار تنها گزینه باقی مانده مردم ایران می شود. “ گریز” به ‏قول ژان برن، [البته وی در باره گریز از بن بست نیهیلیسم غرب می گوید که شباهت های بسیاری به ایران به بن بست ‏رسیده دارد.] به چهار شیوه صورت می گیرد. اول پناه بردن به مواد مخدر و سفرهای درون نما، دوم: پناه بردن به ‏جنسیت و آمیختن آن با سیاست. که این یکی در جامعه تابو زده و پیچیده ما بیشترین مقصد گریز بوده است. سوم، ‏گریز به ادیان شرقی همچون ذن و ئی چینگ. و چهارم پناه بردن به انواع و اقسام مارکسیست های افراطی اعم از ‏مائوئیسم و تروتسکیزم و غیره… که البته گونه چهارم به دلیل تجربه نا موفق نسل قبل کمتر مورد توجه نسل جوان ‏ایران قرار گرفت. البته اگرژان برن بر آن بود که به طور خاص در باره ایران نظر دهد، بر این لیست، گونه پنجمی ‏هم اضافه می کرد که ملغمه ای است از تمامی چهار گونه اول. فیلم، بازگوکننده این واقعیت است که طیف گسترده ای ‏از جوان های ایرانی، برای گریز از واقعیت جامعه، به مواد مخدر و بازی های جنسی و مکاتب شرقی و مارکسیستی، ‏به طور همزمان رو آورده اند.!!!!‏

satrapi3.jpg

در ادامه، فیلم از زندگی در محیطی جدید سخن می گوید، و سختی هایی که به سراغ فرد مهاجر می آید. از چگونگی ‏مواجهه با فرهنگ جدید و فشار های روانی حاصل از هجوم خاطرات و جاذبه های روانی فراموش نشده از فرهنگ و ‏زندگی پیشین. فیلم از قضاوت سطحی جامعه غرب می گوید، که مردم ایران را به ترازوی دولت شان می سنجند.‏

در یک تصویر ماندگار دخترک با وجدان خویش به سخن می نشید. وجدانی که سر از تن مادر بزرگ در آورده است. ‏دختر نوجوان از اینکه خودش را به پسر توی بار، فرانسوی معرفی کرده بود شرمگین است. و به مادر بزرگ که علت ‏را جویا شده است، می گوید: “تو نمی دانی که اینجا، ایرانی بودن، چه قدر دشوار است.” ‏

یکی دیگر از نکات قدرت قصه، این است که نحوه نگاه جامعه(ایران) با مردمی که چند سالی در فرنگ زندگی می ‏کنند را نیز در خود گنجانده است. موضوعی که در تمام طول تاریخ مهم بوده است، چه بازگشتن به خانه، خود نوعی ‏مهاجرت است. فیلم در تصاویری کوتاه اما ماندنی، از فاصله زیادی می گوید که در مدت زمانی کوتاه حاصل شده ‏است. زمانی که در آن، دو گروه مهاجر و خانه نشین، هر یک، به سویی متفاوت رفته اند.‏

بررسی سبک های هنری در طول تاریخ هنر، نشان می دهد که هر گاه در برهه ای از زمان، سبکی جدید پدید آمده ‏است، خلاف و عکس آن سبک نیز، به عنوان سبکی مستقل متولد شده است. همچون ضد اومانیسم، ضد رئالیسم، ضد ‏ناتورالیسم و… دختر نوجوان پس از یک دوره زندگی در غرب و آمیختن با فرهنگ نوین، دوباره به ایران بازگشته ‏است و حال با نگاهی به مراتب جا افتاده تر، به اتفاقات دور و برش نگاه می کند. شاید آنگاه که دوره جمهوری اسلامی ‏به دستان قدرتمند تاریخ سپرده شود، سبک جدیدی از هنر، پا به عرصه وجود بگذارد… فیلم، البته به طنز، شمه ای از ‏این سبک جدید را به نمایش می گذارد. مثل طراحی از مدلی که در چادر سیاه پیچیده شده است یا بررسی آثار مشهور ‏هنری، که در نمایی جدید، در پیچش حجاب اسیر شده اند…اینها صدای گام سبکی نوین هستند، که تاریخ برایش نام و ‏هویت، انتخاب می کند.‏

satrapi4.jpg

قصه آنقدر هوشمندانه ادامه می یابد، و به کوچه پس کوچه های زندگی ایرانی سرک می کشد، که تقریبا، هیچ حادثه ‏تاثیر گذاری از گزند انتقاد راوی در امان نمی ماند. ساتراپی در نگاهی هوشمندانه، یکی از دلایل بنیادین طلاق را ‏معرفی می کند. دختر و پسری که تنها به خاطر داشتن یک رابطه ساده مورد مؤاخذه حکومت قرار می گیرند و برای ‏رهایی از شر سوال و جواب های واهی، تن به ازدواج می دهند. در واقع جوان متاهل ایرانی در تاتری بازی می کند ‏که قبل از روز اول اجرا، هیچ گاه مجال تمرین نداشته است. بدیهی است که تاتر یا باید با دیالوگ ها و نمایش بداهه ‏پیش برود و یا در نیمه راه قطع شود.‏

اما مهم ترین رکن فیلم، وارد شدن به حوزه های ممنوعه است. جایی که جامعه تابو زده ایران حتی حاضر نیست در ‏باره اش به اندیشه بنشیند. وی بی پروا از سکس می گوید و آن را با حوادث روزگار می آمیزد. ویلهلم رایش، سخن ‏آزاد گفتن از سکس را می ستاید و آزادی جنسی را مقدمه ای برای بر اندازی نظام سرمایه داری می داند. وی انقلاب ‏را همچون رهایی جنسی می شمارد و بر این عقیده است که همچنان که انزال جسمی، آدمی را از زندان تن رها می ‏کند، انقلاب نیز که حکم انزال گروهی دارد، موجب بروز شخصیتی اجتماعی، ورای اغراض فردی می شود. با نگاه ‏رایش سرکوبی جنسی و فشار اختناق آور نظام های سیاسی و بیگانگی اقتصادی، همگی وجوه گوناگون حقیقتی واحد ‏هستند. ساتراپی تمامی این مشکلات بنیادین و اساسی جامعه ایران را، با شجاعتی بی بدیل درفیلم اش گنجانده است. و ‏دلایل ساده تابو شدن و تابو ماندن یک موضوع را در بستر جامعه نشان میدهد.‏

گارسیا مارکز، پیرامون در هم آمیختگی قصه و واقعیت، می گوید: زندگی آنچه زیسته ایم، نیست. بلکه آن چیزی است، ‏که به یاد می آوریم تا روایت اش کنیم. مرجانه ساتراپی، با پرسپولیس ثابت کرد که زندگی کردن و قصه گفتن را به ‏خوبی می شناسد و میراث دار شایسته مام شهرزاد است.‏