حرف اول

نویسنده

سه شعر برای

 

زیباترین نوعروسان شهر

 

 

در گور

مصطفی عزیزی

در گور خفته‌اند

اینان زیباترین نوعروسان شهرند

بر مزارشان قند بسابید

یکی چراغ‌ها را روشن کند

این خانه چقدر تاریک است!؟

در دلم رخت می‌شورند

پنداری

دهانم خشک شده است

کسی نیست بر ریش این اهریمن تفی بیان

 

بیست و شش بار

منیژه دقتی

بیست و شش بار زیبایی کمتر

بیست و شش بار مهربانی کمتر

بیست و شش بار عاشقی کمتر

بیست و شش بار گفتن دوستت دارم کمتر

بیست و شش بار شنیدن دوستت دارم کمتر

بی شما بیست و شش نفر

دنیا بیست و شش بار غمگین‌تر است

 

قاصد مرگ

فاطمه شمس

این کاروان که قاصد مرگ است جای نور،

این کاروان کور‌ ‌پر از راهیان گور

این کاروان که دخترکان مرا به باد…

این کاروان که دخترکان مرا به زور…

بلعید مثل مار سیاهی که تاج داشت

دزدید و برد تا ته جاده‌های دور

از زهر تلخ جام شهادت، نصیبشان

از افتخارهای دروغینِ بی غرور

لعنت به دست خونی صیاد شهر باد

بر عشقمان ببین که چه گسترده‌اند تور

لعنت به جنگ و چنگ پر از مرگ جنگ باد

لعنت بر این زمین پر از مینِ‌ بی‌عبور

افتاده جان مردم من دست قاتلان

یک مشت بی‌کفایت بی‌مغز بی‌شعور!