از عشق و دیگر شیاطین

نویسنده

» نگاه/ مارکز در قلمرو سینما

اِما سکولی جونز

ترجمه محمود واعظی

گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیایی و برنده نوبل ادبیات در سال 1967، توانست با رمان “صد سال تنهایی” خود متن اصلی “رئالیسم جادویی” را به یادگار بگذارد و حالا او مُرده است. 87 سال سن داشت. همه‌جا سوگوار درگذشت او شده‌اند. هرچند ما بایستی علاوه بر مارکزی که روزنامه‌نگار بود و رمان‌نویس شد و آثارش توانست جایگاهی متمایز و مستحکم برای ادبیات امریکای لاتین در نقشه ادبیات جهان رسم کند، بایستی با مارکزی خداحافظی کنیم که عاشق سینما بود، فیلمنامه می‌نوشت و متفکری در این قلمرو محسوب می‌شد.

درگذشت مارکز، سوگواری خیال‌پردازی جمعی بشر است هرچند باید عنوان کرد چرا درگذشت او در جهان سینما هم حائز اهمیتی فراوان است.

 

مارکز قهرمان فیلمسازی و فیلمسازها بود

در دهه 1950 مارکز دانشجوی فیلم‌سازی تجربی در شهر رم بود و هرگز تجربه این سال‌هایش را فراموش نکرد، همچنین آرزویش برای کارگردانی سینما را. او در مصاحبه‌اش به “پاریس ریویو” می‌گوید، “احساس می‌کنم سینما رسانه‌ای است که مرزی نمی‌شناسد و همه‌چیز در آن ممکن است. هرچند ضعفی بزرگ بر سینما حاکم است و آن اینکه هنری است صنعتی، شامل بر یک صنعت کامل می‌شود. هرچند در سینما بیانی واقعاً متفاوت می‌توانید داشته باشید.”

در دهه 1960 مارکز به مکزیکو رفت تا فیلمنامه بنویسد و همچنین روزنامه‌نگاری جوان بود، مرتب مرورهای سینمایی می‌نوشت. او در نظریات خود در آن زمان همراه نابغه دیگر امریکای لاتین شد، خورخه لوئیس بورخس که در متنی مشترک در مورد فیلم “همشهری کِین” نوشتند: “هوشمندانه نیست اما هنوز اثری از یک نابغه است.” مرورهای سینمایی مارکز را باید زمانی جمع کرد و منتشر ساخت.

آرزوی فیلم‌سازی در گذر سال‌ها همچنان در وجود مارکز باقی ماند. او در ادامه مصاحبه‌اش به “پاریس ریویو” گفت، “رابطه من با سینما مثل زوجی است که نمی‌توانند جدا از همدیگر زندگی کنند اما توانایی همراهی همدیگر را هم ندارند.” (او تنها یک فیلم کوتاه ساخته است، در این لینک اطلاعات بیشتری در مورد این فیلم ببینید.) هرچند او قهرمان سینمای مستقل باقی ماند و در دهه 1980 از درآمد نویسندگی خود استفاده کرد تا یک مدرسه بین‌المللی فیلم‌سازی در نزدیکی هاوانا ساخته شود، مدرسه‌ای که موهبت یافته دوست صمیمی‌اش، فیدل کاسترو نیز بود.

 

صفحه تبدیل به بخشی از صحنه می‌شود

مارکز همچنین در قلمرو سریال‌های محبوب تلویزیونی (سوپ اُپراها) هم نامی آشناست. او بحث می‌کرد که از طریق چنین سریال‌هایی می‌توان به مخاطبی گسترده‌تر دست یافت و همچنین می‌توان عمیق‌ترین نیازهای روایت داستانی بشری را ارضاء کرد. این موضوعی است مهم. چون نشان می‌دهد مارکز تعصبی در این مورد نداشت (اِسناب نبود) و همچنین به ما زاویه‌ای دیگر از مهم‌ترین نوشته‌های او را نشان می‌دهد. همچنین توانایی او را نشان می‌دهد که می‌تواند والاترین و پایین‌ترین شکل‌های بیان روایتی را در دست خود بگیرد و استادانه هدایت کند. مارکز نوشته‌های “رمان تلویزیونی” هم دارد. (فهرستی از آثار او در تلویزیون را در این لینک ببینید.) بسیاری هم بحث می‌کنند او تأثیری جاودان بر پلات‌ها و ملودرام‌های تلویزیونی سرزمین خود گذاشته است و رئالیسم جادویی را بخشی از این صنعت ساخته است.

علاوه بر این، مارکز خودش را “نه یک روشنفکر” بلکه “متفکری آبستره” می‌خواند، می‌گفت بسیاری از رمان‌هایش ریشه در یک عکس یا یک تصویر دارند تا اینکه در یک نظریه، ریشه گرفته باشند. او در این زمینه همراه بسیاری دیگر از کارگردان‌های نام‌آشنا می‌شود که برجسته‌ترین آثار خود را از یک تصویر یا یک احساس شروع می‌کردند و درگیر تصویرسازی بودند، انگار “بحث‌های” بصری عرضه می‌کنند. فیلم‌ هم عموماً فرزند منطق نظری درنظر گرفته نمی‌شود.

 

هالیوود و فرصت یک اقتباس خوب از مارکز

چندین اقتباس محدود از آثار مارکز در سینما وجود دارد و اکثراً در کشورهای امریکای لاتین ساخته شده‌اند. در 1983 فیلم “اِرِندیرا” بر اساس رمان مارکز، “اِرِندیای معصوم و مادرخوانده بی‌رحم‌”اش ساخته شد و فیلم‌نامه‌اش را خود مارکز نگاشته بود (سال‌ها قبل فیلمنامه این اثر را نوشته بود اما آن نسخه از دست رفته بود: برای ساخت این اثر، آن فیلمنامه را بر اساس تصویرهای ذهنی‌اش، بازنویسی کرد.)

در 1987، کارگردان ایتالیایی فرانسیسکو روزی نسخه سینمایی “روزشمار مرگی از پیش تعیین شده” را بر اساس رمان معروف مارکز با همین نام، منتشر شده در سال 1981، عرضه کرد. در سال 1999 هم اقتباس آرتورو ریپ‌اشتاین از رمان مارکز، “کسی دیگر به سرهنگ نامه‌ای نمی‌نویسد” در فستیوال کن عرضه شد و توجه منتقدین را جلب خود ساخت، همچنین نسخه هیلدا هایدالگو در سال 2010 از رمان “از عشق و دیگر اهریمن‌ها” را داریم که بر اساس رمانی از مارکز، منتشر شده در سال 1994 ساخته و عرضه شد.

بااین‌حال هالیوود تنها یک نسخه از رمان‌های مارکز را تبدیل به فیلمی مطرح ساخته است: “عشق در سال‌های وبا” با بازی خاویر باردم. در اولین نگاه عجیب به‌نظر می‌رسد که رمان‌هایی این چنین لبریز از جنبه‌های سینمایی، پر از رویدادهای فانتزی و تابلوهای تصویری دل‌فریب، زودتر از این راه‌شان را به پرده نقره‌ای سینما باز نکرده‌اند. هرچند شاید مشکل در همین “فانتزی” بودن بی‌مرز رمان‌هاست که جلوی فیلم شدن آن‌ها را گرفته است.

یکی از جنبه‌های برجسته آثار مارکز در این است که او می‌تواند فانتزی را به روزمرگی بیاورد و آن را با جزئیات کاملی شرح دهد. فقط کافی است صحنه صعود رِمدیوس خوشگله در “صد سال تنهایی” به بهشت را در ذهن خود متصور شوید. مارکز در این کتاب وابسته به سنت‌های اسپانیایی است که در سنت‌ها و اسطوره‌های سرزمین خود او، کلمبیا هم ریشه دوانده‌اند و در اینجا فانتزی بخشی از زندگی روزمره است، چیزی نیست که بتوان از آن چشم پوشید (کلام خود مارکز).

بخشی از نبوغ مارکز هم وابسته به توانایی داستان‌گویی مادربزرگ‌اش است که رویداهای معمولی را تبدیل به داستان‌هایی شگفت می‌ساخت. شاید هالیوود هم باید از این رمان‌نویس برجسته درس خود را بیاموزد: وقتی نوبت به فانتزی می‌رسد، هرچه کمتر، بیشتر خواهد بود. فقط کافی است باران گلبرگ‌های رز از آسمان را نشان دهید یا قالیچه‌ای پرنده عرضه کنید، تصویرها خودشان همه‌چیز را بیان خواهند کرد: دیگر نیازمند صداها و موسیقی‌های چشم‌نواز و کارگردانی خیره‌کننده‌ای نیستید. اگر شما عاشق رئالیسم باشید، پس رئالیسم را لبریز از فانتزی‌هایش خواهید یافت. فقط کافی است رئالیسم را عرضه کنید تا همه‌چیز را عیان ساخته باشید.

مارکز توانسته است خیلی ساده و آشکار، رئالیسم را به شکلی از واقعیت فانتزی تبدیل کند. خود او می‌گوید: “حقه‌ای است در روزنامه‌نگاری و آن را به صحنه ادبیات هم می‌توان آورد. اگر شما مثلاً به خواننده خودتان بگویید که فیل‌هایی در آسمان پرواز می‌کردند، کسی حرف‌تان را باور نمی‌کند. هرچند اگر بنویسید چهارصد و بیست و پنج فیل در آسمان پرواز می‌کردند، مردم احتمالاً به حرف‌تان توجه‌ای نشان می‌دهند.” با امکانات جدید بصری و جلوه‌های ویژه امروز، دیگر زمان آن رسیده است تا ادبیات، رئالیسم جادویی مارکز را به صفحه‌های نقره‌ای سینما بیاورد.

درگذشت مارکز، بانی سوگواری در قلمرو سینماست. شاید هم وقتی نوبت به سینما برسد، این صنعت هنوز نتوانسته باشد پاسخی در خور به روایت داستانی او بدهد. یعنی بتواند فیلم‌هایی عرضه کند وفادار به روحیه داستان‌گویی او باشند تا اینکه صرفاً مجموعه‌ای از صحنه‌ها و رویدادها باشند و جنبه‌های خیره‌کننده و فانتزی زندگی را نشان دهند.

 

چند نکته در مورد مارکز و جهان تصویرهای سینمایی:

-          مارکز در سال 1982 عضو هیئت ژوری جشنواره فیلم کن بود.

-          ویدئو گروه موسیقی R.E.M. با عنوان “دینم را از کف می‌دهم” بر اساس داستان کوتاه مارکز، “پیرمردی بسیار کهنسال با بال‌هایی غول‌پیکر” ساخته شده است.

-          مارکز علاوه بر نویسندگی، فیلمنامه فیلم و سریال نیز نوشته است. او حتی یک فیلم کوتاه هم ساخته است و نقشی هم در یک اثر سینمایی بازی کرده است.

-          صفحه گابریل گارسیا مارکز در وب‌سایت آی‌ام‌دی‌بی برای مطالعه بیشتر در مورد حضور او در سینما.