“حقیقت را نمیتوان به دریای خون خاموش کرد.” این آخرین جملهی پلاگی، مادر مشهور شاهکار ماکسیم گورکی، پیش از جان سپردن است.
پلاگی در پی فعالیتهای سیاسی ممنوع و مخفی فرزندش (پاول)، بهتدریج “سیاسی” میشود. وظیفهی توزیع اعلامیه را عهدهدار میشود و علیه وضع غیرعادلانهی مسلط، “آگاهی” بخشی میکند. پلاگی در راهی پا میگذارد که پسرش، پاول در آن میکوشید. حدود ۱۱۰ سال پس از دست به قلم بردن گورکی، و نگارش “مادر”، حالا در ایران “مادر”ی سربرکشیده که یادآور پلاگی گورکی است. گوهر عشقی، مادر ستار بهشتی با قاب عکسی از ستار، چنان صدایی سر داده که مسئول سیاسی خارجی اتحادیه اروپا را نیز به سوی خود فراخوانده است. او البته یگانه مادری نیست که در تاریخ سیاسی معاصر ایران، از حق خود و فرزندش دفاع میکند؛ اما به دلایل مختلف، گوهر عشقی، از شهرهترین مادران آزادهی ایران محسوب میشود.
گوهر عشقی چون پلاگی گورکی، برآمده از لایهی نابرخوردار جامعه، در متن اعتراضی مردمی، پیگیر و همراه مبارزهی فرزندش و دیگر آزادیخواهان میشود. ستار نیز چون پاول به اتهامهایی مشابه (تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه نظام و ایجاد فتنه) بازداشت شده بود. مادر ستار همچون مادر پاول، افزون بر شور و انگیزهی مادری، نقطه عزیمت خود را دارد. مهر مادری بجای خود، جملهی پلاگی در “مادر” گورکی، در داستان گوهر عشقی، بازخوانی میشود: “پیرزنی مثل او، اگر خدا را هم از او بگیرند، در موقع غم و غصه به چه کسی توکل کند؟” او زنی مذهبی است که در پای سجادهی نماز، دست به دعا برمیدارد؛ از جمهوری اسلامی و رهبر و قاضی القضاتاش، به “خدا” شکایت میبرد.
گوهر عشقی، همچون پلاگی گورکی، چیزی برای از دست دادن ندارد. فرزند برومند و معترضاش را زیر شکنجه کشتهاند، دستگاه قضایی “قتل عمد” را در پرونده ستار بهشتی منتفی دانسته و پرونده را مختومه اعلام کرده است. او تهدیدها و خشونتها و بیانصافیها علیه ستار و خود را دیده و لمس کرده است. بیاعتنایی غریب حکومت مدعی عدالت علوی را نیز به خون ستار و نالهی خویش، چشیده است. اویی که نمادی برجسته از همان “مستضعف”هایی است که جمهوری اسلامی وعدهی سروری آنان را داده بود. آیتالله خمینی، مستضعفان را “ولی نعمت”های نظام مبتنی بر ولایت فقیه میخواند. اما از زمان قتل ستار بهشتی در آبان ۱۳۹۱ توسط “پلیس فتا”ی جمهوری اسلامی، تاکنون هیچ همدلی از رهبری نظام ابراز نشده است. آیتالله خامنهای به کنار؛ قاضی القضات او نیز نه حوصله و انگیزهی رفتن به رباط کریم داشته، و نه وقت و دلیلی برای عذرخواهی رسمی و تلاش برای جبران آنچه نمیتوان جبرانش کرد. کار بهجایی کشیده و رسیده که رسانههای حکومتی (و ازجمله روزنامهی “جوان”، وابسته به سپاه پاسداران) عکس گوهر عشقی و فرزند مظلوم و قربانیاش را در دیدار اشتون، سانسور میکنند.
حاصل این وضع، توصیف دردناکی میشود که “مادر گورکی” ابراز میکند: “دیگر عذابی بدتر از آنچه در عمرمان کشیدیم وجود ندارد.”
گوهر عشقی کاری به روشنفکران و سیاسیهای پیرامونش ندارد. او در پیگیری خون فرزند و حق تضییع شدهی خویش، منطق و انگیزه و هدف خود را دارد. مادر ستار بهشتی حالا همان جایی ایستاده که بسیاری دیگر از قربانیان استبداد دینی (ازجمله مادر سعید زینالی، که در پی جنازهی فرزندش پس از ۱۴ سال است). موقعیت مشابه قربانیانی که دغدغهی حقیقت دارند. از دههی ۶۰ تا امروز؛ مادران آزاده و پیجوی حقیقت، در یک راه میروند. وضعی که گورکی در “مادر” از زبان پلاگی روایت میکند: “در حقیقت شما همه با هم رفیق هستید. همه با هم قوم و خویش هستید. همه فرزند یک مادر هستید، و آن مادر همان حقیقت است.”
گردهم آمدن و تلاش مشترک و همسوی حقیقتطلبان، و بلند شدن صدای فریاد قربانیان خشونت و تمامیتخواهی، البته خوشآیند حاکمان نیست. چنانکه رییس قوه قضاییه از دیدار اخیر اشتون برآشفته میشود و میگوید: “مگر این کشور بی در و پیکر است که هرکسی آمد، هرکجا خواست برود؟”
مادر پیر و رنجدیدهی ستار، با تمام ضعف بدنی، حالا در برابر تمام ادعاهای حقوق بشری اقتدارگرایان و دستگاههای عریض و طویل حکومتی که در کار تحریف حقیقتاند، استوار ایستاده است. ستار در گلوی راست افراطی گیر کرده؛ و گوهر عشقی، خاموش ناشدنی جلوهگر شده است.
همانکه مادر گورکی میگوید: “حقیقت را نمیتوان خاموش کرد.”
وضع صادق لاریجانی و دیگر صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی نیز یادآور حکایت مشهور سعدی است:
یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد/ در گردن او بماند و بر ما بگذشت