بی شک در هر جامعه ای درفرایند تحولات سیاسی و اجتماعی، افراد مورد وثوق جامعه درهمه قلمروها از فرهنگ و هنرتا سیاست و ورزش، تاثیر گذار هستند. محبوبیت، شهرت و تأثیرگذاری این گروه از نخبگان و افراد مورد اعتماد مردم، همواره باعث گردیده تا در بزنگاه های مهم و ملتهب، افکار عمومی به سوی آنها جلب شود. اما نکته مهم این است که نقش آفرینی این گروه در کشمکش های اجتماعی، و سیاسی دو جنبه متضاد و متناقض دارد. این جماعت مشهور و دارای پایگاه اجتماعی در عین حال که می توانند با حریت خود زمینه ساز بیداری جامعه باشند، قابلیت استفاده ابزاری از سوی قدرت پرستان را هم دارند که در چنین حالتی از موثر ترین پشتوانه، یعنی حمایت مردم دورمی شوند. به دیگر سخن مرز بین این نخبگان، خاصه هنرمندان متعهد و مردمی با افراد دیگرازهمین قشر، ولی وابسته به قدرت، درهمین لغزشی است که گاه با رغبت ورضایت پیش می آید و گاه لاجرم و بالاجبار از سوی دستگاه حاکم براین قشر از جامعه تحمیل می شود.
درهمین ماجرای زلزله اخیر که داغ تازه ای بر دل مردم ایران گذاشت ،دو جنبه متناقض و متضاد نقش آفرینی اصحاب هنر و مشهور در یک صحنه واقعی به نمایش در آمد که می تواند مصداق عینی برای درک تفاوت هنرمند مردمی با هنرمند نمای وابسته به قدرت باشد.
پس از وقوع زلزله اخیر، درست در وانفسای بیم و هراس ویرانی ها و پس لرزه هایی که طی ۲۴ ساعت ۷۲ بار لرزه بردل و جان می زد، درپایتخت ولی امر مسلمین، در حالیکه دولتمردان پس از چندین ساعت بایکوت خبری این واقعه مصیبت باراز رسانه ملی، خمیازه کشان از لاک سکوت معنا دارخود، نم نمک بیرون می آمدند، گروهی از هنرمندان با اعلام همدردی و فراخوان کمک، به یاری هم وطنان مصیبت زده خود شتافتند، اما از سوی دیگر گروهی از به اصطلاح هنرمندانی که همواره در مقابل مردم بوده وازسر ناتوانی درخلق آثاری قابل توجه راهی جزمجیز گویی اصحاب قدرت نداشته اند، خود را برای حضوردر ضیافت دولت مستعجل آماده می ساختند تا ضمن لقمه گیری از سفره آغشته به خون دل مردم، سردر گوش دولت، و بی اعتنا به کشته شدن ده ها مردم زیر آوار مانده، درد دل ها بگویند.
این هر دو گروه با یک نام و صفت هنرمند، دربین مردم شناخته می شوند اما آنچه این افراد مشهور در جامعه را صرف نظر از هنر، و تبحر درخلق آثارهنری، متمایز می سازد همسویی و زبان دل مردم بودن در فرایند ها و کشمکش های سیاسی و اجتماعی در برابرصاحبان قدرت است. از همین روست که در تاریخ این کهنه دیار،هزاران نخبه درزمینه های هنر و فرهنگ و سیاست و حتی ورزش وجود داشته و دارد اما از خیل این همه نخبه نام آور و نامی، تنها تعداد اندکی صرف نظر از تبحر در خلق آثار منحصر بفرد، در یاد و خاطره مردم باقی می مانند. یک نمونه بارز آن جهان پهلوان تختی است که در عرصه ورزش این آب و خاک صد هاتن پهلوان و زورمند ترو ایضا مدال آورتر از او وجود دارد و حتا مورد احترام مردم هم هستند اما تنها یک جهان پهلوان تختی می شناسیم که سنگ محک پهلوانی در نزد مرد است، و یا در عرصه ادبیات با وجود صد ها کتاب تاریخی و حماسی، یک شاهنامه را بعنوان سند هویت ایرانی بودنمان قبول داریم و ایضا همینطور درعرصه مطبوعات یک “صور اسرافیل “، الگوی اطلاع رسانی می شود.
می گویند در سال ۱۳۵۳وقتی هویدا در مقام نخست وزیری امتیاز بسیاری از نشریات را لغو کرد، جمع کثیری از اصحاب مطبوعات بیکار شدند از همین رو دولت برای کمک به بیکار شدگان مبلغی را بعنوان خرید خدمات تعیین میکند تا به این خیل بیکاران نشریات پرداخت شود، البته آنچنان که می گویند این پرداخت ها بیشتر بر مبنای رابطه بوده تا ضابطه و حق کشی های بسیاری انجام گرفت. یکی از کسانیکه بعنوان اعتراض به مبلغ تعین شده همه روزه برای گرفتن غرامت مراجعه می کرد ولی دادخواهیش به جایی نمی رسید مرحوم “عباس شاهنده” صاحب امتیاز و مدیر روز نامه “فرمان” بود که یک روز در همین اعتراض های بی سرانجامش، در وسط سالن محل پرداخت اعانه دولت، فریاد می کشد ومی گوید: “حکیم ابوالقاسم فردوسی یک کتاب شاهنامه نوشت و چند بار شتر سکه و نقره گرفت، من مدت سی سال هر روز یک شاهنامه نوشتم و منتشر کردم،و این است پاداش و غرامت من؟”
از قضا در مراسم افطاری رئیس جمهور منتخب رهبری با برخی از اهالی سینما چنین شباهت تاریخی هم وجود داشته چرا که برخی به رغم شفاف بودن جلسه سر در گوش آقای دکتر(احمدی نژاد) گذاشتند و علاوه بر در خواست کمک های بلا عوض طلب دوباب مسکن از پروژه مسکن مهر در شهرک پردیس و پرند را هم کردند.
الغرض در ماجرای اخیرزلزله، بار دیگر مردم ایران با خط کشی بین هنرمندان این آب و خاک، تلنگری بر اصحاب هنر وهمه افراد مشهور در جامعه امروز ایران می زنند تا مبادا برخی ازاین جماعت درغفلت وپشیمانی روزی همچون “محمد خان خور موجی” شاعر لر دشتستانی در زمان قاجار، که هنگام ساختن بنای “خور موج ” شعر زیر را با خود زمزمه می کرد با خود بگویند هزاران خانمان بر باد دادم / که تا بنیاد یک خانه نهادم از این دست استدم زان دست دادم / ستم کردم، کرم نامش نهادم