درست کنار دیوار ساختمان فرمانداری تبریز پیرزنی به چشم می آید که خود را درون چادر سیاهش مچاله کرده و در حال گدایی است عابران از کنارش با نیم نگاهی عبور میکنند حتما پیرزن نمیداند دیوار ساختمانی که به آن تکیه داده است متعلق به کجاست عکسی از او می گیرم پیرزن مشکوک میشود و با نگاهی نگران به من، محل راترک میکند در تبریز که به شهر بی گدا شهرت دارد تکدی گری مشکل است مردم عادت ندارند به گدایان پول بدهند.
همایش بزرگداشت روز جهانی سالمندان در سالن فرمانداری در حال اجراست. فرماندارآقای ذبیحیان ازتکریم سالمندان سخن میگوید و خبر میدهد که تا یکی دوسال آینده به جرگه سالمندان خواهد پیوست و بازنشسته خواهد شد. از پدر پیرش میگوید که مجبور است همیشه توالت فرنگی سیار حمل کند چون زانو درد دارد واز توالت های سنتی نمی تواند استفاده کند فرماندار به این فکر میافتد که در شورای عالی اداری پیشنهاد بدهد تمامی ادارات و سازمان های دولتی در سرویس هاس بهداشتی خود برای توالت های فرنگی هم جایی باز کنند بنظر فرماندار این نکته بسیار ظریفی است که از آن غفلت کرده اند.
در چند قدمی ساختمان فرمانداری، بازار تبریز قرار دارد قدم به قدم در مسیر بازار با مردان مسنی مواجه میشوی که با دست فروشی امرار معاش میکنند. پیرمردی مسن تر از دیگر دست فروشان کیسه نایلون سیاهی پر از بسته های دست ساز دستمال کاغذی در دست دارد وقتی می پرسم چند سال دارد متوجه منظورم نمیشود مردی که کنارش ایستاده تقریبا با صدایی شبیه فریاد سوال هایم را برای پیرمرد تکرار می کند می گوید 80 سالش است و نان آور خانواری 4 نفره است زنش همیشه مریض است و دخترش کاری بجز خانه داری نمیکند قبلا کارگر ساختمان بوده وعملگی میکرده الان توانی برای انجام کار های سنگین ندارد بیمه وحقوق بازنشستگی هم ندارد از 9 صبح تا 9 شب در بازار دست فروشی میکند روزی حدودا 5 هزار تومان در آمد دارد…
پیر مرد دیگری بساطش را کنار دیوار چیده است در بساط او همه چیز پیدا میشود، لباس زیر مردانه، نخ سوزن شانه آینه انواع پیچ گوشتی حتی کتابهای جیبی از فال حافظ و اشعار خیام و تعبیر خواب.
زانو ها و پشتش خمیده اند خیلی کند حرکت میکند مشتریانش باید بسیار صبور باشند تا بتوانند از او چیزی بخرند جواب هایش در مقابل سوالاتم بی ربطند هرچه میپرسم به دهانم نگاه میکند و میگوید هرچه میخواهی بردار میگویم قیمتش چند است یکی از مشتریانش بجای او جواب میدهد میگوید یکی از مشتریان دائمی پیرمرد است که فقط برای رضای خدا ازاوخرید میکند پیرمرد ناشنواست سالهاست که بساطش را در اینجا پهن میکند او هرروز در گرما ی تابستان وو سرمای زمستان، 8 صبح بساطش را پهن وساعت 9 شب جمع میکند وتوسط فورغون جابجا میکند فرزندی ندارد او و زنش تنها زندگی میکنند و کسی را هم ندارند.
کمکی از نهاد های دولتی مثل بهزیستی یا کمیته امداد دریافت نمیکند چون آدم آبرومندی است ریالی به عنوان صدقه قبول نمیکند معتقد است کمک های بهزیستی یا امداد به افرادتحت پوشش برای هر نفر هرماه در حدود 17 هزار تومن است که این پول حتی برای خریدن نان خالی در یک ماه کافی نیست.
شاید اتفاق جالبی باشد که یک هفته بعد از روز جهانی سالمندان به روز جهانی کودک نامگذاری شده است به همین مناسبت برنامه های بزرگداشت وجلسات سخنرانی متعددی اجرا شد. سیمای کودک تلوزیون با پخش ویژه برنامه کودک مرتب این روز به کودکان ایرانی یادآور شده ومجریان این روز برای کودکان تبریک میگویند.
مجید مشغول آبیاری فضای سبزی است که مکلف به حفظ طراوت و شادابی آن است بچه های هم سن وسال در اطراف او مشغول اسکیت و دوچرخه سواری هستند او از طرف مدیریت مجتمع مسکونی برای آبیاری فضای سبز محوطه به کار گرفته شده است خودش میگوید 13 سال دارد اما جثه اش بسیار ریزتر از 13 سال نشان میدهد او میگوید در امد پدرش برای تامین هزینه های زندگیشان کافی نیست و مجبور است درکنار درس خواندن کار کند وقتی میپرسم چطور این کاررا پیدا کرده است جواب میدهد پدرش بعنوان سوپور در همین مجتمع مشغول به کار است واز هیئت مدیره خواهش کرده است این کاررا به او بدهند میپرسم دلش نمخواهد او هم مثل بچه های دیگربازی کند صادقانه میگوید چرا ولی من وظایفی دارم وقتی کارم تمام شد با بچه های اینجا فوتبال بازی میکنم من با آنها دوست شده ام…
در خیابان سه کودکی که هرکدام یک چرخ دستی انباشته از گونی های بزرگ نان خشک وپلاستیک را هل میدهند وحرکت میکنند توجه عابرین را به خود جلب میکنند آنها مقابل زباله دانها و اشغال های رها و تلمبار شده می ایستند و بادستانشان برای یافتن مواد زاید و قابل بازیافت، میان اشغال ها را میگردند. ساعت حدودا 11 قبل از ظهر است همسالان آنها یقینا در این ساعت سر کلاس درس هستند کارشان را به سرعت انجام میدهند و برای عبور از خیابان باهم مسابقه میدهند پسر بچه هایی حدودا 11 الی 14 ساله اند وقتی سوال میکنم چرا مدرسه نرفته اند؟ کوچکترین آنها میگوید: علاقه ای به درس ندارد پارسال اول راهنمایی را خوانده و امسال خودش نخواسته که به مدرسه برود پدرش که سوال میکنم میگوید پدرش 1 سال پیش فوت کرده است و مادرش نظافتچی مدرسه است و غیر ازاو برادر بزرگترش که 15 سال دارد مجبور شده است مدرسه را رها کند تا بتوانند مخارج زندگی شان را تامین کنند وآروز دارد وقتی بزرگ شد یک مغازه بزرگ بخرد و پولدار شود….
در بازار کنار پیاده رو پسرکی 14 ساله گردوهایش را در فورغونی ریخته و با صدای بلند برای برای فروش وجذب مشتری فریاد میزند: “گلین آی بالام گلین نازیک گابیخ ایچی دولی بیر دفعه آپارسان مشتری اولارسان… (1) “
اسمش جعفر است پارسال سوم راهنمایی را تمام کرده است. امسال مدرسه نمیرود چون روستایشان دبیرستان ندارد ودر تنها دبیرستان اطراف روستایشان بعلت پرشدن ظرفیت مدرسه نتوانسته ثبت نام کند. او از ده سالگی چوپانی کرده و زمستانها با دیگر خواهران و برادرانش قالی میبافد امیدوار است سال آینده بتواند در اول دبیرستان ثبت نام کند و درس بخواند تا در آینده مهندس کامپیوتر شود.
امیر نیز یکی از بچه هایی است که در کنار تحصیل کار میکند اوهر روز بعد از تعطیلی کلاس درسش به همراه 2 مرغ عشق خود تا 9 شب به رهگذران فال حافظ می فروشد. دو سال است که برای کمک به امرار معاش خانواده اش دربازارکار می کند. درروز های تعطیل و تابستان ها از صبح تاشب برای بدست آوردن روزانه 4 تا 5 هزار تومان در کوچه پس کوچه های بازار سرگردان است. می گوید: “برادرش که 17 سال دارد در یک تولیدی لباس کار می کند و مجبور به ترک تحصیل شده است”.
او می گوید: “هردوی شان برای پول زهر ماری جان میکنند تا بتوانند از عهده مجارج حداقلی خود برآیند خوراکشان بیشتر سیب زمینی و تخم مرغ و سبزیجات است ماه هاست که آشپزخانه شان رنگ گوشت را ندیده است”. می خواهد در آینده قاضی شود وقتی از پدرش میپرسم سکوت می کند.
حرفهای امیر که تمام می شود مرد سیگار فروش نزدیکش بدون اینکه امیر بشنود، آهسته می گوید: “پدر امیر زندانی است”. او فکر می کند من از طرف دستگاه های دولتی هستم و خواهش می کند برای بهبود وضعیت زندگی امیر و خانواده اش کاری بکنم، چون معتقد است محیط بازار برای بچه هایی مثل امیر محیط سالمی نیست.
اخبار سراسری شبکه یک تلویزیون اظهارات رئیس مجلس را نشان میدهد که در جواب اعتراض کامران به کمک 100 میلیون تومانی بلا عوض به موکلان منتخب مردم، ازحق نمایندگان مجلس هشتم دفاع میکند و به کامران معترض میشود که نیمه خالی لیوان را می بیند و خطاب به نمایندگان می گوید: “شما با خدا معامله کردید و فقیرانه هم زندگی می کنید. این پول هم در حد یک وام برای زندگی حداقلی بوده است نماینده های مجلس فقیرترین دستگاه هایی هستند که در کشور وجودارد. “
(1)- جملاتی است به ترکی برای تبلیغ گردوهایش که ترجمه آن میشود:
آی مردم بیائید گردو های من پوست نازک و تو پر هستند اگریک بار بخرید باز هم مشتری خواهید شد
منبع: کانون زنان ایرانی