کودکانی که کودکی ندارند

نویسنده

leylasehhat.jpg

درست کنار دیوار ساختمان فرمانداری تبریز پیرزنی به چشم می آید که خود را درون چادر سیاهش مچاله ‏کرده و در حال گدایی است عابران از کنارش با نیم نگاهی عبور میکنند حتما پیرزن نمیداند دیوار ساختمانی ‏که به آن تکیه داده است متعلق به کجاست عکسی از او می گیرم پیرزن مشکوک میشود و با نگاهی نگران به ‏من، محل راترک میکند در تبریز که به شهر بی گدا شهرت دارد تکدی گری مشکل است مردم عادت ندارند ‏به گدایان پول بدهند‎.‎

همایش بزرگداشت روز جهانی سالمندان در سالن فرمانداری در حال اجراست. فرماندارآقای ذبیحیان ازتکریم ‏سالمندان سخن میگوید و خبر میدهد که تا یکی دوسال آینده به جرگه سالمندان خواهد پیوست و بازنشسته ‏خواهد شد. از پدر پیرش میگوید که مجبور است همیشه توالت فرنگی سیار حمل کند چون زانو درد دارد واز ‏توالت های سنتی نمی تواند استفاده کند فرماندار به این فکر میافتد که در شورای عالی اداری پیشنهاد بدهد ‏تمامی ادارات و سازمان های دولتی در سرویس هاس بهداشتی خود برای توالت های فرنگی هم جایی باز کنند ‏بنظر فرماندار این نکته بسیار ظریفی است که از آن غفلت کرده اند. ‏

در چند قدمی ساختمان فرمانداری، بازار تبریز قرار دارد قدم به قدم در مسیر بازار با مردان مسنی مواجه ‏میشوی که با دست فروشی امرار معاش میکنند. پیرمردی مسن تر از دیگر دست فروشان کیسه نایلون سیاهی ‏پر از بسته های دست ساز دستمال کاغذی در دست دارد وقتی می پرسم چند سال دارد متوجه منظورم نمیشود ‏مردی که کنارش ایستاده تقریبا با صدایی شبیه فریاد سوال هایم را برای پیرمرد تکرار می کند می گوید 80 ‏سالش است و نان آور خانواری 4 نفره است زنش همیشه مریض است و دخترش کاری بجز خانه داری ‏نمیکند قبلا کارگر ساختمان بوده وعملگی میکرده الان توانی برای انجام کار های سنگین ندارد بیمه وحقوق ‏بازنشستگی هم ندارد از 9 صبح تا 9 شب در بازار دست فروشی میکند روزی حدودا 5 هزار تومان در آمد ‏دارد… ‏

پیر مرد دیگری بساطش را کنار دیوار چیده است در بساط او همه چیز پیدا میشود، لباس زیر مردانه، نخ ‏سوزن شانه آینه انواع پیچ گوشتی حتی کتابهای جیبی از فال حافظ و اشعار خیام و تعبیر خواب. ‏

زانو ها و پشتش خمیده اند خیلی کند حرکت میکند مشتریانش باید بسیار صبور باشند تا بتوانند از او چیزی ‏بخرند جواب هایش در مقابل سوالاتم بی ربطند هرچه میپرسم به دهانم نگاه میکند و میگوید هرچه میخواهی ‏بردار میگویم قیمتش چند است یکی از مشتریانش بجای او جواب میدهد میگوید یکی از مشتریان دائمی ‏پیرمرد است که فقط برای رضای خدا ازاوخرید میکند پیرمرد ناشنواست سالهاست که بساطش را در اینجا ‏پهن میکند او هرروز در گرما ی تابستان وو سرمای زمستان، 8 صبح بساطش را پهن وساعت 9 شب جمع ‏میکند وتوسط فورغون جابجا میکند فرزندی ندارد او و زنش تنها زندگی میکنند و کسی را هم ندارند. ‏

کمکی از نهاد های دولتی مثل بهزیستی یا کمیته امداد دریافت نمیکند چون آدم آبرومندی است ریالی به عنوان ‏صدقه قبول نمیکند معتقد است کمک های بهزیستی یا امداد به افرادتحت پوشش برای هر نفر هرماه در حدود ‏‏17 هزار تومن است که این پول حتی برای خریدن نان خالی در یک ماه کافی نیست. ‏

شاید اتفاق جالبی باشد که یک هفته بعد از روز جهانی سالمندان به روز جهانی کودک نامگذاری شده است به ‏همین مناسبت برنامه های بزرگداشت وجلسات سخنرانی متعددی اجرا شد. سیمای کودک تلوزیون با پخش ‏ویژه برنامه کودک مرتب این روز به کودکان ایرانی یادآور شده ومجریان این روز برای کودکان تبریک ‏میگویند. ‏

مجید مشغول آبیاری فضای سبزی است که مکلف به حفظ طراوت و شادابی آن است بچه های هم سن وسال ‏در اطراف او مشغول اسکیت و دوچرخه سواری هستند او از طرف مدیریت مجتمع مسکونی برای آبیاری ‏فضای سبز محوطه به کار گرفته شده است خودش میگوید 13 سال دارد اما جثه اش بسیار ریزتر از 13 سال ‏نشان میدهد او میگوید در امد پدرش برای تامین هزینه های زندگیشان کافی نیست و مجبور است درکنار درس ‏خواندن کار کند وقتی میپرسم چطور این کاررا پیدا کرده است جواب میدهد پدرش بعنوان سوپور در همین ‏مجتمع مشغول به کار است واز هیئت مدیره خواهش کرده است این کاررا به او بدهند میپرسم دلش نمخواهد ‏او هم مثل بچه های دیگربازی کند صادقانه میگوید چرا ولی من وظایفی دارم وقتی کارم تمام شد با بچه های ‏اینجا فوتبال بازی میکنم من با آنها دوست شده ام… ‏

در خیابان سه کودکی که هرکدام یک چرخ دستی انباشته از گونی های بزرگ نان خشک وپلاستیک را هل ‏میدهند وحرکت میکنند توجه عابرین را به خود جلب میکنند آنها مقابل زباله دانها و اشغال های رها و تلمبار ‏شده می ایستند و بادستانشان برای یافتن مواد زاید و قابل بازیافت، میان اشغال ها را میگردند. ساعت حدودا ‏‏11 قبل از ظهر است همسالان آنها یقینا در این ساعت سر کلاس درس هستند کارشان را به سرعت انجام ‏میدهند و برای عبور از خیابان باهم مسابقه میدهند پسر بچه هایی حدودا 11 الی 14 ساله اند وقتی سوال ‏میکنم چرا مدرسه نرفته اند؟ کوچکترین آنها میگوید: علاقه ای به درس ندارد پارسال اول راهنمایی را خوانده ‏و امسال خودش نخواسته که به مدرسه برود پدرش که سوال میکنم میگوید پدرش 1 سال پیش فوت کرده است ‏و مادرش نظافتچی مدرسه است و غیر ازاو برادر بزرگترش که 15 سال دارد مجبور شده است مدرسه را ‏رها کند تا بتوانند مخارج زندگی شان را تامین کنند وآروز دارد وقتی بزرگ شد یک مغازه بزرگ بخرد و ‏پولدار شود…. ‏

در بازار کنار پیاده رو پسرکی 14 ساله گردوهایش را در فورغونی ریخته و با صدای بلند برای برای فروش ‏وجذب مشتری فریاد میزند: “گلین آی بالام گلین نازیک گابیخ ایچی دولی بیر دفعه آپارسان مشتری ‏اولارسان… (1) “‏

اسمش جعفر است پارسال سوم راهنمایی را تمام کرده است. امسال مدرسه نمیرود چون روستایشان دبیرستان ‏ندارد ودر تنها دبیرستان اطراف روستایشان بعلت پرشدن ظرفیت مدرسه نتوانسته ثبت نام کند. او از ده ‏سالگی چوپانی کرده و زمستانها با دیگر خواهران و برادرانش قالی میبافد امیدوار است سال آینده بتواند در ‏اول دبیرستان ثبت نام کند و درس بخواند تا در آینده مهندس کامپیوتر شود. ‏

امیر نیز یکی از بچه هایی است که در کنار تحصیل کار میکند اوهر روز بعد از تعطیلی کلاس درسش به ‏همراه 2 مرغ عشق خود تا 9 شب به رهگذران فال حافظ می فروشد. دو سال است که برای کمک به امرار ‏معاش خانواده اش دربازارکار می کند. درروز های تعطیل و تابستان ها از صبح تاشب برای بدست آوردن ‏روزانه 4 تا 5 هزار تومان در کوچه پس کوچه های بازار سرگردان است. می گوید: “برادرش که 17 سال ‏دارد در یک تولیدی لباس کار می کند و مجبور به ترک تحصیل شده است”. ‏

او می گوید: “هردوی شان برای پول زهر ماری جان میکنند تا بتوانند از عهده مجارج حداقلی خود برآیند ‏خوراکشان بیشتر سیب زمینی و تخم مرغ و سبزیجات است ماه هاست که آشپزخانه شان رنگ گوشت را ندیده ‏است”. می خواهد در آینده قاضی شود وقتی از پدرش میپرسم سکوت می کند. ‏

حرفهای امیر که تمام می شود مرد سیگار فروش نزدیکش بدون اینکه امیر بشنود، آهسته می گوید: “پدر امیر ‏زندانی است”. او فکر می کند من از طرف دستگاه های دولتی هستم و خواهش می کند برای بهبود وضعیت ‏زندگی امیر و خانواده اش کاری بکنم، چون معتقد است محیط بازار برای بچه هایی مثل امیر محیط سالمی ‏نیست. ‏

اخبار سراسری شبکه یک تلویزیون اظهارات رئیس مجلس را نشان میدهد که در جواب اعتراض کامران به ‏کمک 100 میلیون تومانی بلا عوض به موکلان منتخب مردم، ازحق نمایندگان مجلس هشتم دفاع میکند و به ‏کامران معترض میشود که نیمه خالی لیوان را می بیند و خطاب به نمایندگان می گوید: “شما با خدا معامله ‏کردید و فقیرانه هم زندگی می کنید. این پول هم در حد یک وام برای زندگی حداقلی بوده است نماینده های ‏مجلس فقیرترین دستگاه هایی هستند که در کشور وجودارد. “‏

‏(1)- جملاتی است به ترکی برای تبلیغ گردوهایش که ترجمه آن میشود: ‏

آی مردم بیائید گردو های من پوست نازک و تو پر هستند اگریک بار بخرید باز هم مشتری خواهید شد

منبع: کانون زنان ایرانی