پرگار مترجم و حد زدن مفسر

نویسنده

raoftaheri675.jpg

گویا دیگر بار سروش به عمق دریا زده و صید معانی کرده وگرنه چراست که چنین بی مهابا منجنیق فلک به سنگ ‏تهمت و تکفیر و ارتداد نشانه اش رفته است؟

صالح و طالح متاع خویش نموده اند و بساط دار حلاجی و شوکران سقراطی به پا کرده تا با هیزم کوته آستینی مستظهر ‏به قدرت قدّار آتش خشمی به نشانه غیرت دینی شعله ور و عین القضاتی دیگر شمع آجین کنند. ‏

صورت مسئله این است:‏

سروش از پس سالها غیبت از عرصه تولید تئوری و در امتداد و بسط دوگانه « قبض و بسط » و « بسط تجربه نبوی ‏‏» یافته های معرفتی خود در باب پیچ و تاب های فرایند پدیده وحی را عرضه کرده و البته جان جویندگان منتظری را ‏سیراب و خماران کثیری را به جرعه ای می صافی صوفی افکن میهمان کرده است. در این میان بدیهی ترین گمانه آن ‏بود که اهل تحقیق با ورود خود در این بحث، فضای محتضر مباحثات و مناظرات فلسفی، کلامی و هرمنوتیکی را ‏جانی دوباره بخشند. گواینکه بزرگوارانی چون نراقی، ایازی، قائمی نیا و… به نقد و تحلیل نظریه پرداختند. نیز طبیعی ‏مینمود که فقهائی به نمایندگی و در دفاع از حاملان قرائت رسمی از دین نظریه را به چالش کشیده و احیاناَ به رد آن ‏بپردازند که آیت ا… سبحانی چنین کردند. نیز کما فی السابق فضل فروشی گران جانی را شاهد بودیم که خود گفت و ‏خندید، آقای یحیی یثربی فرموده اند: قصد بحث با کسانی ( بخوانید سروش ) را ندارند که چندان برایشان شأن علمی ‏قائل نیستند!‏


قصد جسارت نیست ولی ناخودآگاه به یاد استحمام شتر مثنوی افتادم «گفت خود پیداست از زانوی تو». البته گران جانی ‏گناه نیست باری اما صاحب مواجید شجره طیبه شدن سبک باری و حقیقت جویی و در این مسیر تهمت و تکفیر و ‏ضرب و زور قدرت چشیدن می خواهد. با پشمینه پوشی و روزمرگی و یک دست در زلف یارانداختن و با دستی ‏دیگربغل کردن صاحبان قدرت شایسته نیست که آدمی لاف گزاف همسری با عالمان زند.‏

بیا وز غبن این سالوسیان بین صراحی خون دل و بربط خروشان.‏

حیرتا اما شواهد این بار حکایت از آن دارند که گویا نرخ تورم هزینه نظریه پردازی بسی بالاتر رفته است. فقیهی از ‏مسند مرجعیت صاحب نظریه را با سلمان رشدی مقایسه کرده و فرموده است که «ریشه قرآن و نبوت را زده است». ‏مجیدی کارگردان که طی این همه سال نسبت به خطاهای رفته بر همکاران و اساتیدش مهر خموشی بر لب زده بود، ‏این بار از غیرتمندان خواسته تا سکوت بشکنند و سرّ حقّ را بر ورق شعبده ملحق کرده، با این ادّعا که سروش «به ‏پیامبر نسبت شاعری داده» و «قرآن را خطا پذیر دانسته» و «آن را کلام خدا ندانسته» است، وی را کافر دانسته و از ‏مسلمانان خواسته تا به وظیفه ی خویش عمل کرده و حساب آن کافر را تسویه کنند.‏

شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات نهیم

بهاءالدین خرمشاهی سروش را قرآن ستیز و قرآن نشناسی خوانده که پا از حد مجاز تأویل فراتر گذاشته و با تأویلات ‏غیرقانونی و پراکنده گویی های ضد اصول اسلامی به ارتداد آلوده شده است.‏

تو گویی کارنامه و سند زوال و انحطاط شوره زار ایران معاصر غائله سقراط کشی را کم دارد!!؟

با صبا در چمن لاله سحر می گفتم‏ که شهیدان که اند این همه خونین کفنان

پاسخ همه موارد اتهامی پیش از این و به صورت دقیق در آثار سروش ثبت شده است و مرور بر آن سخنان باطل ‏السحر و فیصله بخش و صافی جان های درد آلود را به آثار سروش حوالت می دهم و به زعم خویش نکات عاجل تری ‏را در میانه می آورم:‏

‏1-‏ سروش خود می گوید «دین شناسی من بر مبنای استنباط هایی صورت گرفته که از مولانا آموخته بودم، من دین ‏شناسی ام را از فقیهان نگرفته ام بلکه ازعارفان گرفته ام». پر واضح است که دین شناسی فقیهانه و دین شناسی ‏عارفانه با مبناها و پیش فرض های متفاوتی به سراغ مسائل دینی می روند واحیاناً (نه لزوماَ) به نتایج متفاوتی هم ‏می رسند فلذا در پاسخ به آن دسته از ناقدان و تکفیر کنندگان که دین شناسی آنان مشروب از فقه است، به نظر می ‏رسد که مناظرات به نتیجه ای نخواهد رسید، نه مگر این است که اختلاف و دعوای فقها و عرفا همیشه خدا استوار ‏بوده است؟ ‏

حلاج بر سر دار این نکته خویش سراید ‏ از شافعی نپرسید امثال این مسائل

فتوائیان را فرض است تا تکلیف خود را قبل از تکفیر سروش با منابع دین شناسی وی روشن کنند. این محترمین چه ‏می فرمایند با مولوی که گفت: تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم.‏

که یعنی کفر و ایمان به مرحله قبل از وصال متعلق است و در لحظه حضور اشتغال به این مقولات خود عین کفر است ‏و از این هم بالاتر:‏

حلاج اشارت گو از خلق بدار آمد وز تندی اسرارم حلاج زند دارم

بیش از این روا نبود گر نه:‏

‏« به صوت چنگ بگوییم آن حکایت ها که از نهفتن آن دیگ سینه می زد جوش»‏

‏« رموز سر انا الحق چه داند آن غافل که منجذب نشد از جذبه های سبحانی»‏

متواضعانه و از سر صدق دل همزبان با حافظ، خدمت بزرگوارانی که از مسند فقه و افتاء علاوه بر پرداختن به ریزه ‏کاری های فنی و تخصصی، صاحب نظریه را تکفیر و نفرین کرده اند، عرض میکنیم:‏

جفا نه شیوه دین پروری بود حاشا‏     همه کرامت و لطف است شرع یزدانی

‏2-‏ از دوران انتشار روزنامه سلام عقده ای بر دلم نشسته بود به گونه ای که هر گاه نام بهاءالدین خرمشاهی بر ‏ضمیرم می گذشت، آن عقده جا خوش کرده در ناخودآگاهم، فی الفور اظهار وجود کرده و چون خاری جانم را می ‏خراشید. ماجرا از این قرار بود که ایشان قرآنی با ترجمه خویش روانه بازار کردند به طوری که نقد و نظرهایی ‏را برانگیخت، قضا را بر خلاف عادت ذهنی من، زنده یاد گلشیری هم نقدی بر آن منتشر کرد. در کمال حیرت و ‏ناباوری، خرمشاهی پاسخی از سر جزمیت و غضب آلود و توهین آمیز خطاب به گلشیری به چاپ رساند. آنچه ‏بیش از هر چیز دیگری مایه تأسف می نمود، به آن قسمت از پاسخ برمی گشت که گلشیری را بدلیل نامسلمان ‏بودن و با لحنی تهدید آمیز فاقد صلاحیت جهت ورود به مسائل قرآنی دانستند. واین بود آن عقده ای که ذکرش ‏رفت. حقیقتاَ اگر ایشان دم از حافظ شناسی نمی زدند بحثی نبود ولی سکوت نمی توان کرد که کسی بر سر سفره ‏حافظ بنشیند و در کار تهمت و تکفیر و تهدید روزگار بگذراند:‏

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت‏ بر در میکده ای با دف و نی ترسایی

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد آه اگر از پس امروز بود فردایی ‏

حالیا بار دیگر کارگاه کفر تراشی و دین فروشی خرمشاهی به راه افتاده تا کسی را به سنگ ارتداد رجم کند ‏که زین پیشتر در مقدمه حافظ نامه استادش خوانده بود و البته استاد را چه غم؟

چه غم بود به همه حال کوه ثابت را که موج های چنان قلزم گران گیرد؟

خرم شاهی با «قرآن ستیز» و «قرآن نشناس» خواندن سروش می گوید ایشان «از حد تأویل مجاز فراتر رفته ‏است» و «به ارتداد آلوده شده است». در عجبم یک انسان سرتا پا تقصیر از چه رو جسارت می ورزد و از ‏جایگاه خدایی حکم ارتداد صادر می کند؟‏

سر خدا که در تتق غیب منزوی است‏ ‏ مستانه اش نقاب ز رخسار برکشیم

حافظ نه حد ماست چنین لاف ها زدن ‏ پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم

و چرا لحظه ای تأمل نمی کند تا حد مترجمی خویش بشناسد و مفسّر را حدّ نزند؟

چرا درنمی یابد که با هیچ قانونی نمی توان دست و پای «علم» و «ایمان» را بست؟ چرا یاد نگرفته است که ‏‏«علم» و «ایمان» برای محققین هیچ گاه یک امر تمام شده نیست؟ که شعار علما و محققین «نحن انباءالدلیل» ‏بوده و خواهد بود؟

در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست جمله شاهانند آنجا بردگان را بار نیست

گر نهی پرگار بر تن تا بدانی حد ما‏ حد ما خود ای برادر لایق پرگار نیست ‏

و مگر سروش مقلد است که او را به«ایمان بر وفق ارتد کسی اسلامی» حوالت داده اید؟

نسخه قانون ما عین شفاست ‏ مصحف ما مستفاد از مصطفاست

خرمشاهی دادنامه خود را اینگونه به پایان برده است:‏

‏«تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد»‏

باری زندگی عملی انسان ها شاهد خوبی است بر میزان صداقت این سخن و منجمله زندگی عملی خرمشاهی ‏و سروش.‏

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

و جان کلام آنکه:‏

احولی چون دفع شد یکسان شوند دو سه گویان هم یکی گویان شوند ‏

‏3-‏ آقای مهاجرانی فرموده اند که از پس چله نشینی، چشم انتظار جام صافی بوده اند ولی درد آلودش یافته اند. به ‏ایشان پیشنهاد می شود آیه جف القلم بخوانند. داستان ایشان، داستان مردی است که از خدا گنج خواست، ‏خدایش فرمود: برو فلان جا و تیرت را رها کن، هر جا که تیر فرود آمد همان جا را بکن که گنج آنجاست و ‏باقی قضایا.‏

‏ ‏ در این صوفی وشان دردی ندیدم ‏ که صافی باد عیش درد نوشان

‏4-‏ اینجانب به «مکتب روشنفکری دینی» از آن رو که همسایه دیوار به دیوار اقسام «ایدئولوژی ها» می باشد ‏اعتقادی ندارم ولی طبیعی ترین انتظار آن بود تا بزرگوارانی که علم روشنفکری دینی را برافراشته اند و به ‏آن مباهات می کنند و فخر می فروشند، آستین قلم بالا زده و در این ایام بلا خیز، اگر نه از دینداری و ‏مسلمانی، دست کم از آزادی بیان سلسله جنبان روشنفکری دینی معاصر دفاع کرده و بدین سان حق شاگردی ‏و روشنفکری و دینداری و آزاد اندیشی را به جای می آوردند.‏

بر منار آشنایی ها نمی سوزد چراغی ‏ آتش اندر تیرگی افتد که آتش زد به جانم‏

‏ و از این مهمتر منتظر واکنش نشست مجمع عمومی دفتر تحکیم وحدت بودیم، دریغا و دردا که از ‏

‏ این تنها نهاد نیمه جانی که جز دفاع از حریم حریت اساتید و حقوق دانشجو و آزادی های آکادمیک و ‏

‏ حقوق بشر و آزادی بیان وظیفه دیگری ندارد، صدایی به دفاع از استاد مظلومی برنخاست.‏

‏ دفترداران تحکیم گویا به زعم خویش کارگزار حفظ عنوانی هستند تا به اعتبار آن مصاحبه ای کنند و ‏

‏ شهرتی به هم زنند و دیگر چه اهمیتی دارد که برسرآرمان ها چه می رود؟‏

    ‏ امیدت کیست؟ هان هشدار! گور خویش را هشدار!‏<br/>

‏ ‏ که طاعون می تراود از نفسهای مسیحا هم

‏ ‏ <br/>

‏5-‏ ‏ تو به نادر آمدی در جان و دل‏ ای دل و جان از قدوم تو خجل ‏

امیدوارم سفره برکت خیز و چشمه جوشان این «دوزخ آشام مست» جان های گرسنه و لب های تشنه را ‏همچنان سیراب کرده، متواضعانه و از سر غیرت شاگردی به آن آفتاب معرفت محمدی و شارح کبیر مثنوی ‏عارضم که مبادا غوغای بهاءالدینی و شعبده های مجیدی و کرشمه های عطاءالهی و… گره بر ابرویشان ‏بنشاند و از غواصی بحر معانی و صید جواهر قرآنی بازدارد. ‏

‏ از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف نکته ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو‏

آب حیوانش زمنقار بلاغت میچکد ‏ طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکر خای تو ‏

وتوای عزیز با دل خونین لب خندان بیاورهمچو جام. بگذار بادهای مخالف شکن زلف اندیشه ات را موزون ‏تر نمایند که کام مشتاقان از تمنای لبت سیراب نگشته هنوز.‏

‏ ای ز غیرت بر سبو سنگی زده‏    وان شکستت خود درستی آمده‏<br/>

خم شکسته آب ازو ناریخته ‏   صد درستی زین شکست انگیخته<br/>

جزو جزو خم برقصست و بحال    عقل جز وی را نموده این محال

منبع: ادوار نیوز