گپ ♦ چهارفصل

نویسنده
بهاره خسروی

سقوط تیراژ کتاب ها در ایران و وضعیت اسفناک نشر به دلیل سانسور بی امان وزارت ارشاد بسیاری از نویسندگان را ‏وادار کرده تا کتب های خود را روی اینترنت و یا خارج از کشور منتشر کنند. رونق بازار چاپ قاچاق همین کتب ‏ممنوعه! نیز سبب شده تا از این رهگذر خواننده پیگیر بتواند به این ادبیات ممنوع دسترسی داشته باشد. آخرین نمونه ‏چنین کتاب هایی “عکس فوری عشق بازی” اولین مجموعه شعر شیدا محمدی است که پس از محرومیت از گرفتن ‏مجوزبه صورت زیر زمینی چاپخش شد. کاری پر مخاطره که در این باره با شیدا محمدی گفت و گو کرده ایم….‏

sheidamahmodi1.jpg

گفت و گو با شیدا محمدی

‎ ‎آزادی پرداختن به رویا‎ ‎

شیدا محمدی؛ شاعر، نویسنده و روزنامه نگار در تهران تولد یافت.‏‎ ‎تحصیلات خود را در زمینه “زبان و ادبیات ‏فارسی” تا مقطع “لیسانس” ادامه داد. حوزه علاقمندیش همواره ادبیات و نقاشی بود. از سال 1378 فعالیت روزنامه ‏نگاری خویش را در صفحات فرهنگی و اجتماعی روزنامه “همشهری” و “جام جم” آغاز کرد و در روزنامه های ‏‏”ایران جمعه”، “اعتماد” و مجلات مختلف ادبی قلم زد. ‏

پس از آن دبیر صفحه زنان در روزنامه “ایران” و دبیر تحریریه مجله” فرهنگستان هنر “ بود.(یک شماره پیش از ‏خروج از ایران ). کتاب “مهتاب دلش را گشود…بانو !“در سال 80 توسط نشر تندیس به چاپ رسید. “افسانه بابا لیلا” ‏از سال 80 در وزارت ارشاد منتظر مجوز بود تا سرانجام با حذف 44 مورد در نوبت اول و 18 مورد در نوبت دوم در ‏سال 85 به چاپ رسید.‏

در این فاصله شعر ها و داستان های وی در مجلات “ نافه”، “عصر پنج شنبه “، ” کارنامه” و”گوهران”، “خوانش”، ‏‏”نوشتا” و روزنامه “ همشهری” “ایران جمعه ” و بعدها در “ جمهوریت ” و “ وقایع الاتفاقیه ” و….در ایران و نیز ‏مجلات “ سیمرغ”، “ آرش”، “ نامه کانون نویسندگان در تبعید “، “رهاورد”، “باران” و روزنامه “شهروند ” کانادا و ‏‏”لوموند” فرانسه… در خارج از کشور به چاپ رسیده است. ‏

‏”عکس فوری عشق بازی” عنوان مجموعه شعری از شیدا محمدی است که به تازگی در ایران به صورت افست( زیر ‏زمینی) منتشر شده است. این کتاب شامل 40 شعر است که در فاصله سال‌های 2005 تا 2007 سروده شده و در 72 ‏صفحه گرد آمده است. ‏

کتاب را در سایت اینترنتی شاعر با آدرس ‏http://sheidamohamadi.persianblog.ir‏ می توانید تهیه کنید.‏


‎ ‎خانم محمدی چطور شد که تصمیم گرفتید برای همیشه مهاجرت کنید؟‎ ‎

شروعش با نابسامانی مطبوعات آغاز شد. همه ما در دوره بی رونق اصلاحات، شادی آمدن رنگ و کلمه و فضا را ‏احساس می کردیم و همین آزادی پرداختن به رویا، خود رویای بزرگی بود که ما در این چند دهه از آن محروم بودیم. ‏اما “آزادی” از واژه خوش رنگ و بویی که تنها جهت تزیین از آن می شود استفاده کرد، فراتر نرفت و ما بی نصیب تر ‏ماندیم. ‏

صفحه زنان روزنامه ایران که مسئولیتش بر عهده من بود، بسته شد. کتاب افسانه بابا لیلا مجوز نگرفت. هر روز فشار ‏بیشتر می شد و من هم پیشنهاد کاری خوبی در اروپا دریافت کردم که آغاز وسوسه ای به نام سفر شد. اما با این خیال که ‏من نه آدم غربت نشینم و نه غربت خانه ای در خور. اما سفر کوتاه، ادامه سفری بود در من که تا امروز ادامه پیدا کرد ‏و خانه شد گرد جهان یا جهانی گرد و دستهای من در دو چمدان سرخ گره خورد و ماند.‏

‎ ‎کمی در مورد کتاب تان – عکس فوری عشق بازی - برایمان بگویید.‏‎ ‎

عکس فوری عشق بازی شامل سی و نه شعر در 72 صفحه است که بیشتر محصول سال های غربت است. از این رو ‏زبان زنده تری دارد و فضایش گاه دلتنگ تر است اما عاشق است و در پی رهایی.‏


‎ ‎وقتی کتاب تان را برای گرفتن مجوز به ارشاد ارائه کردید، چه پاسخی به شما دادند؟ به طور کل کتاب ‏ممنوع چاپ شناخته شد یا تصمیم بر حذف قسمت هایی از آن بود؟‏‎ ‎

کتاب را در چند نوبت و با نام های دیگر و با ناشرین معتبری به دست ارشاد سپردم. در وهله اول کل کتاب مجوز ‏نگرفت. چندی بعد با ناشر معتبر دیگری اقدام کردم که توصیه ایشان قبل از ریسک دوباره مجوز، حذف قسمت هایی از ‏شعر بود که از نظر ارشاد مسئله داشت و حذف کامل شعرهایی که اساسا مشکل داشت. با این تخمین چیزی جز چند ‏شعر بی خاصیت و بی خطر! در تعداد 10 شعر چیزی باقی نمی ماند که ماهیت کتاب و شاعر را زیر سوال می برد. ‏من هم حاضر به قبول چنین نامی نشدم.‏

sheidamahmodibook.jpg

‎ ‎چرا کتاب را از طریق سایت های اینترنتی منتشر نکردید؟‎ ‎

اکثر شعرها پیش از این در مجلات و سایت های اینترنتی منتشر شده است، اما ترجیح دادم کتاب به شکل سنتی و ‏مکتوب هم در دسترس علاقمندان قرار گیرد. هنوز هم لذت ورق زدن کتاب و حمل گاه به گاه آن در سفر، برای آدم ‏معاصر دلچسب و فراموش نشدنی است. اما خب چون کتاب به شکل معمول چاپ و توزیع نشده است و باور من هم به ‏ارتباط اینترنتی است، از این رو تصمیم دارم در آینده نزدیک، کتاب عکس فوری عشق بازی را به صورت الکترونیکی ‏چاپ و در سایت منتشر کنم.‏

‎ ‎چگونه به فکر چاپ زیرزمینی کتاب تان افتادید؟ از نحوه پخش آن و انعکاسش در میان جامعه ادبی ایران ‏راضی هستید؟‎ ‎

فشار به آدمی راه گریز را هم می آموزد. دلم نمی خواست تن به سانسور و خود سانسوری دهم در عین حال دوست ‏داشتم کتابم به زبان فارسی و در سرزمین مادریم منتشر شود و چون شانس راه رفتن در روی زمین را نداشتم از زیر ‏زمین رفتم. مهم هم همین بود. یک دهن کجی به همه آنهایی که ما را این همه سال کج دیدند.‏

‎ ‎برای چاپ مجدد کتاب های قبلی تان اقدام کرده اید؟‎ ‎

نه. در پی راهی برای ادامه نوشتن و چاپ کردن در سرزمینم هستم و حالا به تعداد همه سرزمین هایی که شکل آزادی ‏است. کتابهای با مجوزم هم با سانسور و در انبار ناشر باد بی حوصلگی می خورند. عجیب آنکه همان موقع هم کتاب ‏در کتاب فروشی های انقلاب یافت نمی شد!‏

‎ ‎وضعیت سانسور در ایران امروز را چطور می بینید؟‎ ‎

چسب زخم بزرگی روی زخم زبان که باز نمی شود نه به فریاد و نه به فریاد رسی و آنقدر محکم راه بر دهان بسته است ‏که دیگر امید هیچ کلمه تازه ای نیست جز مجیز و دعا و سلام.‏

‎ ‎فکر می کنید شکل فعلی سانسور در ایران، ادبیات ایران را به چه سمتی می کشاند؟‏‎ ‎

آنهایی که کلمه را می فروشند که خب برایشان فرقی نمی کند به چه نرخ و چه زمان. آنها هنوز هم هستند. همیشه هم ‏بودند. تاریخ ادبیات ما پر است از این مجیزها و دعاگویی ها و مرثیه هایی که باد نام آنها را با خود برده است. آنهایی ‏هم که در پی جاه و شکوه نام و ننگ نیستند باز هم می نویسند نه برای جایزه نه برای مجوز. آنهایی هم که نوشتن بیش ‏از دلتنگی جان برایشان می ارزید و توان رفتن هم داشتند که از حلقه تنگ جستند و در میان دو در نشسته اند که باد از ‏میانش می گذرد و رنگ و بوی تازه ای به کلمات شان می بخشد. آنها هم می نویسند و جایزه هم می گیرند. گاه آنقدر ‏خوش شانس هم می شوند که در پی مجیز سانسور و خود سانسوری جایزه و مجوز هر دو را با هم می گیرند. اما ادبیات ‏نفس می کشد به سختی. خرناسه می کشد به سختی اما نگاه می کند با تیز بینی زمان و منتظر می ماند تا به گاهش که ‏تفاله را از جان جدا کند و آیندگان ماندگاری را قضاوت کنند.‏

‎ ‎سوال آخر. شیدا محمدی تا چه علاقه دارد که کتاب هایش به صورت قانونی در کشور و بدون سانسور چاپ ‏شود، در جوایز ادبی شرکت کند و…؟‎ ‎

به اندازه همه حروف زبان فارسی. به اندازه همه کتاب های بی مجوز. به اندازه بی اندازگی آرزوهایمان و به اندازه یک ‏ایرانی. یک زن و یک نویسنده. به اندازه آزادی. به اندازه همه مخاطبینم.‏