همیشه همان
شگرد
همان…
شب همان و ظلمت همان
تا “چراغ”
همچنان نماد امید بماند
جنبش سبز تازه ترین آماج سیاست های بی فرجام بخشی از اپوزیسیون است. آماج قبلی این سیاست ها جنبش اصلاحات بود و درست از همین راهها و به همین شیوه ها که امروز!
خلاصه داستان دیروز این بود که شکل گیری جنبش اصلاحات بر بستر غافلگیری انتخاباتی بسیاری از اهالی اپوزیسیون که سالها بود بر طبل تحریم کوبیده بودند، اتفاق افتاد. حادثه بسیار بزرگ بود و پرسش ها فراوان. چگونگی حضور مردم در غیاب اپوزیسیونی که هر راهی را به آنان می نمود جز شرکت در انتخابات نظام. چرایی حضور در غیاب شرایطی که با یک انتخابات آزاد فاصله ی تعریف شده داشت؛ و آنهم در حضور ولایت فقیه و نظارت استصوابی و موانعی که در پی رفعش کسی به کمتر از تغییر قانون اساسی رضا نمی داد.
از آنجاییکه درک این اتفاقات برای اپوزیسیون آسان نبود، حاصل آن شد که تقریباً همه اول اعتراف کردند که غافلگیر شده اند. بعداً گفتند که ارزیابی شان درست نبوده، و سپس همگی انتخابات بعدی را تأیید و مردم رابه شرکت در آن دعوت کردند. من تقریباً از هیچ سازمان یا حزب سیاسی اپوزیسیون نقدی در باره علت اینهمه دوری از فضای واقعی رویدادهای سیاسی ندیدم. حتا در سازمانی که در آن فعالیت می کردم و البته آنجا با تحریم مخالفت بی ثمر کرده بودم.
عموماً در پاسخ به انتقاداتی که در مورد سیاست تحریم به آنها می شد می گفتند ما گمان نمی کردیم مردم در این وسعت شرکت کنند! البته که پیش بینی نیروی سیاسی نباید اینهمه دور باشد از واقعیتی که در آستانه ایستاده است.این عدم شناخت از جامعه ای را می رساند که قرار است همین اپوزیسیون راهبرش باشد و ضعف تحلیل را می رساند ولی از آن بدتر این است که نیروی سیاسی تحلیل خودش را بدون نقد و با توضیح تغییر بدهد چون مردم راه دیگری رفته اند. آنها درستی یا نادرستی موضع سیاسی خود را از روی حرکت مردم، عموم مردم، قضاوت می کردند و «مردم» توده بی شکل مقدسی بود که خطا نمی کرد.
به هر روی در غیاب تحلیل جامع و دقیقی از علت این غافلگیری و آنچه اتفاق افتاده است، این تحلیل نیز به دست نیامد که میزان انتظارات جامعه ملتهب از این پیروزی چقدر واقعی است و سقف موفقیت تا کجا می تواند باشد.
بنا براین عجیب نبود که بخش وسیع و متأسفانه وسیعترین بخش اپوزیسیون در خارج از کشور پس از آنکه شور اولیه فرو نشست، نقش اپوزیسیونی خود را که متأسفانه گویا در مخالفت با هر آنچه هست معنی شده است، آغاز کرد. نخست به نام محکمه پسند انتقاد که البته در نزدیک ترین همکاری ها نیز جایز و حتی ضروری ست، آغاز کرد و سپس اصرار به ترسیم چهره مستقل اپوزیسیونی که مهمترین رسالتش حفظ خط فاصل از اصلاح طلبان بود و اصلاً نگاه نمی کرد که آنچه اصلاح طلبان داخل می خواستند، حتی اگر کف خواسته های ایشان هم بود هنوز به دست نیامده بود، که تمایزها بتوانند نقش ایفا کنند. پس از آن تمام انتقادات متوجه خاتمی و اصلاح طلبان در حکومت و پارلمان شد. و باز اصلاً اهمیت نداشت که جریان مورد انتقاد در مقابل اقتداگرایان در چه موقعیت لغزانی قرار دارد و سقوطش هیچ پیامی که نداشته باشد خبر سقوط کف خواسته های این اپوزیسیون است.
اپوزیسیونی که حداقل از دهه پنجاه شمسی به بهای بالاترین جانفشانی ها، به یکی از برنامه هایش نیز نتوانسته بود برسد، به سرعت به این نتیجه رسید که اصلاح طلبان دیگر تاریخ مصرف شان گذشته و بعد حکم کرد که اصلاحات از بالا نمی شود، بدون اینکه هرگز توضیح بدهد که از پایین چگونه می شود در کشوری اصلاحات کرد. این خطای برداشت نه فقط به اپوزیسیون خارج از نظام بر می گشت که اصلاح طلبانی هم که به دولت و به ویژه به پارلمان رفتند نیز دائم گله گذاری می کردند که اینها نمی گذارند ما کار بکنیم. انگار که وظیفه نیروی مخالف جز مخالفت است؛ و برای اثبات معصومیت خود و ناحق بودن جریان مقابل دائم بر علیه خود اعتراف می کردند که ما موفق نشدیم هیچیک از برنامه های مان را عملی کنیم! “و طرفه آنکه در پایان از مردم انتظار داشتند که باز هم به آنها رأی بدهند!”
و اینها همه در شرایطی بود که جامعه با تمام توان تاریخی خودش و مطابق امکانات مادی و ذهنی اش به شکل بی سابقه ای در صحنه فرهنگ و سیاست فعال شده بود. روزنامه ها و نشریات پی در پی مجوز انتشار می گرفتند؛ حتی علیرغم تعطیلی برخی دیگر در اثر فشار محافظه کاران. کتاب های توقیف شده بسیاری از چاپخانه ها بیرون می آمدند، سینما و تئاتر و موسیقی نفس می کشید و رکود و خمود سالیان را می تکاند و بسیاری هنرمندان و نویسندگان گوشه گرفته با آثارشان به جامعه زندگی می بخشیدند و احزاب سیاسی مختلفی، هر چند با ضعف های آشکار تاریخی و بر بستر محدود آزادی ها شکل می گرفتند و احزاب و سازمان های قدیمی چون جبهه ملی و نهضت ازادی علیرغم تمام حنجره درانی های راست افراطی که داشت تولد فیزیکی خود را نیز تدارک می کرد، بار دیگر به عرصه درآمده بودند. در عرصه اقتصادی نیز اقدامات بی سروصدا و بنیادینی صورت می گرفت که چون جریان عوافریبی مثل دولت فعلی بر سرکار نبود، هیچ انعکاس خبری در جامعه نداشت و امروز آمار و ارقام آن هم به ویژه در تحلیل تطبیقی با شاهکارهای دولت فعلی منعکس شده است.
به هر حال نمایندگان مجلس اصلاحات درست به اندازه مردمی که به آنان رأی داده بودند و به خطا انتظار تغییر همه بنیان ها و روابط و ظوابط نادرست را از انان داشتند، بی تاب بودند. قانون مطبوعات را آنچنان بی موقع به مجلس بردند و آن گرفتاری را درست کردند و بعد هم همه کاسه و کوزه ها را سر کروبی شکستند انگار که هر کدام جای او بودند کار دیگری می توانستند انجام بدهند! تازه کسی مثل کروبی که در مقام رئیس مجلس تهدید به استعفا کرد وقتی که نماینده اول شهر همدان را دستگیر کرده بودند، و اهالی شهرش هم تکان نمی خوردند. باری این اصلاح طلبان و این اپوزیسیون…..
امروز باز می رویم که در همان نقطه بایستیم. امروز باز جمعی در میان ما نخست جنبش سبز و نمایندگانش را تأیید و از شهامت آنان تقدیر کردند. سپس در مقام ِ نقد جنبش سبز ایرادهای عجیب می گیرند؛ خلأ رهبری را اعلام می کنند آنهم در شرایطی که موسوی و کروبی، با همه تنگناهای موجود در داخل کشور در مقابل تهدیدات روزمره که برای دستگیری و تصفیه حساب با آنان هر روز اعلام و اعلان می شود، از هر روزنه و امکانی برای رساندن پیغام حضور خود و پشتیبانی از مطالبات مردم استفاده می کنند. رهبر در چنین شرایطی چه می کند؟
ایراد می گیرند که چرا موسوی و کروبی از اجرای بی تنازل قانون اساسی دفاع می کنند! استدلالی که در توضیح این ایراد می آورند این است که مردم از قانون اساسی جمهوری اسلامی عبور کرده اند! هر چقدر بپرسیم که چه وقت و چگونه این مردمی که دیروز در انتخابات پر تناقض و پرتبعیض جمهوری اسلامی به تکاپو پرداخته بودند از قانون اساسی عبور کردند، پاسخ هایی به قاطعیت و برجستگی ایراد شان نمی یابیم. برخی با منطقی بسیار ضعیف به یاد می آورند که جمع های محدودی در میان امواج اعتراضات مطالباتی مردم شعار جمهوری ایرانی سر داده اند و کاری هم ندارند که نتیجه حرکت آنان چه شد.
برخی دیگر که مایل نیستند به استثناها تکیه کنند و نارسائی شواهد کمی را می شناسند، تحلیل گونه ای می آورند که جنبش سبز متکثر است و در درون آن نیروهایی هستند که به قانون اساسی فعلی باور ندارند و صحیح هم می گویند. اما با این گروه می توان بحث کرد و از جمله پرسید که آیا این نیروی انکار و مخالفت دارای آنچنان تعیین کنندگی هست که برای در نظر داشت آن، شعار منتخب رهبران جنبش سبز را که در جریان مبارزه سنگین میدانی به آن رسیده اند، نقض کرد و امید به طرحی جایگزین برای آن داشت؟ این نیروی مخالف با قانون اساسی که قطعاً هم وجود دارد، تا کنون و در عمل موفق به ایجاد کدام حرکت اجتماعی، مدنی و سیاسی شده است؟ از مقاومت و شهادت نمی پرسم که بخشی از نیروهای چپ و دینی در این عرصه حرف اول را زده اند. از ایجاد حرکت در سطح جامعه و به ویژه در کسوت جنبش های مدنی سراغ می گیرم که مصداق های روشنش دوم خرداد است و جنبش سبز و هر دو در چارچوب همین قانون اساسی با وجود نقائص آشکارش. نقائصی که اینک رهبران جنبش سبز مصمم شده اند تا با پیگیری شعار “اجرای بی تنازل قانون اساسی” بخشی از آنها را از میان بردارند.
راه
همان و
از راه ماندن
همان،
تا چون به لفظِ “سوار” رسی
مخاطب پندارد نجاتدهندهیی در راه است.