با توجه به افزایش روزافزون استفاده از رسانه های ارتباط جمعی و استفاده ی حیرت آور کاربران ایرانی از این رسانه ها، هنر روز بر آن شد تا صفحه ی “ از همه جا ” ی بخش چاپ دوم خود را به مرور دوباره ی آثار و نوشته هایی اختصاص دهد که پیشتر در صفحات اینترنتی رسانه های ارتباط جمعی چاپ شده و از ارزش هنری مناسبی برخوردار هستند… باشد تا با این کار، سهمی کوچک در رساندن صدای هنرمندان به مخاطبان راستینشان داشته باشیم…
توضیح: طرح ها همگی از صفحه فیسبوک افرا آبشناسان (Afra Abshenas.) انتخاب شده اند، در اولین شماره دو شعر، یک نقد و یک داستانک می خوانید.
شعری از پگاه موسوی
این شعر را پگاه موسوی با نام کاربری “pegah moosavi” در صفحه اصلی فیس بوکش قرار داده است.
ثانیه ها می گذرند و من ثابت مانده ام در لحظه ها…
جسمم خسته است و روحم زخم خورده…
نه همراهی که خسته گی ام را بکاهد، نه همدردی که زخمم را التیام بخشد
تنها صدای اینجا، صدای تیک تاک ساعت است
به نفس نفس افتاده نفسهایم…
یعنی من تمام شده ام در این زندگی؟؟؟
آه…
و صدها آه دیگر از این دلدادگی، از این بیهوده گی
ترانه : افشین مقدم
این هم ترانه ای است از “افشین مقدم، afshin moghadam”.
چه سیاسی شده رنگ چهره ها / نمی شه که ادمکها رو شناخت /هیچ بدی نرفت که خوب بجاش بیاد / این رَعِیَت منبر ارباب و ساخت/ من گناهم چیه جز بنده شدن / روی خاکی که همه خدا شدن / سر ِ راه رفتن لاک پشتی ِ من / چپ و راست می یان و قبله می زنن / حجم اختاپوس ِ وحشت روتنم / نمی ذاره به شهامت برسم / تهدیدم به حکم ِ تیر ِ جوخه ها / تا به ایستگاه اطاعت برسم
فرهاد ویلکیجی و لباس خانم ها
“فرهاد ویلکیجی، farhad vikiji” طراح لباس است و فعالیت هایی در این زمینه طراحی صحنه و لباس برای سینما دارد. او با نشریه “دوخت” مصاحبه ای داشته که قسمتی از آن انتخاب شده است.
یادم می آید در صحنه ای یکی از بازیگران خانم که درشت اندام بود، دستیار لباس(خانم) او را با بند کشی و سنجاق قفلی بسته بود (که چیزی به چشم نیاید) که ناگهان حالش بد شد چون سنجاق قفلی باز شده بود و به کمرش فرو رفته بود. معمولا خانم های مسن که اندامشان درشت تر می شود بیشتر مشکل حضور در صدا و سیما دارند.کلا در طراحی لباس خانم ها، طراح لباس موظف است از جلیقه استفاده کند. ما معمولا دو جین جلیقه برای طراحی لباس با خودمان همراه داشتیم.
گیلاس های حسام حامدی
شعری از “حسام حامدی، hesam hamedi”
گیلاس
گیلاس
گیلاس
از گریه ی دهان تو
البالو میخورد
چشم من
انقدر بالا بالا
با
لا
که غرور بد مست
مست
رویای فهم را
می اورد
بالا
حالا تو
از گیلاس چشمانم
به شکستن
بالا رفته ای
که البالو بچینی
هملت را بگذار
لالایی بخواند بربودنمان
در نبودمان اما
همان صمد اقا کافیست
که با پرسش البالو وگیلاس
لاس بزند;
“گیلاس ما گیلاس است یا البالوی تو؟! “
بوی باران ابراهیم فیکیری
داستانکی از صفحه گروهی “داستان کوتاه کوتاه از کاربری با نام
” ebrahim fikri”
بوی باران
در گذشته همیشه باران را دوست داشتم، از بوی نم اولیه باریدن باران که تشنگی زمین را سیراب میکرد، یا از صدای ملایم قطرات باران که آهنگ دلنوازی را به گوشهایم میرسانید خوشم میامد.در زمان بارش باران دوست داشتم زیر قطرات آن سرم را به آسمان بلند کنم و قطرات را تا رسیدن به پوست صورتم تعقیب کنم، از برخورد هر قطره بر روی صورتم احساس خوبی به من دست میداد، احساس میکردم که دستان باران در حال نوازش کردنم است. دوست داشتم ساعاتها در زیر باران قدم بزنم و برایم اهمیتی نداشت کهخیس خواهم شد چون میدانستم بعد از این گردش عاشقانه میتوانم به خانهای گرم برگردم و لباسهایم راعوض کنم و سپس با خوردن یک چای گرم احساس رضایت کنم.
بله قبلا تصور من از باران اینگونه بود، ولی اکنون که در خانه گلی و در زندگی پناهجویی بسر میبرم به اطراف نیگاه میکنم که تمام کاسه و بشقاب و ظرف و… در اطرافم چیده شده است تا از خیس شدن بیشتر قالی در برابر قطرات آب که از سقف خانهام میچکد جلو گیری کند، دیگر آن احساس خوب گذشته را نسبت به باران ندارم. از بوی بدی که به علت خیس شدن قالی بلند شده است متنفرم. هر قطرهای که از سقف به درون کاسه یا بشقاب می افتد در نظرم صدای یک انفجار است. به جای آسمان به سقف خانهام که از هر طرف آن آب میچکد نیگاه میکنم و هنگامی که پایم را بر روی زیر انداز راهروی خانهام گذاشتم به یاد آن ضرب المثل دوران کودکی افتادم که میگفت : ‘قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود’ چون پاهایم چندین سانتی متر در آب فرو رفته بود.دیگر از باران بدم میامد.بلهدر زندگی پناهجویی بسیاری از احساسات عوض خواهد شد، بسیاری از تصورات به تابلوهای نفرت انگیز تبدیل خواهد شد، بسیاری از کلمات بی معنی و بسیاری از اندیشهها به سراب تبدیل خواهد شد.