نویسنده: پیتر بینارت
اغلب مقالات دیوید بروکز (روزنامهنگار محافظهکار آمریکایی که برای نیویورک تایمز مینویسد) را ستایش میکنم، حتی اگر با آنها مخالف باشم. آنها را ستایش میکنم چون بروکز از یک جمهوریخواه هم محافظهکارتر است. ریشه استدلالهایش در ارزشهای محافظهکارانه است نه در دیدگاههای روز جمهوریخواهان. در سیاست داخلی، به میزان زیادی روح فراموششده نومحافظهکاری دهه ۱۹۷۰ را دارد که بدون برخوردی احساسی با سرمایه داری ازبندرهاشده، بر محدودیتهای برنامهریزی دولتی تاکید میکرد.
اما در مورد سیاست خارجی که خوشبختانه کمتر در اینباره مینویسد، شیوهاش تغییر میکند. کلیگرایی بسط مییابد و منطق آب میرود. ستون اخیرش درباره خطرات توافق هستهای با دولت ایران از این دست است. در آغاز نوشته میگوید “در قرنهای گذشته، دیپلماتهای غربی با دشمنان ایدئولوژیک خود با مصلحت گرایی برخورد کردهاند.” درست است. اما چیز دیگری که درست است و بروکز به آن اشاره نمیکند این است که دیپلماتهای غربی از طرفی دیگر اشتباه کردهاند: زیادی بزرگ کردن ایدئولوژی و عدم توجه کافی به منافع ملی. دیپلماتهای غربی که هیتلر و استالین را از لحاظ ایدئولوژیک ضد-خود میپنداشتند، در سال ۱۹۳۹ با سرگشتگی به هم پیوستند تا بخش زیادی از اروپای شرقی را تکه پاره کنند. دیپلماتهای غربی که گمان میبردند تعهد به کمونیسم، روسیه، چین و ویتنام را به متحدانی دائمی تبدیل کرده، وقتی روسیه و چین تبدیل به دشمنان خونی و ویتنام و چین با یکدیگر وارد جنگ شدند، حیرت کردند.
قرون گذشته پر از اشتباهات دیپلماتیک است، اما چیزی که درس گرفتن از آن را دشوار میکند این است که همه آنها درس یکسانی نمیدهند. همچنان که گاهی سرمایهگذاران بخاطر ریسک زیاد ورشکست میشوند و گاهی به خاطر عدم ریسک کافی به این ورطه میافتند، دولتها نیز گاهی با دستکم گرفتن دشمنانشان به خطر میافتند و گاهی با زیادی بزرگ کردن آنها. برخلاف گفته بروکز، صدها سال سیاست خارجی غربی نمیتواند به این محدود شود که: همیشه فرض کنید دشمنانتان کوتهفکران ایدئولوژیکی هستند که برای اشغال جهان هر ریسکی را به جان میخرند.
ضعف استدلال تاریخی بروکز زمانی آشکار میشود که به نمونههای عدم جدی گرفتن ایدئولوژی دشمنان توسط غرب اشاره میکند. ادعا میکند: “دیپلماتهای غربی فکر میکردند رهبران جهانی پیش از ۱۹۱۴ آنقدر احمق نیستند که بگذارند آتش ملیگرایی آنها را وارد یک جنگ جهانی کند.” البته بستگی دارد “غرب” را چطور تعریف کنید، چون حداقل پنج طرف اصلی جنگ جهانی اول “غربی” بودند، که به گفته بروکز میتواند به این معنی باشد که دیپلماتهای انگلیسی و فرانسوی خطر “آتش ملیگرایی” را نه تنها در میان دشمنان خود، بلکه در کشورهای خود نیز دستکم گرفتند.
منظور مقاله او این است که آمریکا نباید مصلحتاندیشی خود را نثار یک رژیم کوتهفکر ایدئولوژیک مثل ایران کند. اما آمریکا هم میتواند شدیدا ایدئولوژیک باشد، حتی اگر دموکراسی، ایدئولوژیِ ارجحتری نسبت به اسلام خداپرستانه باشد. فقط به سخنرانی جرج بوش در دومین مراسم انتخاب خود به ریاستجمهوری گوش کنید که گفت، آمریکا در حال یک “جنگ مقدس” با اسلام رادیکال است.
ایدئولوژی در درجات مختلف، قوه محرک تمام رژیمهاست. بروکز میگوید، ایران آنقدر کوتهفکر و تندرو است که نمیتوان با آن به یک توافق دیپلماتیک دست یافت و اگر سلاح هستهای بدست آورد، حتما از آن استفاده خواهد کرد، حتی اگر به بهای مرگ رهبران ایران و نابودی کشورشان باشد.
این ادعای بزرگی است. بروکز میگوید آیتالله خامنهای از استالین و مائو تندروتر است. اینکه در ۳۶ سال گذشته سیاست خارجی ایران تا مرز خودکشی، بیپروا بوده است، نیاز به ارائه مدرک و شاهد دارد.
حاکمان ایران هرگز به مرزی نرسیدهاند که بخواهند خودکشی کنند. ایران همان کاری را میکند که رقبای منطقهاش یعنی عربستان و ترکیه میکنند: به دنبال نایبانی هستند تا نفوذ خود را افزایش دهند. حمایت از حزبالله به ایران پایگاهی در لبنان میدهد، حمایت از حماس که هم از حمایت ترکیه برخوردار است و هم قطر، نفوذ در میان فلسطینیان را ممکن میسازد، حمایت از بشار اسد متحدی در سوریه را بر جای خود محکم میکند و حمایت از حوثیها نفوذ ایران در یمن را افزایش میدهد.
ایران از طریق نایبانش در حال انجام یک جنگ سرد منطقهای است و مثل آمریکا، شوروی و چین که یک جنگ سرد جهانی را پیش میبردند، این کار را به روشی کاملا غیرانتحاری انجام میدهد. ایران سعی دارد قدرتش را بدون انجام کاری که موجب مقابله به مثل و نابودی رژیم شود گسترش دهد. ایران هرگز به یکی از متحدان عربستان سعودی در خلیج فارس حمله نمیکند یا دست به سلاح شیمیایی یا بیولوژیک علیه اسرائیل، چه بصورت مستقیم یا از طریق نایبان خود نمیبرد. هرگز این کار را نکرده است. به هر حال، ایران کشوری است که به جای جنگیدن تا آخرین نفس با صدام حسین، آتشبس سازمان ملل را پذیرفت و برای شکست طالبان با آمریکا همکاری کرد.
برای همین است که مارتین دمپسی، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا در سال ۲۰۱۲ گفت: “به نظر ما ایران یک بازیگر منطقی است.” به همین دلیل است که بنی گانتز، رئیس نیروهای دفاعی اسرائیل در همان سال اذعان کرد که “رهبری ایران متشکل از آدمهای بسیار منطقی است.” مئیر داگان، رئیس طولانیمدت سازمان اطلاعات اسرائیل نیز ایران را در مصاحبه با ۶۰ دقیقه “منطقی” خواند. آیا همه این آدمها که شغلشان تحلیل اطلاعات درباره ایران است میتوانند اشتباه کنند؟ البته که نه. اما بروکز شاهدی برای این ادعا نمیآورد. میتوانیم برای این منظور به کارنامه ایران در سه دهه گذشته نگاه کنیم. دیوید بروکز حتی سعی هم نمیکند.
منبع: آتلانتیک - 2 مارس 2015