صحنه

نویسنده
پیام رهنما

فضای غیرمتعارف با مفاهیم فانتزی

ملکی جو همچون تجربه ی پیشین خود باز هم با دستمایه قرار دادن آدم های فانتزی نمایش خود همراه با موضوعی جذاب به نقد ساختار قدرت می پردازد. او هفت کوتوله را بر صحنه می آورد و همه تلاش خود را بر آن دارد که شکل و چگونگی به قدرت رسیدن آن ها را مورد تحلیل و کنکاش قرار دهد.نمایش در چند تابلو رخ می دهد.سیر کودکی تا رسیدن به قدرت این افراد با کمدی های گروه جذاب شده و حال و هوای کلی اجرا را برای تماشاگر قابل قبول جلوه می نمایاند.

 

البته دراین میان ناگفته نماند که در نمایشنامه “سفیدبرفی وهفت کوتوله” ما با ایده و طرح داستانی چندان بکری مواجه نیستیم و سوژه از تازگی خاصی برخوردار نیست و مشابه این طرح داستانی را ما حداقل در سال‌های اخیر به فراوانی دیده‌ایم اما در رویکرد و شکل تازه‌ای که نویسنده در بستر آن اثرش را می‌پرورداند، نمایشنامه‌ای قابل توجهی خلق می‌شود.

 داستان نمایشنامه ساده و از یک رویداد معمولی شکل می‌گیردچند آدم کوتوله که همه تلاش خود را می کنند تا بزرگ شوند وروزی که به ظاهر بزرگ می شوند و صاحب قدرت، ماهیتشان را به فراموشی می سپارند…اما همین طرح ساده و تکراری در پرداخت چنان شکل می‌گیرد که می‌تواند برای مخاطب خود تازگی داشته باشد و او را با خود درگیر کند.

ملکی جو در تولید اثر نمایشی خود سعی می کند با پرداخت به مولفه هایی همچون در هم ریختگی زمانی و زبانی در نوع روایت دیالوگ‌ها، ایجاد یک فضای غیر متعارف با ایجاد خطوط شکسته میزانسن‌ها و درهم ریختگی رویداد ساختمان اثرش را برپایه های گروتسک چیدمان کند تا تماشاگر خودش را در فضای مه آلود یک تئاتر و در سر درگمی شخصیت‌ها گم کند و شکل و فرم بیان رویداد او برایش بیشتر از خود اتفاق قابل توجه شود.

همین بیان پیچیده و درهم یک رویداد معمولی و ساختار خاص زبانی دیالوگ‌هاست که نمایشنامه را وارد دنیایی مدرن می‌کند. “سفید برفی و هفت کوتوله” در ابتدا شامل دستوراتی اجرایی است و در ادامه گزین گویه ای از دیالوگ های کوچه و بازار به زبان و قریحه ی شاعرانه است. اشعاری تصویری که لازمه ی اجرای آن تجسم ایده هایی متناسب با گفت و شنود هاست و می توان گفت که نصیر ملکی جو در این قسمت نیز با پرداخت بر ساختار دراماتیک و ترکیب ایده های شخصی با شیوه ی اجرای کلاسیک تصاویری گویا را خلق کرده است.
نمی توان بر شیوه ی کارگردانی اثر اشکال تراشی زیادی کرد اما همواره می توان عمده نقدی را که بر نمایش های این کارگردان جوان وارد آورد از میان آه رخوتناک تماشاگرانش شناسایی کرد؛ به زبان عامیانه اغلب تماشاگران در طول نمایش دچار خستگی و رخوت شدند و به زبان دیگر می توان این گونه تفسیر کرد که اصول و ایده های کارگردان گاهی اوقات در حیطه ی اجرایی چندان مورد توجه قرار نگرفت. با این همه “سفیدبرفی و هفت کوتوله” از تناقضات بزرگی رنج می‌برد که حاصل هر چه گسترده‌تر شدن اجرا است. تناقض‌هایی که هر چند جسارت و نوآوری اجرا را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد اما از تأثیر اجرا بر مخاطب می‌کاهد.
نمایشی چون “سفیدبرفی…” از همان آغاز براساس مجموعه‌ای از قراردادها با مخاطب بنیاد گذاشته شده است، این مجموعه قراردادها و قراردادهای فراوان دیگر در اجرا نشانگر آن است که ما با تئاتری از نوع تئاتر مجادله یا تئاتر نامرئی روبرو نیستیم؛ اما اصرار ملکی جو بر مستند نمایش دادن همه چیز اجرا برای اینکه ثابت کند که یک اجرای تئاتری نیست و همه چیز واقعی است در تناقض با مجموعه قراردادهایی است که اجرا از آغاز بر آن بنیاد نهاده شده است. تماشاگر در هر لحظه از اجرا می‌داند که در یک تئاتر قرار دارد و اصرار کارگردان و بازیگرانش برای آنکه همه چیز را واقعی جلوه دهند، در عمل عبث و بیهوده به نظر می‌رسد.

در نقطه مقابل هرگاه اجرا بیشتر به سمت قراردادهای تئاتری و لحظات تئاتریکال می‌رود، لحظات ناب‌تری درآن خلق می‌شود که از جمله این تصاویر تأثیرگذار می‌توان به تصویر شیرخوردن هفت کوتوله ها اشاره کرد یا لحظه‌ای که ماشین قدرت توسط آنان ساخته و چگونگی استفاده از آن را نمی دانند.

نویسنده به زیبایی نام اثر و فضا را انتخاب نموده است که شاید همین فضا می تواند به کارگردان کمک کند به جای سکوت ها و موسیقی که تکرار می​شود(با توجه به قابل قبول بودن موسیقی)در بین اپیزودها برای پرکردن صحنه از ضربات وسایل صحنه ، از افکت متناسب و موسیقی ترکیبی با افکت در منطقی ترکردن اعمال نمایشی و پرکردن فضا استفاده کرد.

هر چند ایجاد فضای فانتزی درکنار اتمسفر رعب آورنمایش در این اجرا کاملاً به شکل هدفمند و آگاهانه انتخاب شده است اما در همان حال ضمن حفظ این فضا، اجرا می‌توانست ساختار باز و منعطف خود را نیز داشته باشد.