تماشا

لیلا سامانی
لیلا سامانی

به تماشای دنیای فرهنگ و هنر

هر کس سخنی از سر سودا گفته است…

اشاره:

در این شماره ی تماشا هم مثال روال سابق این صفحه؛ همراه پویندگان راه فکر و فرهنگ در چهارسوی دنیا شده ایم و از انسان های تاریخ سازی گفته ایم که هر کدام با اندیشه شان برگی به دفتر تاریخ افزوده اند. در چهاردهمین شماره ی تماشا، از حکیم عمر خیام یاد کرده ایم و روایت صادقش از عیش و عشرت؛ همراه شعر حسین منزوی شده ایم و بار دیگر به حال خراب آن دو خط موازی اندیشیده ایم؛ روایت محمود دولت آبادی از امرءُ القیس اعراب را از پی آورده ایم و موسیقی جادویی واگنر را دیگر بار تکرار کرده ایم… اینها و بیشتر از اینها را در این شماره ی تماشا از پی بگیرید…

 

آموزگار مفهوم عیش و عشرت

بیست و هشتم اردیبهشت ماه، به قرار اهالی تاریخ، روز تولد حکیم عمر خیام نیشابوری ست. روزی که به همین مناسبت در تقویم ایرانیان به عنوان روز بزرگداشت خیام نامگذاری شده است. متفکری که درک جسارت اندیشه و پرسش گری بی انتهایش، در زمانه ای که حاکمیت قشری نگر و عصبیتهای کورکورانه شکل بارزی داشته، چندان ساده نیست. تردید خردمندانه و حیرانیهای ژرف او در کشف اسرار ازل وکنه راز هستی، معماهایی فزون از شمار را تصویر کرده. هم این ابهامات هم از او روشنفکری خرد ورز و پرمایه می آفرینند. روشنگری که درک درست اندیشه هایش هم امروز و از پس عبور سالیان دراز نیز، بسیار پیچیده و گاه دشوار جلوه می کند.

خیام باورهای کورکورانه ی بی تعمق را چون زنجیری بر وجود خویش می بیند که تار و پودش را تا مرز گسلاندن نیز می کشاند. می توان اینگونه گفت که او در جستجوی بارانی برای ذهن تشنه ی اندیشه است. بارانی که شوری این ریگزار تفتیده از جبر لابد را بشوید و او را از هر آنچه بوی پوسیدگی و جهالت می دهد، دور کند. او همان اندازه که بر معتکفان وگوشه نشینان خرده می گیرد، از بت پرستان و ظاهر بینان هم بیزار است او زندگی را با همه محدودیت ها، چالشها و مخاطره هایش، زیباتر ودل انگیز تراز آن می بیند که آن را با پرداختن به اموری چون دوزخ و بهشت و یا سرسپردگی به قیود ساختگی آلوده کند.

شاعر حیران روزگار، عاشق دانستن عمیق وخردمندانه است و هرگز جعل و جهل را بر نمی تابد. اینگونه است که گاه می گرید از تواضع، گاه می خندد از مستی، گاه می خیزد از بیقراری وگاه می رقصد از استغنا.

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت / کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت

هر کس سخنی از سر سودا گفته ست / زان روی که هست کس نمی داند گفت

 

گفتن از آن دو خط موازی…

اردیبهشت امسال نهمین سال جدایی “حسین منزوی” از زمین و اهالی آن است. شاعری که گرچه برخی وی را پدر غزل معاصر ایران خوانده اند، اما اشعارآمیخته به موسیقی و عشق او هرگز آنگونه که باید قدر ندید و روحیه ی تغزلی او که در آن قداست و صفای روح و جان موج می زد، نزد مخاطب عام شناخته نشد و “منزوی” ماند.

حسین منزوی شاعری ست که در وانفسای انفعال و سکون شعر کهن و تحول تک بعدی شعر نو، غزل معاصر را جلوه ای دگرگونه بخشید و در عین پایبندی به ساختار سنتی غزل، در کاربرد واژگان و ترکیبات شیوه ای نوین را ابداع کرد، چنانکه “م.آزاد” گفته است : “حسین منزوی غزل را به شیوه ای شبیه به شعرنو می سرود و نظم فاخری را دنبال می کرد.”

وی در بحبوحه ی سالهای پر تنش دهه ی ۴۰ و ۵۰ – که شعر شاعران نوپردازی چون شاملو به سلاحی برای مبارزه ی سیاسی و ابراز انتقادهای تند و تیز سیاسی بدل شده بود – عاشقانه سرودن و رهایی از تعلقات این چنینی را سرلوحه ی قلم شاعرانه اش ساخت، هرچند که این غزل های عاشقانه از مضامین اجتماعی هم بی بهره نمانده اند.

خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود

و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من دل مغرورم پریدو پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری

که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود

 

 

روایت دولت آبادی از شعر عرب جاهلیت

“آن مادیان سرخ یال”، نوشته ی “محمود دولت آبادی” شرح حال امرءُ القیس شاعر نامدار یمانی- عرب و سراینده یکی از هفت قصیده ی “ معلقات سبعه” است که اشعارش از شاهکارهای شعر دوران جاهلیت عرب شمرده می شود.

او که به جرم دل سپردن به شاعری، مورد خشم و غضب پدر، حجر بن حارث بن کندی، قرار گرفته و از خاندان پدری طرد می شود و در بیابان چون تبعیدیان، خیمه ای برپا کرده و همراه دوستان و غلامان، به شاعری و باده خواری و عیش می پردازد.

قیس آن قدر رئوف و شاعر مسلک است که به دست خویش سر از تن شکار جدا نمی کند، او فکری جز عیش و شعر و باده در سر نمی پروراند؛ درست عین تمام سنت شعر لطیف و دلنشین عرب که زندگی را در نشئه ی زن جست و جو می کند و خمر شراب، در نوای رباب و هوای عیش و عشرت همراهان. حکایت شاعر ما نیز، هم آن است و روزگارش مقرون به ابواب شادخواری و کامیابی.

روال مرسوم ادامه دارد تا هنگام رسیدن خبر قتل پدرش به دست خیانت کاران هم قبیله، همراه با وصیتی از سوی او: “ بر فرزندی ست خون من که از شنیدن خبر قتل من برنتابد، مویه نکند، نگرید و خاک بر سر نریزد!”.

بعد از این پیشامد است که امرءالقیس یکباره فرد دیگری می شود. شاعر ما، نه تنها از مجالس عیش و بزمش دست می شوید و مرد رزمی تمام می شود، که حکایت را تا آنجا پیش می برد که مرد شاعر بدل به جلاد قسی القلبی به تمامی معنا می شود. تا آنجا که اویی که روزگاری از شدت رئوفت قلب قادر به جدا کردن سر از تن شکار نبود، دیگر حتی سر از تن اسیران جنگی هم جدا می کند.

تلفیق عرفان یا حداقل گوشه ای از آن، با تاریخ و همراهی اسطوره با این دو، چنان جذبه ای در داستان ایجاد کرده که روح خواننده را می پالاید. نثر جادویی دولت آبادی که این بار، با شعر پهلو می زند نثری است فاخر و ادبی و وزین:

“می مانند سواران. نه سواد خیمه های سیاه در شب، که فروزش لرزان آش در کنج و کنار پرهیب خیمه هایی نمودار است. ایست کوتاه و سپس خیز و تازش چابک، تاخت در یک نفس و تیغ در میان شب قبیله. شبیخون، خون است و غریو و آتش. قیس در میان است و ندیمان بر دو سوی او، پهلودار. پسانه با سران بکر و تغلب است، و چرخان به گرد خیمه های آشفته مجمزانند هل هل کنان، و تیغ ها از هر سو در سیه ناکی شب می درخشد و خون ها جستن می کند و غریو ها در گلو می شکند.” ( آن مادیان سرخ یال- ص ۵۹)

 

 

مدال گوته برای سید محمود حسینی زاد

“سید محمود حسینی زاد”، داستان نویس و مترجم برجسته ی ایرانی برای ترجمه آثاری از ادبیات معاصر آلمان به عنوان برنده مدال گوته سال 2013 معرفی شد. این نویسنده ی پرکار نقش بسیار مهمی در معرفی چهره های تازه ی ادبیات آلمان به خوانندگان فارسی زبان داشته است. از جمله ی این چهره ها، “یودیت هرمان” از استعدادهای جوان ادبیات امروز آلمان است، نویسنده ای که به رغم آثار اندکش توانسته است بدل به نویسنده ای نام آشنا و جهانی شود.

یودیت هرمان را اولین بار حسینی زاد با کتابی تحت عنوان “ این سوی رودخانه اُدر” به فارسی زبانان معرفی کرد، کتابی که در حقیقت گزیده ای از داستانهای کوتاه این نویسنده بود و ترکیبی از دو مجموعه داستان “خانه تابستانی” و “هیچ جز ارواح”.

اما قدم موثر حسینی زاد را باید در ترجمه ی ماهرانه اش و در داستان بلند “آلیس” جست و جو کرد. این کتاب مجموعه ای از چند داستان مرتبط است که از شرح احوال و احساسات زنی میان سال به نام آلیس حکایت می کند، زنی که در لحظات احتضار دوستان و اقوامش حاضر می شود و شاهد مرگ آنان است.

هم او که پس از مواجهه با مرگ دوست صمیمی، عمو و همسرش به تکاپوی یافتن پاسخ معماهای هستی شناسانه ای چون مرگ، عشق و زندگی می افتد. هرمان در این کتاب با نثری سلیس و دلچسب قصه ی تنهایی و مرگ انسانها را بازگو می کند. مرگی که از سویی با زندگی در تقابل است و از سوی دیگر شیدا گونه با او در آمیخته است.

” کنراد روی تخت دراز کشیده‌بود.تخت کنار پنجره بود. جلوی پنجره کرکره‌ای، سبز، تا نیمه پایین داده، اتاق پر از خط‌کش‌های نور.. آلیس نشست لبه تخت. بالاتنه کنراد عریان بود… آلیس… تعجب کرده‌بود که چه قدر زیبا بود، پیرمردی لخت با موهای سفید سینه و پوستی آفتاب سوخته… هیچ چیز شکننده‌ای نداشت…”

 

جادوگر موسیقی کلاسیک…

بیست و دوم می سالروز تولد “ریشارد واگنر” آهنگ‌ساز، ‌رهبر ارکستر، نظریه‌ پرداز موسیقی و مقاله‌نویس آلمانی ست، او شهرت عظیمش را بیشتر مدیون خلق آثار عظیم اپرایی ست که خود، آن‌ها را “درام موسیقایی” می‌نامید.

 ابداعات این موسیقی دان قرن نوزدهم، در زمینه ی موسیقی کلاسیک اروپائی تأثیر زیادی بر آهنگسازان بعد از او داشت و او را به عنوان پیشگام موسیقی مدرن اروپا معرفی کرد. از جمله ی این ابداعات،یکی استفادهاز گام کروماتیک به عنوان گامی مشتمل بر تمامی دوازده نت گام معتدل غربی بود و دیگری به کاربردن نغمه معرف که تحولی عظیم در موسیقی متن فیلم قرن بیستم ایجاد کرد.

دوره اپراهای حلقه نیبلونگ مشتمل بر چهار اپرا - با عناوین طلای راین، والکوره، زیگفرید و غروب خدایان- از مهم‌ترین کارهای واگنر است. او اپرا نامه های این آثار را با بهره گیری افسانه‌ها و اسطوره‌های ژرمنی و شعرهای آلمانی سده‌های میانه نوشته و موسیقی غنی و پیچیده شان را با نو آوری های درخشانش اجرا کرده است. این موسیقی دان، به رغم اینکه در عرصه ی موسیقی فعالیت داشت خواسته یا نا خواسته تاثیرات عظیم و بزرگی را بر فلسفه، فیلم سازی و حتی طرز تفکر عموم مردم نهاد.

واگنر رابطه ی گرم ودوستانه ای با فیلسوف هم عصر خود فریدریش ویلهلم نیچه داشت که بعدها به نفرت تبدیل گردید. او همچنین به سبب دیدگاه های یهودی ستیزانه و دیدگاه های سیاسی اش در حمایت از هیتلر مورد توجه بسیاری از تذکره نویسان قرار گرفته است.