در این جوامع هر آن چه را زنان با واسطه یک هیات حاکمه از تمدن و فرهنگ غرب کسب می کنند، دیر یا زود مجبور می شوند در برابر واکنش های برانگیخته شده از سوی دستجات پایبند باورهای بومی، برای حفظ آن مبارزه کنند. چندان که دیگر یقین حاصل شده زن بودن در این جوامع به خودی خود یک موضوع پارادوکسیکال است. زنان سرنوشتی با سرشت غربی- بومی را حتی زیر خرواری حجاب، در جای زندگی طبیعی پذیرفته اند و با آن بار آمده اند. از این روست که آنها به این زندگی خوگر شده اند و یاد می گیرند آن را همان گونه که هست، مدیریت کنند. البته در صورتی که حکومت وارد این جهان درونی نشود و نخواهد یکباره آن را زیر و زبر کند و مثل موم به اختیار بگیرد.
آموزش به سبک غربی که در قرون نوزدهم و بیستم با پا در میانی میسیونرها ی استعمار مستقیم و غیر مستقیم، شالوده گزاری شده، به این پارادوکس، قدرت داده تا با وجود حمله ها و هجوم های ضد غربی، یکباره به نفع بومی گرائی کهن تغییر ماهیت ندهد. به سبب این قدرت بقا، زنان در خانه های بومی گرا نیز ، در میانه دوگانه ارزش های غربی و بومی، بندبازی می کنند. یکسره غربی نمی شوند. یکسره بومی هم باقی نمی مانند. گاهی در این بازی دشوار سقوط می کنند و از ترس تن به تغییر موازنه می دهند و به نفع بومی گرائی، عقب نشینی می کنند. اما نهادهای غربی چنان ذهن را تسخیر کرده که به هر ترفند، باری دیگر به سوی آنها دست دراز می کنند. در زمان ما این پارادوکس که در قرن های نوزدهم و بیستم در منطقه ای که ما پاره ای از آن هستیم، شکل گرفته، به نبردی تبدیل شده که دیگر فقط زنان بازیگرش نیستند، بلکه مردان در جوامع مسلمان در هر دو سوی ماجرا حضور دارند و به پارادوکس، جان و توان بیشتری برای ماندگاری می بخشند.
پوشاک وآرایش زنان در جوامع مسلمان و در کامیونیتی های مسلمان، بیش از دیگر مظاهر نبردی که در قرن بیست و یکم میلادی، دو فرهنگ بومی و غربی را رو به روی یکدیگر قرار داده، برجسته می شود.
کشوری که به همزیستی مسالمت آمیز دوگانه ارزش های خودی و غرب در پایان قرن بیستم حمله ور شد و خود را در گیر بحرانی کرد که از عهده مدیریت آن بر نمی آید، ایران است با انقلاب اسلامی اش و بلافاصله با حجاب اجباری اش. از طرفی می خواست دستاورد پهلوی ها در این زمینه را بکلی نابود کند. از طرفی می خواست این ادعا را که عرصه تحصیل علم و معرفت در برابر زنان گسترده است، به کرسی بنشاند و به دانشگاه و نهادهای مدرن، رنگ و بوی اسلامی بدهد. حاصل کار این شد که طرفی نبست و سرگیجه گرفت. سرگیجه و پریشان گوئی در خطبه های نماز جمعه نمایان شده است.
قصه ها و حادثه ها یکی دو تا نیست. نتیجه برآمده از آنهاست که زن بودن را در ایران پس از انقلاب اسلامی بیش از پیش، دشوار ساخته است. زنان همه بی کم و کاست این زندگی پارادوکسیکال را تجربه می کنند و بابت آن هزینه می دهند. دراین ماجرا نوه آیت الله خمینی همان اندازه انگشت نما میشود که دختر آقای هاشمی رفسنجانی و بسیاری دیگر از زنان بیتهای رهبری دینی ایران از سال ۱۳۵۷ تا حال. جمعی در جانماز آب کشیدن نماد پارادوکسیکال زنانه را به تماشا میگذارند مانند برخی زنان مجلس شورای اسلامی مثل خانم فاطمه آلیا که دوست دارد قانون اعدام دسته جمعی زنان خیابانی را از تصویب بگذراند. او از طرفی نماینده پارلمان است که مظهری است از تجددگرائی غربی با هدف قانونگذاری برای رفاه مردم، از طرفی عاشق اعدام است و به آن رنگ و بوی شرعی میدهد.
اسفند ماه سال ۱۳۵۷ زنان شاغل و بیحجاب از حیث بالا بردن شور انقلابی در اقشار مردم، تنه به تنه امریکا زدند و تبدیل شدند به دست پروردههای شاه و امریکا تا هر جور شده نسلشان را براندازند. موفقیت نهادهای انقلابی- اسلامی در این هجوم چشمگیر بوده. اما آنچه برایش فکری نکرده بودند و در باورشان نمیگنجید این بود که آمار فحشا، اعتیاد زنان، طلاق حسب خواسته زنان، رابطه جنسی خارج از ازدواج، سودای دختران برای جدائی از خانواده، و به قول خودشان بیبند و باری، و سقط جنین زیرزمینی به قدری زیاد بشود که ایران را از این حیث هم در رتبههای بالا قرار بدهد.
اینک پس از ۳۶ سال، البته نرخ آمار دختران تحصیلکرده دانشگاهی بالاست. بازار کار روی آنها باز نیست. رشته هائی که در آن درس خواندهاند به علت سوء مدیریت مدیران، با تقاضای بازار کار تناسبی ندارد. سلب آزادیهای اجتماعی، نرخ روان پریشی را در نسلهای جوان بالا برده است. دو جنس به صورت طبیعی و سالم از معاشرت با یکدیگر لذت نمیبرند. همواره و در بهترین لحظات، ترس بر آنها مسلط است. موسیقی مورد علاقهشان زیرزمینی شده است. سینماشان زیر تیغ سانسور است. در این ۳۶ سال بودجههای هنگفت برای مدارس دینی زنان طلبه اختصاص یافته که اساسا آثار مفید حضورشان بر همگان نامعلوم است. اما بودجه برای باز شدن عرصه ورزش زنان و بیمه زنان خانه دار، و ایجاد شبکههای مبارزه با خشونت خانگی و کار آفرینی برای زنان، ناکافی بوده است.
وضعیت زنان زندانی به نقل از مدیران و مسئولان زندانها بسیار نامطلوب است. ۴۰ در صد از زندانیان زن اساسا ملاقات کننده ندارند. این نشانه ای است خطرناک از بحران های وسیع اجتماعی که در راه است. آنها پس از آزادی کجا می روند؟ کجا را دارند که بروند؟ دولت شبکه های وسیع مددکاری راه اندازی کرده؟ برای آزادی شان برنامه ای دارد؟ سوای سازماندهی صیغه که گویا تنها شیوه کارآفرینی برای این زنان است، دیگر امکانات برای تامین یک زندگی کوچک شرافتمندانه پس از آزادی، بکلی تعطیل است.
ازدواج دختر بچه ها و آمارهای منتشره آن ترسناک است. یقه کدام مسئول را می شود گرفت؟ میانه روها مقصر را تندروها می دانند. تندروها مقصر را میانه روها می دانند. این وسط سبک زندگی انتخابی مردم، با وجود انواع مجازات های خفت بار، با سبک زندگی مورد نظر رهبران سیاسی-دینی از زمین تا آسمان فرق دارد. حجاب زنان با سالهای پیش شباهتی ندارد. کاملا رقیق شده. و البته قیمت ها که نجومی است زنان آسیب پذیر را در دود و دم و فقر و تنهائی، نیست و نابود می کند.
با همه این ها هنوز که هنوز است، زن بودن در ایران پارادوکسیکال است. نیمه ای از هر زن محفلی یا دانشگاهی، بومی و سنتی است و نیمه ای از هر زن مسجدی و سنتی، غربی است. این یک ویژگی در جوامع مسلمان به زنان هویتی می بخشد که اگر مدیران شایسته ای داشتند، انرژی شان در زندگی فردی و اجتماعی بازتاب مثبت پیدا می کرد. مشکل هنگامی غیر قابل علاج می شود که حکومت با اصرار می خواهد وارد شبکه های مغزی و احساسی زنان شده و بگوید اصلا انقلاب کرده ایم تا زنها را خمیر کنیم و دوباره بسازیم!