خدای زنده فوتبال

نویسنده

» مستند "مارادونا" در گفت و گو با امیر کاستاریکا

پرونده/ گفت و گو- امانوئل لِوی، ترجمه محمود واعظی: امیر کاستاریکا در “مارادونا” داستان حیرت‌انگیز زندگی دیه‌گو مارادونا را به تصویر کشیده است: زندگی یک قهرمان ورزشی، یک خدای زنده فوتبال، یک هنرمند خارق‌العاده، قهرمان مردم، بت و الهام زندگی میلیون‌ها نفر در سرتاسر جهان.

امیر کاستاریکا از بوینس آیرس تا نپال و کوبا، زندگی این فوتبالیست را دنبال می‌کند، در ابتدا شهرت او در جهان امروز را نشان می‌دهد و سپس او را از اوج گرفتن‌اش تا نقطه سقوط‌ تراژیک‌اش دنبال می‌کند. این فیلم، مستندی است یگانه درباره بازیکن قرن که توسط یکی از طرفدارهای کهنه‌کار او ساخته شده است.

در این مصاحبه، امیر کاستاریکا از فیلم مارادونا می‌گوید.

 

چرا فیلمی در مورد مارادونا ساختید؟

اولین دلیل‌اش این بود که من جزو میلیون‌ها نفر از مردم جهان بودم که در سال 1986 وقتی دومین گل را به تیم انگلیس زد، از جا پریدیم و خوشحالی کردیم. آن بازی برای اولین و آخرین مرتبه، مثالی از عدالت را به این جهان آورد. آرژانتین و صرب دو کشوری بودند که از مقابله با صندوق جهانی پول، ضربه خورده بودند. آرژانتین و صرب علیه صندوق جهانی پول می‌جنگیدند، صندوقی که نماد قدرت غرب است.

بنابراین، احساسی نزدیک با مارادونا در آن لحظه یافتم. علاوه ‌براین، مارادونا در صرب بسیار محبوب است، فوتبال کشور من بسیار نزدیک به مدل فوتبال آرژانتین است. بعضی‌وقت‌ها به من می‌گویند تو مارادونای سینما هستی. دومین دلیل اینکه سراغ این فیلم رفتم در این بود که کتاب‌های بسیاری در مورد او خوانده بودم، همچنین مقاله‌های مختلف خوانده بودم، برنامه‌های رادویی گوش کرده بودم و هر مرتبه در می‌یافتم نویسنده‌ها و منتقدها، حقِ مطلب را در مورد او ادا نمی‌کنند.

 

پس شما بیشتر از اینکه مشتاق بازی باشید، به حس شورشی همراه آن علاقه دارید.

بخشی از ماجرا، همین است. ایده فیلم وقتی به سرم زد که جمعی از امریکایی‌ها در مار دل پلاتا جمع شده بودند، در آرژانتین و مارادونا در آن جمع در نقد جورج بوش صحبت کرد. صحبت‌هایش برایم بی‌اندازه قدرتمند بودند. اما آدمی نبایست فراموش کند که او چه بازیکن حیرت‌انگیز و متمایزی بوده است. هنوز اولین مرتبه‌ای که در سال 1979 در مورد او شنیدم را به‌خاطر دارم، جام جهانی دانشجویی در توکیو بود. او بازی خارق‌العاده‌ای در آنجا داشت. اخیراً، او برای دیدن ما به صرب آمده بود، آنجا به ما درباره گلی گفت که در بارسلونا علیه ستاره قرمزپوش بلگراد، زده بود. آن را لحظه‌ای از نبوغ صرف خواند.

 

در فیلم‌تان، “گربه سیاه، گربه سفید”، شخصیت شما ماکتکوِ کولی به تنهایی به بازی ورق مشغول است، هرچند هنوز هم دست به تلقب می‌زند، بازی را می‌برد و فریاد می‌کشد: مارادونا!

می‌خواستم حس پیروزی مطلق را منتقل کرده باشم. در ابتدا، شخصیت فریاد می‌کشید گل! ولی بعد، غریب‌تر از گل! می‌گوید مارادونا! چون یک گل زده شده توسط مارادونا، ارزشمندتر از هر گلی است که زده شده باشد.

 

کی به این نتیجه رسیدید تا به جای اثری داستانی، یک مستند بسازید؟

چون می‌خواستم یک پرتره خلق کنم. یک پرتره که حقیقی هم باشد. حال، این دقیقاً همان نقدی است که در مورد دیگر فیلم‌های مرتبط به مارادونا دارم: از او استفاده کرده‌اند تا داستانی دیگر را بگویند. در پایان، همگی این حقیقت را فراموش کرده‌اند که او در تمامی جهان آشناست. مارادونا خود، داستانِ حقیقی است، لازم نیست داستانی دیگر را به زندگی او اضافه کرد.

 

آیا دیه‌گو مارادونا یک شخصیت حقیقی سینمایی است؟

در جایگاه هنرپیشه، بی‌اندازه سرگرم‌کننده است. او برای نمایش دادن، متولد شده است. اما واقعیت بیشتر از این است. اگر اندی وارهول در زمانه ما می‌زیست، او به جای مرلین، نقاشی مارادونا را می‌کشید. اگر مارادونا یک بازیکن فوتبال نبود، راه دیگری می‌یافت ستاره باشد و در کار خودش هم موفق می‌شد. مارادونا یک نماد است. بی‌هیچ‌شکی، بزرگ‌ترین نمادی است که در بیست یا سی سال گذشته در جهان بوده است. حال محبوبیت او کار رسانه‌ها نیست، کار شرکتی مثل کوکاکولا یا پپسی نیست، مثل بقیه بازیکن‌های امروزی، مشهور نشده است. امروز، آدم نمی‌تواند به توالت برود و جایی یک تبلیغ کوکاکولا یا پپسی نبیند.

 

ولی مارادونا هم تبلیغی برای این شرکت‌ها کار کرده است.

شاید، اما تاثیری محدود بر او داشته است. اینجا می‌خواهم بگویم مارادونا ستاره شد، به‌خاطر بازی‌هایش و به‌خاطر هدف‌هایی که داشت. مسأله این نبود که بر زمین بازی فقط چه کرده است. البته،‌ او هم اسپانسرهای خودش را داشته است، تبلیغ‌هایی را بازی کرده است، اما این بعدها در اوج شهرت او بود. مقایسه کنید با بکهام که از همان ابتدا در وضعیتی متفاوت قرار داشت:‌ آنچه بیرون از زمین بازی انجام داد باعث شهرت او شده بود. بازی‌هایش در اینجا اهمیتی نداشتند.

 

چطور با دیه‌گو از نزدیک آشنا شدید.

در فرآیند تولید فیلم. در ابتدا،‌ او چندان مهربان نیست. فکر می‌کنم تمام این درخواست‌های رسانه‌ها، او را خسته کرده بود. بعضی‌وقت‌ها، او فقط سکوت و آرامش می‌خواست. هرچند بخشی از وجود او نیز وجود دارد که بدون توجه به خواسته‌های دیگرش، او را سمت رسانه‌ها می‌کشاند، عاقبت او به ما جواب مثبت داد.

 

فیلم‌هایتان را دیده بود؟

نه. اما فکر می‌کنم در مورد من چیزهایی شنیده بود.

 

فیلم‌سازی با او کار راحتی بود؟

کمی پیچیده بود. بعضی‌وقت‌ها، وضیفه‌ها و مسئولیت‌هایش را فراموش می‌کرد. یک مرتبه، ما به آرژانتین آمده بودیم و او قرارمان را فراموش کرده بود و نتوانستیم او را پیدا کنیم. برای همین ساخت این فیلم،‌ مدت‌ها طول کشید و زمان ساخت آن به چندین سال رسید. با دیه‌گو، یک مرتبه خوب و راحت بود و یک مرتبه دیگر نه، راحت نبود.

 

چیزی در او یافتید که بانی شگفتی‌تان باشد؟

غریزه‌ام می‌گفت او باهوش است، حالا از این مطمئن هستم. با صحبت‌های آن زمان و صحبت‌های ممتد امروزمان، دریافتم او باهوش‌تر و بالغ‌تر از بسیاری دیگر از مردمان زمانه است. مخصوصاً در موضوعات سیاسی. او در انتخابات آرژانتین پشت سر کریستینا کیرچنر ایستاد. مساله این نبود تا به قدرت نزدیک باشد، بلکه می‌دانست این دولت می‌تواند بهتر از بقیه شر بانک جهانی را از آرژانتین کم کند. او فکر می‌کرد کشور مسیر خوبی را طی می‌کند و می‌تواند در همین مسیر به خوبی ادامه بدهد. این دلیلی از آگاهی سیاسی او بود و اینکه او می‌توانست این مسائل را تحلیل هم بکند.

 

بخش تاریک وجود او چطور؟

مارادونا به‌راستی شخصیتی دوگانه دارد. مانند بیشتر ماها، هرچند این روند در او شدیدتر است. او مستعد بزرگی است، بنابراین جنبه منفی او هم بشدت منفی است. همین چند دقیقه پیش در مورد آگهی‌هایش با کوکاکولا و پپسی صحبت کردیم، یا در مورد تعهد سیاسی که دارد. دیه‌گو مشکلی ندارد یک روز مفصل از امریکا بد بگوید و فردایش از کوکاکولا پول دریافت کند. یا اینکه در زمین بازی، تقلب کند. عاقبت، ما همیشه به بازی مقابل انگلیس برمی‌گردیم. مارادونا مثل یک فرشته ظاهر شد. چندین مرتبه تا سر حد مرگ جلو رفت، تقریباً خودش را کشت، اما درحقیقت فکر می‌کنم خدا نمی‌خواست او را پیش خودش ببرد.

 

به‌نظر در کنار شما خوشحال است.

بستگی به دوره‌های زمانی دارد. یک روز او را به ویلا فیریتو برده بودیم، محله فقیرنشینی که در آن متولد شده بود و خانه کودکی‌هایش را فیلمبرداری می‌کردیم. چقدر خوشحال بود. یک مرتبه دیگر، کار سخت‌تر بود. مارادونا مرا به یاد مارلون براندو می‌اندازد، یا دیگر هنرپیشه‌های بزرگ سینما. وقتی از جلوی چشم‌‌ها دور شوند، دیگر نمی‌دانند چطور باید زندگی کرد. در مورد دیه‌گو، زندگی ایده‌آل بازی‌ای است که در آن داور هرگز سوت پایان را نزند.

 

مارلون براندوهای دنیای امروزی، همگی بازیکن‌های فوتبال هستند.

کاملاً هم طبیعی است. مارادونا تبدیل به این تصویر از خودش شد،‌ چون او فوتبال بازی می‌کرد نه یک بازی دیگر را. همچنین چون در دهه ۱۹۸۰ بازی می‌کرد. در این دهه، این ورزش بشدت محبوب شده بود، مخصوصاً به‌خاطر گسترش استفاده از تلویزیون. عصر مارادونا،‌ زمانی بود که فرد در فوتبال حرف خودش را می‌زد. مارادونا، با دریبل‌هایش، با حضور قدرتمندش می‌توانست نتیجه یک بازی را به تنهایی تغییر دهد، او برای آن زمان عالی بود. علاوه‌براین، این دوره‌ای است که دقیقاً با گل دوم مارادونا به انگلیس تمام میش‌َود. از آن زمان به بعد، هم فوتبال و هم جامعه، راه‌های دیگری را در پیش گرفته‌اند.

منبع: emanuellevy.com