زیبایی و هارمونی در غزل

نویسنده
فیض شریفی

» روایت/ حسن منزوی در "شعر زمان ما"

متنی که در زیر می خوانید برشی کوتاه از کتاب حسین منزوی در “مجموعه شعر زمان ما” است.

به تحقیق می‌توان گفت که منزوی به این بیت سنایی در غزل چشم داشته: “بشنو این پند از حکیم غزنوی/ تا بیابی در تن کهنه٬ نوی” شاعر توانسته در میان خیل عظیم شاعران مدرن و پسامدرنیست٬ فضا و حال و هوای نوینی را در قالب غزل٬ ساری و جاری کند. همان‌گونه که سنایی و ملک‌الشعرای بهار حال و هوای تازه‌‌ای در قالب قصیده ایجاد کردند٬ تجربه‌ای شد که منزوی خون تازه‌ای در مصراع‌های غزل سرازیر کند و مرکزیت اصلی و فونداسیون خلاقیت خود را در یک قالب محدود و قفس تنگ به نمایش بگذارد.

منزوی از ابزار و عناصر جهان معاصر استفاده کرد تا در این قالب اعتیادآور و بسته تحولی ایجاد کند. شاعر در این قالب شعری فرماسیون‌های اجتماعی را نادیده نمی‌گیرد و با نوعی ژست‌ها و شگردهای زبانی همراه با عینیت‌گرایی مضمونی٬ خود را در پنجره و آینه‌ی غزل می‌نشاند.

قبل از منزوی٬ شهریار با نگره و پردازش به مسایل مسلموس زندگی و بهره‌گیری از تعبیرات معمول و زبان ساده و عامه‌پسند شاخصه‌ی دیگرگونه‌ای به غزل بخشید.

رهی معیری٬ حمیدی شیرازی٬ توللی٬ عماد خراسانی با تعبیرات استاتیکی و قافیه‌ها و ردیف‌های خوش‌آهنگ و حزن رمانتیک و صور خیال زنده و شورانگیز٬ حال و هوای تازه‌ای به غزل عنایت کردند.

در عین‌حال غزل مدرن و امروز وامدار نگاه و اندیشه‌ی نیماست. رمز و رازها و اشارات نیما باعث شد که شاعری مثل هوشنگ ابتهاج با شناسه‌ها و قراینی که از او کسب کرده بود٬… میان غزل امروز و دیروز پلی برقرار کند”. از نسبت‌نامه‌ها و پیشاوندهای دیگر منزوی٬ منوچهر نیستانی بود که بخشی از این پل عبور می‌کند و برای غزل امروز شناسنامه‌ای دست و پا می‌کند. حسین منزوی خود را از این معبر و دامنه به طول کامل می‌گذراند و بر قله‌ی رفیع غزل قرار می‌گیرد. او تا حدودی روح و درون مایه‌های اندیشگانی نیما را در کالبد نحیف غزل جاری و ساری می‌کند و به قاب و قالب غزل٬ زیبایی٬ عاطفه٬ هارمونی و ساخت و وحدت موضوعی می‌دهد.

پیش از منزوی نیز٬ بانوی غزل معاصر در پرداخت مضامین اجتماعی و مضمون‌افزایی در قالب غزل و محدودیت‌زدایی از آن و وسعت دادن زوایای غزل از نظر فرم و محتوا و به تشخص رساندن غزل و طبع‌آزمایی در وزن‌های دشوار عروضی و خلاقیت در وزن و ابتکارات و ابداعاتی که از ترکیب افاعیل سه وزن “مستفعلن٬ مفاعلین٬ فاعلاتن” به وجود آورد. از خود٬ شاعری شاخص ساخت.

در نهایت همان‌گونه که اشارت شد وارد کردن یک کنش زبانی یا ریطوریقایی و تاکتیک‌های ضربتی زیبا و سازه‌های تعقلی٬ به درونه‌ی این نظام٬ کاری بود که از منزوی ساخته بود که با کرشمه‌سازی‌های نو قدمایی غزل را به کمال ورزیدگی و انسجام رساند.

 

موتیف‌های کهنه٬ گسترده و نو در غزلیات منزوی

او در این غزل‌ها٬ سویه‌های “خاکی و آسمانی” وجود انسان را به هم پیوند می‌زند. منزوی از مضمون‌یابی‌ها و تناسب‌ها و استعاره‌ها و تشبیه‌های دستمالی شده شاعران پیش از خود عادت‌زدایی می‌کند و به فضای غزل حیات و حرکت می‌دهد. به عنوان مثال سعدی می‌گوید:

به سرو گفت کسی: میوه‌ای نمی‌آری؟

جواب داد که آزادگان تهیدست‌اند

صائب تبریزی با الهام از این بیت می‌سراید که:

میوه‌ای نیست به ز آزادی

نتوان گفت سرو بی‌ثمر است

منزوی از سرو که نماد آزادگی است٬ هنجارگریزی معنایی می‌کند و این موتیف را گسترش می‌دهد و معانی بالابلندی٬ آزادگی و ثمربخشی و غیراسطوره‌ای از آن اتخاذ می‌کند:

من از تو سرو عزیزم ثمر نمی‌خواهم

که غیر سایه‌ای از تو٬ به سر نمی‌خواهم

 

بخیل نیستم اما برای هیچ درخت

اگر تو سبز نباشی ثمر نمی‌خواهم…

 

به پای باش که پایان سرنوشت تو را

شبیه “سروکش کاشمر” نمی‌خواهم

 

نه این٬ نه آن٬ نه سوی آسمان٬ نه رو به افق

نه! من برای تو اصلا سفر نمی‌خواهم…

ص ۲۶۴ و ۲۶۵

 

این موتیف “سرو” به شکل‌های گوناگون با زبان ساده و حتی گفتاری و روزمره ظهور می‌کند. خاصیت نماد آن است که کمبود کلمات را جبران می‌کند و شعر را از لحاظ ساختاری منسجم‌تر و داربست آن را به خود قائم می‌سازد.

این کلمه‌بندی (texture) یا بافت (قلب) شعر دقیقا مترادف با تقابل‌های کلاسیکی با تجربه‌ی عینی و واقعیت درونی شاعر پیوند می‌خورد. نوع ارتباط در غزل در خط “افقی” یعنی نوعی پیوند‌های مصنوعی است. ابیات در غزل معمولا ارتباط “عمودی” ندارند. به این معنی که هر سطر از شعرهای سازه‌مند را نمی‌توان به شکلی مستقل خواند ولی این بیت‌ها را که همه بر محور افقی آمده‌اند٬ می‌توان به شکل مستقل خواند و معنی آن را هم دریافت کرد.

در این غزل و غزل‌های مشابه‌ی این٬ نوعی تناسب لفظی و معنایی با تبدیل نمادها می‌توان به خوبی نظاره کرد.

منزوی در غزل ۲۰۶ که در بردارنده ۱۰ بیت است چشم‌اندازی استاتیکی از تمامیت معشوق را در پنجره می‌نشاند٬ که سرشار از آرایه‌ها و تناسب‌ها و مقابله‌ها و ایماژهای رئالیستی و سوررئالیستی است. این غزل اعتدال و بالانسی میان زبان و کارکردهای هنری امروز و دیروز ایجاد کرده است و در حوزه‌ی تصاویر و بیان و دلالت‌ها و مایگان (معنی) هنجارگریزی کرده است. بیت اول و دوم و هفتم غزل ویژگی سبکی و نرم کاری شاعر را بیشتر از بقیه‌ی ابیات نشان می‌دهد:

 

چرا صبح مرا٬ زندانی پیراهنت داری؟

تو که خورشید را٬ چون خون جاری در تنت داری

دو سار٬ از چشم‌های تو به یک دیگر نشان دادند

دو مرغ سینه‌ سرخی را که در پیراهنت داری…

برایم با مژه٬ پیراهن بختی بدوز٬ اکنون

تو که تار نخ از گیسوی خود٬ در سوزنت داری…

ص ۲۸۷

 

در این غزل نیز این “سرور و حزن طویل” و تصویر محبوب با تمامی جوارح و اجزا و اندام در قاب دیدگان شاعر نشسته است و محوریت نهایی محبوب در بیت پایانی در “عشق” متجلی می‌شود:

همه دنیای من٬ عشق است و دنیای عزیزم را

اگر ویران کنی٬ خون مرا٬ بر گردنت داری

ص ۲۸۷

 

شاعر در بیت مقطع وجود انسان (خاکی ـ آسمانی) را در هم سرشته است و معشوق را از خاک بر افلاک برده است. کاری که معمولا از دست سعدی و حافظ ساخته است.

خواننده با خواندن این نوع غزل‌ها به معراج ادراک دقایق ظریفی دست می‌یابد.

منزوی غزل‌های متفاوتی دارد که دارای خصیصه‌های شگفت‌انگیزی است این غزل‌ها نشان‌گر روحیه و وضعیت اجتماعی و نحوه‌ی نگرش دیگرگونه‌ی اوست. بعضی از غزلیات او٬ دارای خیال و اندیشه‌های زیبا٬ شگردهای زبانی است. بهره‌برداری از اسباب و ابزار جهان مدرن٬ صنعتی و عقل‌گریزی و اندیشه‌های اگزیستانسیالیستی و رمانتیستی از شاخصه‌های اصلی این نوع غزل‌هاست. پارادوکس‌های لفظی و معنایی و بعضا زبان لطیف از کارکردهای پریش‌اندیشانه‌ی شاعر است:

من عشق را انگار یک شب خواب دیدم

وز رهگذرها داستانش را شنیدم

کو آن سبک‌ باری؟ که چون پر می‌گشودم

چون کودکان در خواب‌هایم می‌پریدم

من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز

وز آن‌چه می‌نامند فردا٬ ناامیدم…

گفتم بیفروزم چراغی در شب٬ اما

در زیر آب انگار٬ کبریتی کشیدم

همواره یا دیر آمدم یا زود٬ یعنی

هر بار بی‌هنگام شد٬ وقتی رسیدم

ص ۲۸۶

 

شاعر در یک نگره‌ی متافیزیکی ملجا و ماوای امنی می‌جوید٬ اما راه گریز و جای ستیزی برای خود مشاهده نمی‌کند. تمامی غزل٬ تصویر عظیم و غم‌انگیز روحی شاعر است. او در این جهان٬ تبلور والای رنج و اندوه است و شعر در فضایی گرگ و میشی و مه‌آلود به حرکت خود ادامه می‌دهد و می‌تواند تا ابدیت هم ادامه داشته باشد. گردیدن٬ دور هاله‌ای از موتیف‌های پوچ‌گرایانه یا خواب‌های مخملی و پریش‌اندیش یکی از هنجارها و سننجارهای کاری منزوی است. شاعر گاهی در شعر از موتیف‌های کلاسیک؛ مثل سرو٬ شمع٬ پروانه٬ بلبل٬ گل٬ بهار٬ پاییز٬ نرگس٬ چشم٬ خورشید٬ ماه و ستاره و ایماژها و خوشه‌های تصویری و تداعی‌ها پیرامون این کلمات دست می‌زند و به این موتیف‌ها یا بن‌مایه‌ها یا تم‌های مکرر رخساره‌ی نوینی می‌بخشد؛ به عنوان مثال شاعر در غزل ۲۱۸٬ از موتیف “خورشید” تعابیر و مفاهیم گوناگونی ترسیم کرده است؛ که گاهی تازه است و گاهی مفاهیم پیرامونی آن تکراری‌ است:

داغ که داری امشب؟ ای آسمان خاموش

داغ کدام خورشید؟ ای مادر سیه‌پوش!

این سرخی شقف نیست٬ خون شقیقه‌ی کیست؟

که می‌چکد به رویت٬ از گوش و از بناگوش

تشت زری است خورشید٬ گلگون٬ لبالب از خون

تیغی که باز کرده است٬ خون از رگ سیاووش…

ص ۳۰۱

 

گاهی چهره‌ی این موتیف به همان حالت سنتی خود باقی می‌ماند و شاعر رنگ و لعابی به سیمای آنان نمی‌زند و شبکه‌ای پیرامون آنان ایجاد نمی‌کند؛ مثل… موتیف‌های “چمن٬ مشک٬ نافه٬ چشم و …” در پاری از غزل “۱۶۳”:

به هر چمن رسیده‌ام٬ از تو نشان ندیده‌ام

تو در کجا شکفته‌ای٬ ای گل بی‌نظیر من؟

چشم گلاب‌ خانه‌ات٬ مشک رها به شانه است

نافه‌ی آهوانه‌ات٬ قافله‌ی عبیر من

ص ۲۲۵

اما این موتیف‌های دست‌فرسود شاعران کلاسیک٬ گاهی با زبان و نگاه منزوی کاملا دگرگون می‌شوند و مدرن و زیبا٬ مثل: “ماه٬ گل٬ بهار٬ …” که موتیف‌های اسنتی‌اند٬ “گل شیپوری” و “کرم کوچک ابریشم” موتیف تازه‌ای هستند که شاعر با یک هنجارشکنی معنایی در آخرین بیت٬ شعرش را به عرش برده است:

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را ز بلندایش٬ به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته! خداحافظ٬ اگرچه لحظه‌ی دیدارت

شروع وسوسه‌یی در من به نام دیدن و چیدن بود…

اگرچه هیچ گل مرده٬ دوباره زنده نشد٬ اما

بهار در گل شیپوری٬ مدام گرم دمیدن بود…

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس‌ می‌بافت٬ ولی به فکر پریدن بود

ص ۳۱۳

 

شاعر نیز در بیت:

جز طرح چشم مستت٬ بر صفحه‌ی امیدم

خطی اگر کشیدم٬ نقش بر آب خوش‌تر

به موتیف “چشم” زیبایی و وسعت داده است.

در بیت بعدی باز این موتیف را بیشتر گسترش داده و آینه‌ای در برابر آینه‌ی چشمان زن گذاشته است تا از او ابدیتی بسازد:

 

زن جوان غزلی با ردیف “آمدگ بود

که بر صحیفه‌ی تقدیر من مسود بود…

دو چشم داشت ـ دو “سبز آبی” بلاتکلیف

که بر دو راهی “دریا چمن” مردد بود…

ص ۴۵۰

 

شاعر در غزل ۳۹۸ شکوفه‌های هلو را در موتیف (یا بن مایه)ای امروزین به نمایش نهاده است؛ این موتیف در تمامی پیکره‌ی غزل حلول کرده است:

شکوفه‌های هلو رسته روی پیرهنت

دوباره صورتی صورتی است باغ تنت…

شعری است چشمت ـ شعر شورانگیز نیمایی ـ

چون شعر حافظ‌وار من در اوج شیوایی

منزوی

 

سبک‌شناسی شعر حسین منزوی

در فصل قبل یکی از فرکانس‌ها یا بسامدهای شعری منزوی را در هاله‌ای از موتیف‌های کلاسیک و گسترش دادن آن و ابداع بن‌مایه‌های به تقریب نوین این شاعر را به عنوان یکی از شاخصه‌های سبکی با قرائن و نشانه‌هایی نشان دادیم. در ادامه‌ی همان تحلیل به بافت و ساخت غزل‌های شاعر هم اشاراتی کردیم. اکنون به دیگر بسامدها و عناصر سبکی در شعرهای منزوی چشم می‌دوزیم.

همان‌گونه که در پیشانی مطلب آوردم٬ خود شاعر به دو شاخصه‌ی کلی در اشعارش توجه دارد:

۱- شعر شورانگیز نیمایی

۲- شعر حافظ‌وار در اوج شیوایی

بر اساس همین دو گزینه٬ شاعر تمام قد و به تمام معنی٬ خود را در خور صفت “معاصر بودن” نمی‌داند چون به گونه‌ای رجعتی به شیوایی یا فصاحت و بلاغت حافظ‌وار دارد که مربوط به نمایش توانمندی صور خیال است٬ نه حوزه‌ی زبان. او با آوردن ترکیب “شعر شورانگیز نیمایی” از سویه‌ای دیگر هم‌زمان و معاصر بودن را با “در زمان” و در “در زبان” بودن هماره و هم‌پوش کرده است.

حافظ در غزلیات خود شعر شاعران پیشاوندی را در اشعارش تخمیر کرده است و خود را بر امواج زمان حال و همه‌ی آینده قرار داده است. او عصاره‌ی همه‌ی اعصار فرهنگی پیش از خود است و تصویرگر جان جانان جهان و زبان و انسان‌ها در گذشته و حال و آینده است.

حافظ با ساختی نوین با خودیت زبان طرف می‌شود٬ وارد میدان شعری شاعران بزرگی چون سعدی و مولوی شده و با عادت‌شکنی و ارایه شیوه‌ای تازه آنان را از عرصه بیرون رانده است٬ در شعر او اندیشه و جوهریت شعری٬ جاری می‌شود و با زبانی نو و پارادوکسیکال٬ حیاتی دوباره به شعر ایران عنایت می‌کند:

من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد؟

لااقل این قدرم عقل و کفایت باشد

حافظ با زبانی تر و تازه از مفهوم شراب که ظاهرا عقل را دچار اختلال می‌کند٬ مفهومی فرامعنایی را در برابر دیدگان خواننده نشانده است… قطعا یک تخیل فرهیخته و ذهنی که حضوری گردان دارد می‌تواند این هر دوان (شراب و عقل) را با ارزش‌های والا در شعر خود٬ مستغرق کند.

“من و انکار شراب” و “این چه حکایت باشد” دو جمله‌ی پرسشی انکاری است که برای اولی می‌توانید هر فعلی را به کار ببرید و “این چه حکایت باشد؟” بر بار و بارم شعر افزوده است. و تناقض در تناقض است. جمله‌های پرسشی انکاری از جمله‌های خبری هنری‌تر برخوردارند ولی جمله‌ی خبری حافظ خواننده را میان قاطعیت و تردید در تعلیق قرار داده است. منزوی هم از این نمونه کارها بسیار دارد.