اگرچه “تام تیلور” (جامعه شناس و روانشناس اجتماعی آمریکا) تعبیر “ازدحام تنهایان” را برای تنهایی ذاتی انسان به کار بردهاست که با هیچ رابطه یا تشکلی پر نمیشود اما این اصطلاح، تعبیر رسایی برای وضعیت امروز اصلاحطلبان ایران است.
”شکست اصلاحات” و سرنوشت غمانگیز انبوه مطبوعات توقیف شده و صدها فعال سیاسی و روزنامهنگار رنجور از زندان، خود تبعیدی، بیکاری و یاس، درکنار تلاشهای ناکام جریانها و احزاب اصلاحطلب داخل کشور نشان میدهد که همه ما برای رسیدن به خواستههای خود در تنهایی غریبی به سر میبریم.
از مرزبندیهایی چون “روشنفکری دینی ـ غیر دینی” و “اصلاحطلبان حکومتی ـ غیر حکومتی” تا مباحثی مانند تقدم فلسفه یا فرهنگ یا اقتصاد بر سیاست (با همهی ضرورت و اهمیتشان) همگی ما را از هدف مشترک “نجات از وضع موجود” دور و ما را از یکدیگر جدا کردهاند.
از قضا اصرار نظام بر حفظ مرزهای خودی ـ غیر خودی نیز تلاش زیرکانهای برای ایجاد تفرقه و تثبیت حاکمیت است.
این در حالی است که عموم اصلاحطلبان معترفاند که فقدان آزادی و تسلط حکومت مطلقه بر همهی شئون سیاسی، فرهنگی، امنیتی و اقتصادی، رشد و توسعهی ایران را قربانی کرده و نشانهی روشن و قابل اعتنایی برای “تندادن حکومت به اصلاح” به چشم نمیآید و همه قدمهای خوشبینانهی اصلاحطلبان مانند “قدم زدن در مهی غلیظ” افق گشودهای را پدید نمیآورد. تنها “زمان” است که از دست میرود و “تدبیری” که به دست نمیآید.
در داخل کشور، 8 سال فرصت طلایی برای تغییر وضعیت، با مماشات یک رئیسجمهور اخلاقی و خوشبین، از دست رفت و به قدرت گرفتن جریانی منجر شد که نه در ساحت باور و نه در احساسات و عواطف هیچ پایبندی به “احترام به دیگران و حقوق آنها” ندارد و گوش شنوایی حتی برای دیگرانی که در ”اطاعت از ولایت” با او مشترکاند نیز ندارد.
و اما در خارج از ایران:
چندی پیش در فرصت گفتوگویی که با یکی از روحانیان و اندیشمندان برجستهی مسیحی “مطران جورج خضر” به دست داد نکتهای نغز شنیدم که اندیشیدنی است:
”… ما با اینکه حزبالله لبنان پشتوانهای مثل ایران داشته باشد مشکلی نداریم اما کدام ایران؟ ایرانی که به گفتوگوی تمدنها معتقد است و رئیس جمهوری مانند خاتمی دارد یا ایرانی که قصد صدور انقلاب به جهان را دارد و میخواهد سیطرهی خود را با ثروت نفت و قدرت اسلحه بگستراند…“
وقتی بینش، منش و روش حاکمان ایران حتی حرمت همپیمانانی چون حزبالله را در کشور خود به خطر انداخته است به کدامین دستاورد دل خوش کردهایم: “بهبود شرایط زندگی در داخل” یا “جلب احترام در خارج”؟
این روزها بار دیگر اصلاحطلبان گرد هم آمدهاند تا دربارهی نامزد انتخابات ریاستجمهوری آینده گفتوگو کنند و بسیاری بار دیگر از “خاتمی”سخن میگویند!
به نظر میرسد به جای آنکه آخرین روزنههای امید را با اشتباهی دیگر ببندیم قبل از سخن گفتن دربارهی هرکسی، نخست به یک پرسش پاسخ دهیم: “خط قرمز مشترک اصلاحطلبان کجاست و چیست؟”
مگر غیر از این است که “قائل نبودن هیچ خط قرمزی در برابر خواستههای بیحد و مرز ولایت مطلقه”، تجربهی اصلاحات در دوران خاتمی را به شکست کشاند و حتی برگزاری انتخابات آزاد (که روشنترین نشانهی یک دولت با شعار آزادی و دموکراسی است) نیز امکانپذیر نشد و ننگ برگزاری انتخابات مجلس هفتم (با رد صلاحیت بیش از سههزار نامزد) را تا همیشه بر دامن دولت خاتمی نشاند؟!
اگر این نکته صحیح باشد که “تنهایی آدمی” روایتی عارفانه از خلقت و تقدیر محتوم حیات ماست، “عمل سیاسی” تنها تلاشی است برای کم کردن رنج تنهایی و تحملپذیر کردن زندگی و بسط شادی و آرامش و امید در حوزههایی که آنها را جامعه یا کشور مینامیم؛
صادقانه از خود بپرسیم نتیجهی تلاشهای اصلاحطلبانه در سالهای اخیر از کدامین رنج انسان و جامعهی ایرانی کاسته است؟ آیا نتیجهای جز یک بازی فرسایشی با حکومت، بسته شدن اندک پنجرههای بازمانده، حضور بیقید و شرط در صحنه و در نتیجه افزایش مشروعیت حاکمان به دنبال داشته است؟
آیا “تصوف و تنهایی ناشی از جبر استبداد یا تراکم یاس” در بین بسیاری از دوستانی که تا پیش از این پیشرو یا همراه ما بودهاند نتیجهی طبیعی تصمیمهای بدون تضمین و حضور بیقید و شرط پارهای از اصلاحطلبان نیست؟
آیا بهتر نیست همهی ما از اسب غرور و ذهنیتهای انتزاعی پائین بیاییم و برای پاسخ مشترک به یک پرسش (قبل از هر نظر و عملی) دور هم جمع شویم که: “خط قرمز ما برای عمل در چارچوب نظام و تندادن به مشارکت کجاست” تا اگر نتوانستیم به خواستهی خود برسیم همگی (در داخل و خارج) جامعهی “اپوزیسیون” به تن کنیم؟ آیا میتوانیم “ازدحام تنهایان” را با جمع شدن بر گرد پاسخ مشترک و توافقیمان، به “ائتلاف تنهایان” تبدیل کنیم؟