و آنان دو تن بودند، یک تن از آنان مردی بود تنومند و ستبر که همواره می خندید، کافری که به خدا پیمان شکسته بود و با زنان و نامحرمان نشسته بود، آن دیگری مردی بود باریک چون دوکی از نخ های ریسیده، با ریشی تنک و قدی کوتاه، مومنی بود که از خلق گسسته و با خدای پیمان بسته. تا شیطان بزرگ بر آنان نازل شد و شیطان سخت امپریالیست بود… کتاب هفتم، عهد جدید.
نمایشی در هفت صحنه
ژولیت، مرد لاغر، مومن، درتمام صحنه ها با کت و شلواری خاکستری و جوراب سفید.
رومئو، مرد چاق، کافر، در تمام صحنه ها با لباسی سرخ و جورابی سرخ و صورتی سرخ.
سفر اول، داخلی، کاخ ژولیت
رومئو وارد می شود، پشت سرش مترجمی است. مرتب با او شوخی می کند.
رومئو: از آن زمان که در این دیار وارد شدم، غمی در دلم نشسته است. زنان را می بینم که موهای زیبا زیر روسری نهان کرده اند، آه! بیچاره مردان این سرزمین!( به مترجم) اگر سبیلی انبوه بر صورتت نبود روسری بر سرت می گذاشتم تا تو نیز چون زنان پرده نشین شوی! ها ها ها ها! ( می خندد)
مترجم( به اطرافش نگاه می کند): سرور من! چنین مخند، زیرا که اینجا شوخی و خنده را مجالی نیست، در دربارشان نه دلقکی است و نه لطیفه گوئی، و ارجمندترین مردمان کسانی هستند که مرثیه می خوانند تا سوگواران بر سر و تن خویش بکوبند و های های بگریند، آه، چه غمگینم!( مترجم چشمکی می زند)
ژولیت از در وارد می شود و مستقیم به سوی رومئو می رود. مترجم زانو زده بر زمین می نشیند، رومئو آغوش ستبر و پهن خود را برای ژولیت می گشاید. هر دو همدیگر را بغل می کنند، ژولیت در بغل رومئو در حال خفه شدن است، رومئو می خندد….
رومئو: ای مرد کوچکی که نامت پشت دشمنانت را لرزانده است، گمان می بردم که قدی بلند داشته باشی و گردنی به کلفتی درختان زیزفون، اما شاید که چون ماری لاغری که کس از نیش او در امان نیست… چگونه ای؟
ژولیت: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ؛ ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا ؛ حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا. السلام علیکم علی عباد الله الصالحین.
رومئو دست او را گرفته و با تعجب به او نگاه می کند که تند و تند دعای فرج می خواند. سعی می کند از حرف هایش چیزی بفهمد، نگاهی به مترجم می کند، مترجم سر به زیر انداخته، رومئو نمی داند چه کند، ناگاه لبخندی بر چهره اش می نشیند، به محض اینکه دعای ژولیت تمام می شود، رومئو شروع می کند به خواندن سرود انترناسیونال….. و تا آخر می خواند.
ژولیت: احسنت، احسنت به این ترانه زیبایی که خواندی و مرا به یاد آیات مربوط به حضرت عیسی در قرآن انداختی. ای بنده صالح خدای! ای هوگوی بزرگ! این که خواندی چه بود؟
رومئو: این انترناسیونال سوسیالیسم بود، سرود پیروزی…
ژولیت سری تکان می دهد و با خودش می گوید: انترناسیونال سوسیالیسم بود، اما سرود پیروزی نبود( رو به او می کند) آری ای مرد! سرود پیروزی ما چنین است، مرگ بر آمریکا…
رومئو: مرگ بر آمریکا، آه! هیچ سرودی از این برای من نیکوتر و زیبا تر از این نیست، مرگ بر آمریکا….
رومئو و ژولیت دست همدیگر را می گیرند و با هم شروع به خواندن می کنند….
همسرایان: دشمن نوع بشر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا
منبع فتنه و شر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا
سفر دوم، داخلی، کاخ رومئو
رومئو و مترجمش به نام فرناندو مجید در کاخ ایستاده اند.
رومئو: پس دانستی کار تو چیست؟ باید که نیک بگوئی و کلماتی چنان که می خواهد بگوئی، آیا می دانی که چه بایدت گفت؟
مترجم: آری، سرور من! بیست بار آفتاب برآمده است و خفته است و چشمان من نخفته تا بیاموزم آنچه فرمودید. صد کتاب خواندم و بیست شعر از بر کردم، چنان که گفتی
صدای همهمه از بیرون می آید….
رومئو: آمدند، خود را آماده کن…
ژولیت همراه با صد تن از محافظان و منشیان و وزیران وارد می شوند.
رومئو: آه! ژولیت! روزهای جدایی چه سخت بود، دوری از تو دشوار بود، ای رفیق همرزم جدال با امپریالیزم، من در این حیاط خلوت تنهایی شبها چه گریستم…
ژولیت( می خندد): بیا همدیگر را بغل کنیم، ملت من ملت تو را برادر خود می داند.
رومئو: و ملت من نیز ملت تو را برادر خود می داند…
ژولیت: بیا روابط مان را گسترش دهیم تا آمریکا از خشم بمیرد.
رومئو: ای مرگ بر آمریکا، بیا تا جبهه متحدی در مقابل امپریالیزم بسازیم.
ژولیت: من برای تو تراکتورهای راهواری خواهم ساخت که زمین ها را سخت شیار دهند…
رومئو: و من نیز در مقابل آمریکا از تو حمایت خواهم کرد تا چشم بدسگالان کور شود…
ژولیت: و بیا به قله های بلند پیروزی برویم مانند دو کره اسب بی خیال
رومئو: و بدان که من می گویم انرژی هسته ای حق مسلم توست…
ژولیت: و بدان که خداوند پشت و پناه ماست، چون ما بر حق هستیم…
رومئو: بیا تا ترانه مان را بخوانیم
رومئو و ژولیت دست همدیگر را می گیرند و با هم شروع به خواندن می کنند….
همسرایان: دشمن نوع بشر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا
منبع فتنه و شر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا
سفر سوم، داخلی، کاخ ژولیت
رومئو همراه با فرناندو مجید وارد می شوند.
ژولیت: السلام علیکم ای برادر من، درود خداوند و پیامبر بر تو باد.
رومئو: آه! ژولیت! ای اخوی من! علی یارت باد، این را تازه آموختم.
ژولیت: خداوند گمراهان را هدایت می کند، ای برادر! در بهشت همیشه باز است. چگونه ای؟
رومئو: روزهای جدایی سخت بود، ای برادرهمرزم جدال با استکبار، من در آن حیاط خلوت تنهایی شبها به یاد حق و تو چه گریستم…
ژولیت( می خندد): بیا همدیگر را بغل کنیم، ملت من به ملت تو درود می فرستد.
رومئو: و ملت من نیز تو را قهرمان می داند، قهرمان قهرمانان…
ژولیت: اکنون روابط ما گسترده است، آمریکا دارد می میرد از خشم.
رومئو: ای مرگ بر آمریکا، ما جبهه متحدی در مقابل امپریالیزم ساخته ایم.
ژولیت: تراکتور ها چطورند؟ آیا از آنها راضی هستی؟
رومئو: مردم ما سوار بر تراکتورهای تو درود می فرستند و دعای فرج می خوانند، به زبان خودمان، عکس تو را همه جا می بینم.
ژولیت: من برای تو خودروهایی خواهم ساخت که در خیابان ها برود، برای فقیران…
رومئو: و من نیز در مقابل آمریکا و اروپا از تو حمایت خواهم کرد تا چشم بدسگالان کور شود…
ژولیت: و بیا به قله های بلند پیروزی اتمی برویم مانند دو کره اسب بی خیال
رومئو: و بدان که در آمریکای لاتین همه می گویند انرژی هسته ای حق مسلم توست…
ژولیت: و بدان که خداوند پشت و پناه ماست، چون ما بر حق هستیم…
رومئو: بیا تا ترانه مان را بخوانیم
رومئو و ژولیت دست همدیگر را می گیرند و با هم شروع به خواندن می کنند….
همسرایان: دشمن نوع بشر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا
منبع فتنه و شر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا
سفر چهارم، داخلی، کاخ رومئو
رومئو و ژولیت نیم ساعت است همدیگر را بغل کرده اند و گریه می کنند، در سالن همه همراهان ژولیت از گریه آنان گریه می کنند، اتللو( در نقش الهام) نوحه می خواند و همه سینه می زنند…
نوحه خوانان: عزیز دل، ای برادر، رومئو جان، ای بردار
عزیز دل، یار و یاور، تراکتورهای تو خاور
عزیز دل، ای برادر، رومئو جان ای برادر
رومئو: خوش امدی برادرم! بگو ببینم در این دوماهی که تو را ندیدم چه کردی؟
ژولیت: سخنرانی ها کردم برای پابرهنگان، هر جا رفتم تو را درود فرستادند…
رومئو: درود خدا و پیامبر بر تو باد، آقا کی ظهور می کند؟
ژولیت( چشمش چهار تا شده است): بابا تو دیگر چه کسی می باشی؟ ای رحمت بر مادر تو باد!
رومئو: آیا غنی سازی را به جایی رساندی؟ بگو چند کیلو اورانیوم ساختی تا دلم خوش شود.
ژولیت: سه هزار سانتریفیوژ هر روز در کارند، آه! تو بگو ببینم چند تراکتور تا کنون تمام شده؟
رومئو: تا ساعتی پیش 136 تراکتور راه افتاد، سمند هم در حال راه افتادن است، پیرزنانی را دیدم که دعای فرج می خواندند و تو را درود می فرستادند در خونالئانو…
ژولیت: باید برای سخنرانی به سازمان ملل برویم، من خواهم گفت مرگ بر آمریکا…
رومئو: من نیز همین خواهم گفت، و خواهم گفت ای لعنت به بوش، آیا می خواهی کارش را با لگدی بسازم؟
ژولیت: نه، چنین مکن، بگذار او ظالم و تو مظلوم باشی…
رومئو می خندد: آه! تو عجب تخم جنی می باشی! واقعا شیطان باید از تو درس بگیرد.
ژولیت: مکروا و مکروالله والله خیرالمالکرین
رومئو: ما بیشتر….
ژولیت: پس بیا ترانه مان را بخوانیم
رومئو و ژولیت و همه همراهان دست همدیگر را می گیرند و با هم شروع به خواندن می کنند….
همسرایان: دشمن نوع بشر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا
منبع فتنه و شر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا
سفر پنجم: داخلی، کاخ ژولیت
رومئو همان حرف های قبلی را می زند، او مفاتیح را حفظ کرده است.
ژولیت همان حرف های قبلی را می زند، او علاوه بر تراکتور و خودرو کارخانه تولید گاو، شیر، ذرت، چس فیل، و آب انبار را در اطراف کاخ ژولیت احداث کرده است.
آنها با هم ترانه می خوانند.
سفر ششم……
سفر هفتم……
سفر هشتم……
سفر نهم…..
سفر دهم…..
و همچنان ادامه دارد.