سفر هفتم رومئو و ژولیت

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg


و آنان دو تن بودند، یک تن از آنان مردی بود تنومند و ستبر که همواره می خندید، کافری که به ‏خدا پیمان شکسته بود و با زنان و نامحرمان نشسته بود، آن دیگری مردی بود باریک چون دوکی ‏از نخ های ریسیده، با ریشی تنک و قدی کوتاه، مومنی بود که از خلق گسسته و با خدای پیمان ‏بسته. تا شیطان بزرگ بر آنان نازل شد و شیطان سخت امپریالیست بود… کتاب هفتم، عهد جدید.‏

نمایشی در هفت صحنه

ژولیت، مرد لاغر، مومن، درتمام صحنه ها با کت و شلواری خاکستری و جوراب سفید.‏

رومئو، مرد چاق، کافر، در تمام صحنه ها با لباسی سرخ و جورابی سرخ و صورتی سرخ.‏

سفر اول، داخلی، کاخ ژولیت

رومئو وارد می شود، پشت سرش مترجمی است. مرتب با او شوخی می کند. ‏

رومئو: از آن زمان که در این دیار وارد شدم، غمی در دلم نشسته است. زنان را می بینم که ‏موهای زیبا زیر روسری نهان کرده اند، آه! بیچاره مردان این سرزمین!( به مترجم) اگر سبیلی ‏انبوه بر صورتت نبود روسری بر سرت می گذاشتم تا تو نیز چون زنان پرده نشین شوی! ها ها ‏ها ها! ( می خندد)‏

مترجم( به اطرافش نگاه می کند): سرور من! چنین مخند، زیرا که اینجا شوخی و خنده را مجالی ‏نیست، در دربارشان نه دلقکی است و نه لطیفه گوئی، و ارجمندترین مردمان کسانی هستند که ‏مرثیه می خوانند تا سوگواران بر سر و تن خویش بکوبند و های های بگریند، آه، چه غمگینم!( ‏مترجم چشمکی می زند)‏

ژولیت از در وارد می شود و مستقیم به سوی رومئو می رود. مترجم زانو زده بر زمین می ‏نشیند، رومئو آغوش ستبر و پهن خود را برای ژولیت می گشاید. هر دو همدیگر را بغل می کنند، ‏ژولیت در بغل رومئو در حال خفه شدن است، رومئو می خندد….‏

رومئو: ای مرد کوچکی که نامت پشت دشمنانت را لرزانده است، گمان می بردم که قدی بلند ‏داشته باشی و گردنی به کلفتی درختان زیزفون، اما شاید که چون ماری لاغری که کس از نیش او ‏در امان نیست… چگونه ای؟

ژولیت: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه ‏الساعة و فی کل ساعة ؛ ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا ؛ حتی تسکنه ارضک طوعا و ‏تمتعه فیها طویلا. السلام علیکم علی عباد الله الصالحین. ‏

رومئو دست او را گرفته و با تعجب به او نگاه می کند که تند و تند دعای فرج می خواند. سعی می ‏کند از حرف هایش چیزی بفهمد، نگاهی به مترجم می کند، مترجم سر به زیر انداخته، رومئو نمی ‏داند چه کند، ناگاه لبخندی بر چهره اش می نشیند، به محض اینکه دعای ژولیت تمام می شود، ‏رومئو شروع می کند به خواندن سرود انترناسیونال….. و تا آخر می خواند.‏

ژولیت: احسنت، احسنت به این ترانه زیبایی که خواندی و مرا به یاد آیات مربوط به حضرت ‏عیسی در قرآن انداختی. ای بنده صالح خدای! ای هوگوی بزرگ! این که خواندی چه بود؟

رومئو: این انترناسیونال سوسیالیسم بود، سرود پیروزی… ‏

ژولیت سری تکان می دهد و با خودش می گوید: انترناسیونال سوسیالیسم بود، اما سرود پیروزی ‏نبود( رو به او می کند) آری ای مرد! سرود پیروزی ما چنین است، مرگ بر آمریکا…‏

رومئو: مرگ بر آمریکا، آه! هیچ سرودی از این برای من نیکوتر و زیبا تر از این نیست، مرگ ‏بر آمریکا….‏

رومئو و ژولیت دست همدیگر را می گیرند و با هم شروع به خواندن می کنند….‏

همسرایان: دشمن نوع بشر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا

‏ منبع فتنه و شر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا

سفر دوم، داخلی، کاخ رومئو

رومئو و مترجمش به نام فرناندو مجید در کاخ ایستاده اند.‏

رومئو: پس دانستی کار تو چیست؟ باید که نیک بگوئی و کلماتی چنان که می خواهد بگوئی، آیا ‏می دانی که چه بایدت گفت؟

مترجم: آری، سرور من! بیست بار آفتاب برآمده است و خفته است و چشمان من نخفته تا بیاموزم ‏آنچه فرمودید. صد کتاب خواندم و بیست شعر از بر کردم، چنان که گفتی

صدای همهمه از بیرون می آید….‏

رومئو: آمدند، خود را آماده کن…‏

ژولیت همراه با صد تن از محافظان و منشیان و وزیران وارد می شوند.‏

رومئو: آه! ژولیت! روزهای جدایی چه سخت بود، دوری از تو دشوار بود، ای رفیق همرزم ‏جدال با امپریالیزم، من در این حیاط خلوت تنهایی شبها چه گریستم…‏

ژولیت( می خندد): بیا همدیگر را بغل کنیم، ملت من ملت تو را برادر خود می داند.‏

رومئو: و ملت من نیز ملت تو را برادر خود می داند…‏

ژولیت: بیا روابط مان را گسترش دهیم تا آمریکا از خشم بمیرد.‏

رومئو: ای مرگ بر آمریکا، بیا تا جبهه متحدی در مقابل امپریالیزم بسازیم.‏

ژولیت: من برای تو تراکتورهای راهواری خواهم ساخت که زمین ها را سخت شیار دهند…‏

رومئو: و من نیز در مقابل آمریکا از تو حمایت خواهم کرد تا چشم بدسگالان کور شود…‏

ژولیت: و بیا به قله های بلند پیروزی برویم مانند دو کره اسب بی خیال

رومئو: و بدان که من می گویم انرژی هسته ای حق مسلم توست…‏

ژولیت: و بدان که خداوند پشت و پناه ماست، چون ما بر حق هستیم…‏

رومئو: بیا تا ترانه مان را بخوانیم

رومئو و ژولیت دست همدیگر را می گیرند و با هم شروع به خواندن می کنند….‏

همسرایان: دشمن نوع بشر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا

‏ منبع فتنه و شر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا‏


سفر سوم، داخلی، کاخ ژولیت

رومئو همراه با فرناندو مجید وارد می شوند.‏

ژولیت: السلام علیکم ای برادر من، درود خداوند و پیامبر بر تو باد. ‏

رومئو: آه! ژولیت! ای اخوی من! علی یارت باد، این را تازه آموختم.‏

ژولیت: خداوند گمراهان را هدایت می کند، ای برادر! در بهشت همیشه باز است. چگونه ای؟

رومئو: روزهای جدایی سخت بود، ای برادرهمرزم جدال با استکبار، من در آن حیاط خلوت ‏تنهایی شبها به یاد حق و تو چه گریستم…‏

ژولیت( می خندد): بیا همدیگر را بغل کنیم، ملت من به ملت تو درود می فرستد.‏

رومئو: و ملت من نیز تو را قهرمان می داند، قهرمان قهرمانان…‏

ژولیت: اکنون روابط ما گسترده است، آمریکا دارد می میرد از خشم.‏

رومئو: ای مرگ بر آمریکا، ما جبهه متحدی در مقابل امپریالیزم ساخته ایم.‏

ژولیت: تراکتور ها چطورند؟ آیا از آنها راضی هستی؟

رومئو: مردم ما سوار بر تراکتورهای تو درود می فرستند و دعای فرج می خوانند، به زبان ‏خودمان، عکس تو را همه جا می بینم.‏

ژولیت: من برای تو خودروهایی خواهم ساخت که در خیابان ها برود، برای فقیران…‏

رومئو: و من نیز در مقابل آمریکا و اروپا از تو حمایت خواهم کرد تا چشم بدسگالان کور شود…‏

ژولیت: و بیا به قله های بلند پیروزی اتمی برویم مانند دو کره اسب بی خیال‏

رومئو: و بدان که در آمریکای لاتین همه می گویند انرژی هسته ای حق مسلم توست…‏

ژولیت: و بدان که خداوند پشت و پناه ماست، چون ما بر حق هستیم…‏

رومئو: بیا تا ترانه مان را بخوانیم

رومئو و ژولیت دست همدیگر را می گیرند و با هم شروع به خواندن می کنند….‏

همسرایان: دشمن نوع بشر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا

‏ منبع فتنه و شر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا‏

سفر چهارم، داخلی، کاخ رومئو

رومئو و ژولیت نیم ساعت است همدیگر را بغل کرده اند و گریه می کنند، در سالن همه همراهان ‏ژولیت از گریه آنان گریه می کنند، اتللو( در نقش الهام) نوحه می خواند و همه سینه می زنند…‏

نوحه خوانان: عزیز دل، ای برادر، رومئو جان، ای بردار‏

‏ عزیز دل، یار و یاور، تراکتورهای تو خاور‏

‏ عزیز دل، ای برادر، رومئو جان ای برادر‏

رومئو: خوش امدی برادرم! بگو ببینم در این دوماهی که تو را ندیدم چه کردی؟

ژولیت: سخنرانی ها کردم برای پابرهنگان، هر جا رفتم تو را درود فرستادند…‏

رومئو: درود خدا و پیامبر بر تو باد، آقا کی ظهور می کند؟

ژولیت( چشمش چهار تا شده است): بابا تو دیگر چه کسی می باشی؟ ای رحمت بر مادر تو باد!‏

رومئو: آیا غنی سازی را به جایی رساندی؟ بگو چند کیلو اورانیوم ساختی تا دلم خوش شود.‏

ژولیت: سه هزار سانتریفیوژ هر روز در کارند، آه! تو بگو ببینم چند تراکتور تا کنون تمام شده؟

رومئو: تا ساعتی پیش 136 تراکتور راه افتاد، سمند هم در حال راه افتادن است، پیرزنانی را دیدم ‏که دعای فرج می خواندند و تو را درود می فرستادند در خونالئانو…‏

ژولیت: باید برای سخنرانی به سازمان ملل برویم، من خواهم گفت مرگ بر آمریکا…‏

رومئو: من نیز همین خواهم گفت، و خواهم گفت ای لعنت به بوش، آیا می خواهی کارش را با ‏لگدی بسازم؟

ژولیت: نه، چنین مکن، بگذار او ظالم و تو مظلوم باشی…‏

رومئو می خندد: آه! تو عجب تخم جنی می باشی! واقعا شیطان باید از تو درس بگیرد.‏

ژولیت: مکروا و مکروالله والله خیرالمالکرین ‏

رومئو: ما بیشتر….‏

ژولیت: پس بیا ترانه مان را بخوانیم

رومئو و ژولیت و همه همراهان دست همدیگر را می گیرند و با هم شروع به خواندن می کنند….‏

همسرایان: دشمن نوع بشر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا

‏ منبع فتنه و شر آمریکاست آمریکاست، مرگ بر آمریکا‏

سفر پنجم: داخلی، کاخ ژولیت

رومئو همان حرف های قبلی را می زند، او مفاتیح را حفظ کرده است.‏

ژولیت همان حرف های قبلی را می زند، او علاوه بر تراکتور و خودرو کارخانه تولید گاو، شیر، ‏ذرت، چس فیل، و آب انبار را در اطراف کاخ ژولیت احداث کرده است.‏

آنها با هم ترانه می خوانند.‏

سفر ششم……‏

سفر هفتم……‏

سفر هشتم……‏

سفر نهم…..‏

سفر دهم…..‏

و همچنان ادامه دارد.‏