جشنواره ♦ دیدگاه

امید حبیبی نیا
امید حبیبی نیا

shorje.jpg

شورجه با سازوبرگ کامل زرهی به مصاف چند سینماگری که اعتراضی محتاطانه به حذف سینمای فرهنگی ‏از جشنواره ابراز کرده بودند، آمده است و از همان کلام و زبان گفتاری بهره برده است که حداقل نیم قرن ‏است در این مملکت برای ترساندن اهل فرهنگ به کار می رود…‏

shorjestop.jpg

‎ ‎یا خانه نشینی یا طوق بندگی‎ ‎

می گویند روزی دو نفر در کوچه با هم درگیر شده بودند، ملا در خانه با شنیدن سر و صدای آنها لحافش را ‏برداشت و قایم کرد، از ملا پرسیدند لحاف را چرا قایم کردی؟ پاسخ داد ای نادانها مگر نمی دانید که دعوا بر ‏سر لحاف ملاست!‏

پاسخ جمال شورجه به دهها نفر از سینماگران جان به لب آمده ایران نیز بی شباهت به پاسخ ملانصرالدین ‏نیست، این پاسخ آن چنان با غیض و کینه و به دور از قواعد بازیهای سیاسی نوشته شده که حتی تعجب ‏همنشینان شورجه را نیز برانگیخته است.‏

سینمای عقب مانده، فقیر و بدبخت، توسری خور و ترسوی ایران، پس از تیرماه 1378 و ظهور روزنامه ‏های نیمه مستقل به کندی با برخی جرقه ها داشت جرات آموزی می کرد که کمی به واقعیت های جامعه ‏نزدیک شود، از وضعیت مضحک شبه رسانه بودن خارج شود و ربطی به زندگی روزمره مخاطبانش بیابد.‏

سینمایی که از دوران گلخانه ای خود با سیاست های هدایتی‎-‎حمایتی که چیزی جز سانسور عریان و بی ‏خاصیت کردن سینما نبود، به پدیداری خارج از زندگی مردمان این سرزمین بدل شده بود که حتی به درد ‏بهانه ای برای تخمه شکستن هم نمی خورد و تنها حاصلش زیر بغل زدن جایزه جشنواره های ریز و درشت ‏خارجی برای فیلم هایی بود که یا در ایران به نمایش درنمی آمدند یا رسما پروانه نمایش نداشتند یا اصلا فقط ‏برای آن سوی آبها و کسب اعتبار خارجی ساخته شده بودند.‏

اما در هجدهم تیرماه 1378 اتفاقی رخ داد که حتی اصحاب کهف سینمای مفلوک ایران را نیز تکان تکان داد ‏و از خواب صدها ساله بیدار کرد، چیزی در خیابانها در حال رخ دادن بودن چیزی از جنس انقلاب.‏

خیزش دانشجویی-مردمی یک هفته ای که ارکان رژیم را به لرزه درآورده بود بطرز بی رحمانه ای سرکوب ‏شد اما آثار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن در همه جا ریشه دواند.‏

در تئاتر، موسیقی،ادبیات و حتی فیلم های مستند، نسل تازه ای از هنرمندان به میدان آمدند که از نسل خیابان ‏بودند و نه پاتوق های روشنفکری دودگرفته و رخوت زده.‏

یک سال بعد سگ کشی بهرام بیضایی به نمایش درآمد، جشنواره فجر نوزدهم با سگ کشی چیزی ناآشنا را ‏تجربه کرد، چیزی از جنس سینما.‏

همان سینمایی که قرار بود به قول ایزنشتین واقعیت زندگی را به نمایش بگذارد و گدار آن را واقعیت عملا ‏موجود دنیای واقعی خوانده بود.‏

سال بعد، ارتفاع پست، خانه ای روی آب، من ترانه پانزده سال دارم، کاغذ بی خط و عیسی می آید از راه ‏رسیدند و سینمای آکواریمی ایران را تکان دادند.‏

جشنواره های بیستم، بیست و یکم و بیست و دوم، روزها و شب هایی بود برای کشف سینمایی که می توانست ‏باشد و جز روزگاری دور در دهه پنجاه و دوران زودگذر “بهار آزادی” که اثری از آزادی در آن نماند، ‏خاطره ها چیزی از آن به یاد نمی آوردند.‏

درجشنواره های بیست و سوم تا بیست و پنجم اما این موج نوی سینمای اجتماعی با تودهنی کسانی که بوق ‏سینمای ارزشی را به دست گرفتند سرکوب شد.‏

سینمایی که به تعبیر حضرات نورچشمی باید فیلم سفارشی بسازد یا حداقل فیلم های آبگوشتی فیلمفارسی بی ‏خطر که به کار تخمه شکستن بیاید.‏

به این ترتیب باردیگر تماشاگر سینمای ایران به خانه اش خزید، دیش ماهواره اش را با ترس و لرز علم کرد ‏و مشتری ویدئوهای فیلم های روی پرده سینمای جهان شد که حالا در بساط این فیلمی ها از فیلم های ایرانی ‏روی پرده گرفته تا فیلم های سکسی ایرانی و فیلم های خصوصی هم یافت می شد.‏

پس دیگر چکارش به سینما؟ سینمای بی سرو تهی که تماشای فیلمی برای گذران بیهوده وقت هم با هزار ‏مصیبت و بلا همراه بود تا که سروکارت با ماموران خدا بر روی زمین نیافتد.‏

پس خیال همه راحت شد؛قرار شدجشنواره بیست و ششم محصول و تجلی دوران وزارت سردار باشد، ‏سرداری که از نیمه پنهانش تا پستو های وزارت اطلاعات و پس گوشه های سپاه پاسداران همه ارزشها را ‏یک جا به سینمای رو به کمای محتضر تزریق کرده است.‏

برای تزریق هرچه عمیق تر و موثرتر این نسخه ارزشی تازه، سینماگران ارزشی که در کارنامه سینمایشان ‏نمره رفوزگی گرفته بودند، مبصر سینماگران ترسانی شدند که دیگر از هیبت سردار زبانشان بند آمده و به ‏لکنت زبان گرفتار.‏

جمال شورجه یکی از همین سینماگران ارزشی است که در جایگاه هیئت انتخاب مسئول غربال ارزشی فیلم ‏های ایرانی بوده است و در این جایگاه نقش و کاراکتر کمتری از بدمن ترسناک مضحکی چون دادستان ‏مرتضوی برای خود قائل نبوده است.‏

شورجه با سازوبرگ کامل زرهی به مصاف چند سینماگری که اعتراضی محتاطانه به حذف سینمای فرهنگی ‏از جشنواره ابراز کرده بودند، آمده است و از همان کلام و زبان گفتاری بهره برده است که حداقل نیم قرن ‏است در این مملکت برای ترساندن اهل فرهنگ به کار می رود و تا چیزی برای سیاست گزاران و دروازه ‏بانان رسانه مشکوک می زند آن را مخالف انقلاب شاه و ملت، مخالف اسلام، وابسته به ارتجاع سرخ، وابسته ‏به سازمان های اطلاعاتی غرب، سیاه نمایی و یا عامل تهاجم فرهنگی می خوانند.‏

شورجه در پاسخ یا ادعانامه خود که لابد نسخه ای از آن را به دادستان تهران هم داده است نوشته است: “آیا ‏دعوت به قیام و حضور در میدان مبارزه علیه نظام، فیلم فرهنگی است؟”‏

شورجه با چنین ادبیاتی که دنباله نظریه تهاجم فرهنگی (که بعدها بدل به شبیخون فرهنگی شد) است از سویی ‏سینماگرانی که جسارت اعتراض یافته اند را می ترساند و از سوی دیگر آنها را به دادستان انقلاب اسلامی ‏ارجاع می دهد.‏

برای شورجه و هیئت انتخاب فیلم البته گویا انتخاب فیلم های ایرانی برای جشنواره بی شباهت به جبهه جنگ ‏نبوده است و این سرداران با رشادت و از خود گذشتگی همچون فیلمفارسی های امنیتی پارانوئیک، توطئه ‏های رنگارنگ دشمنان را یکی پس از دیگری در جلسات شبانه روزی و در دخمه های تاریک نمایش فیلم ‏نقش برآب کرده و از میدان مین دسایس فرهنگی سرویس های اطلاعاتی جهان گذر کرده اند.‏

شورجه نهیب می زند که فیلم هایی وجود داشته اند که فراخوان قیام علیه نظام اسلامی داده و هیئت انتخاب با ‏رشادت تمام آنها را کشف و خنثی یعنی رد کرده است.‏

شورجه در ادعانامه خود برای پر کردن اوراق پرونده اتهام “توهین به نهادهای رسمی و خدوم نظام، ارکان ‏نظام و خون‌بهای هزاران شهید” را نیز به فیلم های کشف شده را نیز اضافه می کند. هر چند که احتمالا چند ‏مورد دیگر مثلا مردمی و ولایی و عدا و یا شکلک درآوردن برای علماو مراجع در فیلم های مورد بررسی ‏را بعدا خط زده است.‏

جمال شورجه با الگو گرفتن از نظام قضایی اسلامی در نقش بازپرس، دادستان و قاضی از معترضان می ‏پرسد پس چرا در این سه سال خفقان گرفته بودید و حالا که نزدیک انتخابات شده است فیل تان یاد هندوستان ‏تسامح و تساحل کرده، حال آنکه آن ممه را لو برد و آن آش خاله ته کشید!‏

شورجه سپس در مقام کارشناس مسائل امنیتی از نوع تهاجم فرهنگی وزارت اطلاعات نوشته است: ‏‏”سال‌هاست که سینمای مردمی، ملی و اسلامی ما که می‌توانست رسانه‌ای قدرتمند برای صدور انقلاب و ‏ارزش‌های اسلام عزیز باشد، توسط سیاست‌بازاران فرهنگی و یا فرهنگیان و هنرمندان مزدور آمریکا و ‏اسراییل که در کاخ‌های جشنواره‌های مختلف اروپایی و آمریکایی نشسته‌اند، عقیم، ناتوان و نابارور شده است ‏و با اختصاص هدایا و جوایز مختلف به همین فیلم‌های به ظاهر فرهنگی، نه تنها بخش تأثیرگذاری از ‏سینماگران نسل اول انقلاب را از دامن ما گرفته‌اند و آنها را غیرمستقیم و مستقیم در استخدام مقاصد و ‏اندیشه‌های خود درآوردند بلکه به زیبایی و به بهترین شیوه برای نسل‌های دوم و سوم سینماگران انقلاب هم ‏تور پهن کردند و می‌کنند.“‏

به این ترتیب عضو هیئت انتخاب جشنواره فیلم فجر تکلیف شرعی برادران جان برکف و سربازان گمنام امام ‏زمان را روشن می کند تا هنرمندان مزدور آمریکا و اسرائیل را که در کاخ های جشنواره ها نشسته را از ‏کاخ ها بیرون کشیده ایضاء به بیابان های اطراف تهران رهنمون سازند.‏

به این ترتیب تور فرهنگی که به زیبایی برای سینمای اسلامی پهن شده و پاتک دشمنان نظام جمع و درهم ‏کوبیده شده و سینمای ارزشی نه تنها کشور را مسخر بلکه جهان اسلام و یحتمل بشریت را زیر پرتوهای خود ‏می گیرد، سینمایی از نوع فیلم های پر از شعار و سرشار از ارزشهای تزریق شده که از شدت دوز بالایش، ‏تماشاگر نسبتا سالم و سربه راه را با حال خراب روانه خانه می کند و تماشاگر ناسالمی که چشم ش به دیدن ‏فیلم های فرهنگی موصوف روشن شده را درجا به پزشکی قانونی اعزام می کند.‏

شورجه در ادعانامه خود سپس حرفهای دولتمردان شاه و جمهوری اسلامی را تکرار می کند که اصلا مگر ‏می شود سانسور نباشد، سانسور نباشد که مملکت به فنا می رود آقا، شما نگاه کنید همین آمریکا و اروپای ‏خودمان مگر کم سانسور دارد؟ همه فیلم هایشان سانسور شده و شب ها کارگردان شهرداری خروار خروار ‏فیلم های تبری شده سانسوری از دفتر ممیزی فیلم بیرون می برند.‏

شورجه بدون هیچ گونه تعارفی البته به نکته اساسی تری می پردازد و آن اینکه: “در کجای دنیا چنین مدینه ‏بی‌در و پیکری پیدا می‌کنید؟ به جرأت می‌توانم بگویم که در هیچ کشوری سهل‌تر از ایران نمی‌توان فیلم ساز ‏شد و فیلم ساخت.“‏

از نظر این کارگردان ارزشی و دولتمرد کنونی، تمام موانع و هفت خان های موجود بر سر راه فیلم ساختن ‏در ایران از قبیل اخذ انواع و اقسام مجوزها و پروانه های عجیب و غریب و طی کردن دخمه های مختلف ‏تایید و نظارت و ممیزی بر جزئیات فیلم اصلا کار سختی نیست و در ایران ام القرای اسلام به آسانی هر کسی ‏که به سرش بزند می تواند فیلم بسازد و برای هیئت انتخاب جشنواره بفرستد.‏

احتمال دارد که شورجه این جمله را فقط برای آنکه دست مریزادی از سردار بگیرد به ادعانامه خود افزوده ‏باشد والا بعید می دانم که حتی خودش هم به آن باور داشته باشد مگر آنکه خودش هیچ گاه سروکارش با هیچ ‏دفتر و دستک دولتی معاونت سینمایی نیافتاده و همین جوری الهبختکی فیلم ساخته و در جشنواره نمایش داده ‏و جایزه گرفته باشد یا از سر اتفاق وارد دانشکده سینما شده و برحسب قضا در منصب کارگردانی نشسته و از ‏روی شانس کارگردان ارزشی شده باشد.‏

شورجه درپایان نامه بسیار سرگشاده خود این بار در نقش حکیم و جراح ظاهر شده و از قطع دست و پا، ایضا ‏چشم،دهان و گوش معیوب بیمار سخن می راند؛ چرا که اصولا بهترین راه برای درمان بیماریهای چشم و ‏گوش و دهان و دست وپا بیرون کشیدن چشم از حلقه و بریدن،قطع، دریدن و شکافتن است.‏

سینمایی که ذره ای از واقعیت جامعه پویای ایران در قرن بیست و یکم را به نمایش درآورد البته که معیوب، ‏بیمار و خطرناک تلقی شده و باید مورد جراحی قطع عضو قرار گرفته و سازندگانش اگر از چنگ برادران ‏ارزشی و دادستانی جان سالم بدر برده همان بهتر که خانه نشین شده و از گردونه ی بقاء خارج.‏

شورجه سپس به فراز درخشانی از مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی محصول مشترک دوران ریاست ‏جمهوری اصلاح طلبان و محافظه کاران اشاره کرده و تصریح می کند که براساس این دستورالعمل نمایش ‏فیلم های حاوی: مکاتب سکولار، فمنیستی، لیبرالیسم و خلاصه هر مکتبی غیر از مکتب اسلام ناب محمدی و ‏تشیع علوی به تشخیص ممیزان محترم ممنوع است.‏

به این ترتیب اولا تکلیف فیلم های خارجی که روشن می شود چون از شوربختی همه آنها شامل این تعریف ‏می شوند، تکلیف فیلم های ایرانی هم معلوم، چرا که اگر فردا فاطمه رجبی هم فیلمی بسازد که از بخت بد به ‏مذاق ممیزان خوش نیاید با برچسب فمنیستی می توان آن را فرستاد جایی که عرب نی انداخت.‏

از دیگر مواد این مصوبه درخشان برای اعمال ممنوعیت ها: تعارض یا مخالفت با فرهنگ ایرانی و اسلامی ‏است که مثلا به بهانه پیتزا خوردن در یک صحنه از فیلم، می توان آن را مغایر با ارزشهای آبگوشتی/ ‏چلوکبابی حاکم بر سینمای ایران قلمداد کرد و چون اصولا بنا بر فتاوی موکد پیتزا غذایی غرب زده است و ‏سرداران هم هیچ گاه پیتزا نمی خورند،باید هر فیلم حاوی آن را مغایر با ارزشها خواند و فورا تبری کرد.‏

نفی حاکمیت دین، رواج تبعیض نژادی مثلا نشان دادن آنکه سربازان عراقی هم بشر بودند یا اصولا ‏موجوداتی خارج از دایره قدرت نظام اسلامی هم حق حیات دارند، رفتار غیر اخلاقی مثلا عشق،غریزه جنسی ‏و هر چیزی که جنسیتی غیر از مرد و روابط شدیدا مردانه و ارزشی داشته باشد، فیلم های فاقد کیفیت هنری ‏مانند سنتوری و دهها فیلم دیگری که فعلا در انبارهای وزارت ارشاد تشخیص بالینی فقدان کیفیت هنری گرفته ‏اند، فیلم های مروج فحشا، فیلم های حاوی هتک حرمت به مقام معظم رهبری، علما، شورای رهبری، ائمه، ‏پیامبران الهی، خدا و همچنین اعضای محترم ممیزی، آبدارخانه و نگهبانی و دربانی وزارت ارشاد، فیلم های ‏حاوی شکنجه جز برای مصارف آموزشی و فیلم های حاوی معنویت های بی ریشه مانند عرفان غیر اسلامی ‏و از این قبیل خرافه ها از زمره فیلم های توقیفی، ممنوع و غیر مجاز هستند که البته تشخیص مصادیق آن به ‏عهده حکما و علمای صاحب کتاب قطع عضو است.‏


جمال شورجه با این ادعانامه به سینماگران ایران نهیب می زند که بیهوده فیل تان یاد هندوستان نکند، نظام ‏جمهوری اسلامی و رئیس جمهورگرانقدرش تثیبت شده و استوار است و هیچ تغییری هم در ارکان آن صورت ‏نخواهد گرفت: یا خانه نشینی یا طوق بندگی سینمای ارزشی!‏

سینمایی که سرداران تکلیفش را روشن و علما فتوایش را صادر کرده اند، سینمایی است که دربست در خدمت ‏تقدیس، ستایش و سر به خاک سائیدن آستان مقدس نظام اسلامی و تبلیغ ارزشهای اسلامی است، این همان ‏سرنگی است که وقتی به جامعه تزریق شود یک باره سیمای غیر اسلامی جامعه را تغییر داده و در یک تحول ‏ارزشی، جوانان مملکت را به سربازان گوش به فرمان ولایت فقیه بدل می سازد.‏

جمال شورجه و سرداران و سیاستگزاران فرهنگی چنین سینمایی می خواهند و تصور می کنند که آنچه تا ‏کنون از این سرنگ به بدنه فرهنگ کشور تزریق شده جز این بوده است، حال دوز ارزشهای اسلامی را بالا ‏برده اند تا به قول خود از تزریق شوک درمانی، قطع عضو و دور انداختن فرمان در حال حرکت به سرعت ‏به سوی هدف در یک چشم برهم زدن سیمای کشور را از طریق سینما و رسانه های دیگرش تغییر دهند و ‏ارزشهای مورد نظر را به اندام و چهره اش پیوند بزنند.‏

پس این گوی و این میدان بالاتر از سیاهی که رنگی نیست، مگر آن بیمار مفلوک اصلا زنده است؟… پس ‏قطعه قطعه اش کنید، آن جسدی که شما در حال کالبد شکافی اش هستید نامش سینما نیست. ارزانی شما.‏