شورجه با سازوبرگ کامل زرهی به مصاف چند سینماگری که اعتراضی محتاطانه به حذف سینمای فرهنگی از جشنواره ابراز کرده بودند، آمده است و از همان کلام و زبان گفتاری بهره برده است که حداقل نیم قرن است در این مملکت برای ترساندن اهل فرهنگ به کار می رود…
یا خانه نشینی یا طوق بندگی
می گویند روزی دو نفر در کوچه با هم درگیر شده بودند، ملا در خانه با شنیدن سر و صدای آنها لحافش را برداشت و قایم کرد، از ملا پرسیدند لحاف را چرا قایم کردی؟ پاسخ داد ای نادانها مگر نمی دانید که دعوا بر سر لحاف ملاست!
پاسخ جمال شورجه به دهها نفر از سینماگران جان به لب آمده ایران نیز بی شباهت به پاسخ ملانصرالدین نیست، این پاسخ آن چنان با غیض و کینه و به دور از قواعد بازیهای سیاسی نوشته شده که حتی تعجب همنشینان شورجه را نیز برانگیخته است.
سینمای عقب مانده، فقیر و بدبخت، توسری خور و ترسوی ایران، پس از تیرماه 1378 و ظهور روزنامه های نیمه مستقل به کندی با برخی جرقه ها داشت جرات آموزی می کرد که کمی به واقعیت های جامعه نزدیک شود، از وضعیت مضحک شبه رسانه بودن خارج شود و ربطی به زندگی روزمره مخاطبانش بیابد.
سینمایی که از دوران گلخانه ای خود با سیاست های هدایتی-حمایتی که چیزی جز سانسور عریان و بی خاصیت کردن سینما نبود، به پدیداری خارج از زندگی مردمان این سرزمین بدل شده بود که حتی به درد بهانه ای برای تخمه شکستن هم نمی خورد و تنها حاصلش زیر بغل زدن جایزه جشنواره های ریز و درشت خارجی برای فیلم هایی بود که یا در ایران به نمایش درنمی آمدند یا رسما پروانه نمایش نداشتند یا اصلا فقط برای آن سوی آبها و کسب اعتبار خارجی ساخته شده بودند.
اما در هجدهم تیرماه 1378 اتفاقی رخ داد که حتی اصحاب کهف سینمای مفلوک ایران را نیز تکان تکان داد و از خواب صدها ساله بیدار کرد، چیزی در خیابانها در حال رخ دادن بودن چیزی از جنس انقلاب.
خیزش دانشجویی-مردمی یک هفته ای که ارکان رژیم را به لرزه درآورده بود بطرز بی رحمانه ای سرکوب شد اما آثار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن در همه جا ریشه دواند.
در تئاتر، موسیقی،ادبیات و حتی فیلم های مستند، نسل تازه ای از هنرمندان به میدان آمدند که از نسل خیابان بودند و نه پاتوق های روشنفکری دودگرفته و رخوت زده.
یک سال بعد سگ کشی بهرام بیضایی به نمایش درآمد، جشنواره فجر نوزدهم با سگ کشی چیزی ناآشنا را تجربه کرد، چیزی از جنس سینما.
همان سینمایی که قرار بود به قول ایزنشتین واقعیت زندگی را به نمایش بگذارد و گدار آن را واقعیت عملا موجود دنیای واقعی خوانده بود.
سال بعد، ارتفاع پست، خانه ای روی آب، من ترانه پانزده سال دارم، کاغذ بی خط و عیسی می آید از راه رسیدند و سینمای آکواریمی ایران را تکان دادند.
جشنواره های بیستم، بیست و یکم و بیست و دوم، روزها و شب هایی بود برای کشف سینمایی که می توانست باشد و جز روزگاری دور در دهه پنجاه و دوران زودگذر “بهار آزادی” که اثری از آزادی در آن نماند، خاطره ها چیزی از آن به یاد نمی آوردند.
درجشنواره های بیست و سوم تا بیست و پنجم اما این موج نوی سینمای اجتماعی با تودهنی کسانی که بوق سینمای ارزشی را به دست گرفتند سرکوب شد.
سینمایی که به تعبیر حضرات نورچشمی باید فیلم سفارشی بسازد یا حداقل فیلم های آبگوشتی فیلمفارسی بی خطر که به کار تخمه شکستن بیاید.
به این ترتیب باردیگر تماشاگر سینمای ایران به خانه اش خزید، دیش ماهواره اش را با ترس و لرز علم کرد و مشتری ویدئوهای فیلم های روی پرده سینمای جهان شد که حالا در بساط این فیلمی ها از فیلم های ایرانی روی پرده گرفته تا فیلم های سکسی ایرانی و فیلم های خصوصی هم یافت می شد.
پس دیگر چکارش به سینما؟ سینمای بی سرو تهی که تماشای فیلمی برای گذران بیهوده وقت هم با هزار مصیبت و بلا همراه بود تا که سروکارت با ماموران خدا بر روی زمین نیافتد.
پس خیال همه راحت شد؛قرار شدجشنواره بیست و ششم محصول و تجلی دوران وزارت سردار باشد، سرداری که از نیمه پنهانش تا پستو های وزارت اطلاعات و پس گوشه های سپاه پاسداران همه ارزشها را یک جا به سینمای رو به کمای محتضر تزریق کرده است.
برای تزریق هرچه عمیق تر و موثرتر این نسخه ارزشی تازه، سینماگران ارزشی که در کارنامه سینمایشان نمره رفوزگی گرفته بودند، مبصر سینماگران ترسانی شدند که دیگر از هیبت سردار زبانشان بند آمده و به لکنت زبان گرفتار.
جمال شورجه یکی از همین سینماگران ارزشی است که در جایگاه هیئت انتخاب مسئول غربال ارزشی فیلم های ایرانی بوده است و در این جایگاه نقش و کاراکتر کمتری از بدمن ترسناک مضحکی چون دادستان مرتضوی برای خود قائل نبوده است.
شورجه با سازوبرگ کامل زرهی به مصاف چند سینماگری که اعتراضی محتاطانه به حذف سینمای فرهنگی از جشنواره ابراز کرده بودند، آمده است و از همان کلام و زبان گفتاری بهره برده است که حداقل نیم قرن است در این مملکت برای ترساندن اهل فرهنگ به کار می رود و تا چیزی برای سیاست گزاران و دروازه بانان رسانه مشکوک می زند آن را مخالف انقلاب شاه و ملت، مخالف اسلام، وابسته به ارتجاع سرخ، وابسته به سازمان های اطلاعاتی غرب، سیاه نمایی و یا عامل تهاجم فرهنگی می خوانند.
شورجه در پاسخ یا ادعانامه خود که لابد نسخه ای از آن را به دادستان تهران هم داده است نوشته است: “آیا دعوت به قیام و حضور در میدان مبارزه علیه نظام، فیلم فرهنگی است؟”
شورجه با چنین ادبیاتی که دنباله نظریه تهاجم فرهنگی (که بعدها بدل به شبیخون فرهنگی شد) است از سویی سینماگرانی که جسارت اعتراض یافته اند را می ترساند و از سوی دیگر آنها را به دادستان انقلاب اسلامی ارجاع می دهد.
برای شورجه و هیئت انتخاب فیلم البته گویا انتخاب فیلم های ایرانی برای جشنواره بی شباهت به جبهه جنگ نبوده است و این سرداران با رشادت و از خود گذشتگی همچون فیلمفارسی های امنیتی پارانوئیک، توطئه های رنگارنگ دشمنان را یکی پس از دیگری در جلسات شبانه روزی و در دخمه های تاریک نمایش فیلم نقش برآب کرده و از میدان مین دسایس فرهنگی سرویس های اطلاعاتی جهان گذر کرده اند.
شورجه نهیب می زند که فیلم هایی وجود داشته اند که فراخوان قیام علیه نظام اسلامی داده و هیئت انتخاب با رشادت تمام آنها را کشف و خنثی یعنی رد کرده است.
شورجه در ادعانامه خود برای پر کردن اوراق پرونده اتهام “توهین به نهادهای رسمی و خدوم نظام، ارکان نظام و خونبهای هزاران شهید” را نیز به فیلم های کشف شده را نیز اضافه می کند. هر چند که احتمالا چند مورد دیگر مثلا مردمی و ولایی و عدا و یا شکلک درآوردن برای علماو مراجع در فیلم های مورد بررسی را بعدا خط زده است.
جمال شورجه با الگو گرفتن از نظام قضایی اسلامی در نقش بازپرس، دادستان و قاضی از معترضان می پرسد پس چرا در این سه سال خفقان گرفته بودید و حالا که نزدیک انتخابات شده است فیل تان یاد هندوستان تسامح و تساحل کرده، حال آنکه آن ممه را لو برد و آن آش خاله ته کشید!
شورجه سپس در مقام کارشناس مسائل امنیتی از نوع تهاجم فرهنگی وزارت اطلاعات نوشته است: ”سالهاست که سینمای مردمی، ملی و اسلامی ما که میتوانست رسانهای قدرتمند برای صدور انقلاب و ارزشهای اسلام عزیز باشد، توسط سیاستبازاران فرهنگی و یا فرهنگیان و هنرمندان مزدور آمریکا و اسراییل که در کاخهای جشنوارههای مختلف اروپایی و آمریکایی نشستهاند، عقیم، ناتوان و نابارور شده است و با اختصاص هدایا و جوایز مختلف به همین فیلمهای به ظاهر فرهنگی، نه تنها بخش تأثیرگذاری از سینماگران نسل اول انقلاب را از دامن ما گرفتهاند و آنها را غیرمستقیم و مستقیم در استخدام مقاصد و اندیشههای خود درآوردند بلکه به زیبایی و به بهترین شیوه برای نسلهای دوم و سوم سینماگران انقلاب هم تور پهن کردند و میکنند.“
به این ترتیب عضو هیئت انتخاب جشنواره فیلم فجر تکلیف شرعی برادران جان برکف و سربازان گمنام امام زمان را روشن می کند تا هنرمندان مزدور آمریکا و اسرائیل را که در کاخ های جشنواره ها نشسته را از کاخ ها بیرون کشیده ایضاء به بیابان های اطراف تهران رهنمون سازند.
به این ترتیب تور فرهنگی که به زیبایی برای سینمای اسلامی پهن شده و پاتک دشمنان نظام جمع و درهم کوبیده شده و سینمای ارزشی نه تنها کشور را مسخر بلکه جهان اسلام و یحتمل بشریت را زیر پرتوهای خود می گیرد، سینمایی از نوع فیلم های پر از شعار و سرشار از ارزشهای تزریق شده که از شدت دوز بالایش، تماشاگر نسبتا سالم و سربه راه را با حال خراب روانه خانه می کند و تماشاگر ناسالمی که چشم ش به دیدن فیلم های فرهنگی موصوف روشن شده را درجا به پزشکی قانونی اعزام می کند.
شورجه در ادعانامه خود سپس حرفهای دولتمردان شاه و جمهوری اسلامی را تکرار می کند که اصلا مگر می شود سانسور نباشد، سانسور نباشد که مملکت به فنا می رود آقا، شما نگاه کنید همین آمریکا و اروپای خودمان مگر کم سانسور دارد؟ همه فیلم هایشان سانسور شده و شب ها کارگردان شهرداری خروار خروار فیلم های تبری شده سانسوری از دفتر ممیزی فیلم بیرون می برند.
شورجه بدون هیچ گونه تعارفی البته به نکته اساسی تری می پردازد و آن اینکه: “در کجای دنیا چنین مدینه بیدر و پیکری پیدا میکنید؟ به جرأت میتوانم بگویم که در هیچ کشوری سهلتر از ایران نمیتوان فیلم ساز شد و فیلم ساخت.“
از نظر این کارگردان ارزشی و دولتمرد کنونی، تمام موانع و هفت خان های موجود بر سر راه فیلم ساختن در ایران از قبیل اخذ انواع و اقسام مجوزها و پروانه های عجیب و غریب و طی کردن دخمه های مختلف تایید و نظارت و ممیزی بر جزئیات فیلم اصلا کار سختی نیست و در ایران ام القرای اسلام به آسانی هر کسی که به سرش بزند می تواند فیلم بسازد و برای هیئت انتخاب جشنواره بفرستد.
احتمال دارد که شورجه این جمله را فقط برای آنکه دست مریزادی از سردار بگیرد به ادعانامه خود افزوده باشد والا بعید می دانم که حتی خودش هم به آن باور داشته باشد مگر آنکه خودش هیچ گاه سروکارش با هیچ دفتر و دستک دولتی معاونت سینمایی نیافتاده و همین جوری الهبختکی فیلم ساخته و در جشنواره نمایش داده و جایزه گرفته باشد یا از سر اتفاق وارد دانشکده سینما شده و برحسب قضا در منصب کارگردانی نشسته و از روی شانس کارگردان ارزشی شده باشد.
شورجه درپایان نامه بسیار سرگشاده خود این بار در نقش حکیم و جراح ظاهر شده و از قطع دست و پا، ایضا چشم،دهان و گوش معیوب بیمار سخن می راند؛ چرا که اصولا بهترین راه برای درمان بیماریهای چشم و گوش و دهان و دست وپا بیرون کشیدن چشم از حلقه و بریدن،قطع، دریدن و شکافتن است.
سینمایی که ذره ای از واقعیت جامعه پویای ایران در قرن بیست و یکم را به نمایش درآورد البته که معیوب، بیمار و خطرناک تلقی شده و باید مورد جراحی قطع عضو قرار گرفته و سازندگانش اگر از چنگ برادران ارزشی و دادستانی جان سالم بدر برده همان بهتر که خانه نشین شده و از گردونه ی بقاء خارج.
شورجه سپس به فراز درخشانی از مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی محصول مشترک دوران ریاست جمهوری اصلاح طلبان و محافظه کاران اشاره کرده و تصریح می کند که براساس این دستورالعمل نمایش فیلم های حاوی: مکاتب سکولار، فمنیستی، لیبرالیسم و خلاصه هر مکتبی غیر از مکتب اسلام ناب محمدی و تشیع علوی به تشخیص ممیزان محترم ممنوع است.
به این ترتیب اولا تکلیف فیلم های خارجی که روشن می شود چون از شوربختی همه آنها شامل این تعریف می شوند، تکلیف فیلم های ایرانی هم معلوم، چرا که اگر فردا فاطمه رجبی هم فیلمی بسازد که از بخت بد به مذاق ممیزان خوش نیاید با برچسب فمنیستی می توان آن را فرستاد جایی که عرب نی انداخت.
از دیگر مواد این مصوبه درخشان برای اعمال ممنوعیت ها: تعارض یا مخالفت با فرهنگ ایرانی و اسلامی است که مثلا به بهانه پیتزا خوردن در یک صحنه از فیلم، می توان آن را مغایر با ارزشهای آبگوشتی/ چلوکبابی حاکم بر سینمای ایران قلمداد کرد و چون اصولا بنا بر فتاوی موکد پیتزا غذایی غرب زده است و سرداران هم هیچ گاه پیتزا نمی خورند،باید هر فیلم حاوی آن را مغایر با ارزشها خواند و فورا تبری کرد.
نفی حاکمیت دین، رواج تبعیض نژادی مثلا نشان دادن آنکه سربازان عراقی هم بشر بودند یا اصولا موجوداتی خارج از دایره قدرت نظام اسلامی هم حق حیات دارند، رفتار غیر اخلاقی مثلا عشق،غریزه جنسی و هر چیزی که جنسیتی غیر از مرد و روابط شدیدا مردانه و ارزشی داشته باشد، فیلم های فاقد کیفیت هنری مانند سنتوری و دهها فیلم دیگری که فعلا در انبارهای وزارت ارشاد تشخیص بالینی فقدان کیفیت هنری گرفته اند، فیلم های مروج فحشا، فیلم های حاوی هتک حرمت به مقام معظم رهبری، علما، شورای رهبری، ائمه، پیامبران الهی، خدا و همچنین اعضای محترم ممیزی، آبدارخانه و نگهبانی و دربانی وزارت ارشاد، فیلم های حاوی شکنجه جز برای مصارف آموزشی و فیلم های حاوی معنویت های بی ریشه مانند عرفان غیر اسلامی و از این قبیل خرافه ها از زمره فیلم های توقیفی، ممنوع و غیر مجاز هستند که البته تشخیص مصادیق آن به عهده حکما و علمای صاحب کتاب قطع عضو است.
جمال شورجه با این ادعانامه به سینماگران ایران نهیب می زند که بیهوده فیل تان یاد هندوستان نکند، نظام جمهوری اسلامی و رئیس جمهورگرانقدرش تثیبت شده و استوار است و هیچ تغییری هم در ارکان آن صورت نخواهد گرفت: یا خانه نشینی یا طوق بندگی سینمای ارزشی!
سینمایی که سرداران تکلیفش را روشن و علما فتوایش را صادر کرده اند، سینمایی است که دربست در خدمت تقدیس، ستایش و سر به خاک سائیدن آستان مقدس نظام اسلامی و تبلیغ ارزشهای اسلامی است، این همان سرنگی است که وقتی به جامعه تزریق شود یک باره سیمای غیر اسلامی جامعه را تغییر داده و در یک تحول ارزشی، جوانان مملکت را به سربازان گوش به فرمان ولایت فقیه بدل می سازد.
جمال شورجه و سرداران و سیاستگزاران فرهنگی چنین سینمایی می خواهند و تصور می کنند که آنچه تا کنون از این سرنگ به بدنه فرهنگ کشور تزریق شده جز این بوده است، حال دوز ارزشهای اسلامی را بالا برده اند تا به قول خود از تزریق شوک درمانی، قطع عضو و دور انداختن فرمان در حال حرکت به سرعت به سوی هدف در یک چشم برهم زدن سیمای کشور را از طریق سینما و رسانه های دیگرش تغییر دهند و ارزشهای مورد نظر را به اندام و چهره اش پیوند بزنند.
پس این گوی و این میدان بالاتر از سیاهی که رنگی نیست، مگر آن بیمار مفلوک اصلا زنده است؟… پس قطعه قطعه اش کنید، آن جسدی که شما در حال کالبد شکافی اش هستید نامش سینما نیست. ارزانی شما.