مانلی

نویسنده
شهلا بهاردوست


کبوتر ارشدی

زنا کرده اند این سنگ ها که بر سرم فرود می آیند

و عشق نگاهی مشتاق است که مثل گنجشکی در هوا می میرد

این سنگ ها را بردار محسنه از روی خار های بگذر

سوی بیت المقدس به نشان سپاسی ابدی

لعنت قداستی که لذت ما را به سنگ های خیابان فروخت

” انت عمری “

بخوان و بر سر و سینه ام بوسه ای دوباره بزن

محسنه به معنای احسان کننده

ناصر اطمینان

جستجو

پرسه می زنم

 در سرم

در جستجوی خویش

حیران چشم می دوزم

به آب برکه ای

در مه دود صبح

با خود می برند

موج های نرم

تصویرگنگ مرا

 بر آب

آ لوده است اما،

آب

 به خون و گل

که می تازند

بر آن

و غلطان اند

سرها

در بیکران آب.

و من خسته ام

از این مکرر تاریخ

خسته ام من

اما نمی یابم

 دستارم را

تا بر زیر سرگذارم

و به خواب روم

در آرامشی

ابدی.

گم کرده ام من

دستارم را

در گذرگاه افسونکار تاریخ.

از آن روزی لابد،

که کلاه بر سر

و پا بر

جاده های

 آسفالت

گذاشتم من.

و در خلسه ی سماع

چرخ زدم

به دور خود

و کرکس ها

بر سفره ی تخت جمشید

به جشن نشستند.

شاید از آن پس بود که

حافظه ی آینه

تصوری گنگ را

به تماشایم گذاشت.

شاید از آن شب بود

که مشتی قرص

به خواب برد

مرا

در آرامشی مصنوعی.

اما چه زود،

گشودم چشم

غرق در

 رویای فرو خفته ام.

آری چه زود

 به یاد آوردم

که دستاری داشتم من

پیش از این.

و گشتم

در عمق خاطرات

تا یافتم

آنرا

در عادات روزانه ام

در صبح و ظهر

تا عصر وشب.

به خود پیچیده امش

این با ر.

اما،نمی شناسنم اش

من

دیگر

او را

که می بینم اش

در آینه

هر روز

و من اینک،

به جویدن مشتی قرص

 معتاد شده ام

تا به خواب روم،

 صبح و ظهر،

عصر وشب،

صبح و ظهر،

عصر وشب.

دریغ!

که پلک هایم

هم

بر هم

نمی نشینند

دیگر.

چرا که می دانم

که کرکس ها،

هنوز

بر فراز خانه ی من

چرخ می زنند.

اشاره به روایتی منسوب به عطار.

می 2009 - سیدنی استرالیا

 

طاهره صفارزاده

از کتاب “دیوار صبح”

وقتی که صاعقه می بارد
از هر سو
چگونه اغتشاش الفبا را
به نظم درآرم
حروف ذهن
پراکنده است
ما زیر این همه آوار مانده ایم
آوار همجواری نادانان
آوار همجواری بی باوران
آوار همجواری بدخواهان
ما ساکنان واقعه بغضیم
ای نبض های ساکت
و ای شقیقه های شکسته
ما دل شکسته ایم
ما بازماندگان
این استخوان کوفته
این درد استخوان
از جبر همجواری بی باوران
ما را کنار خاک نشانده
شما بلندتر از پروازید
شما خود پروازید
و ما در زیر این همه آوار
فلج شدیم و زمینگیر
وقتی که صاعقه می بارد
در اغتشاش الفبای درد
حروف ذهن پراکنده است
چگونه بنویسم
چگونه بنویسم
مرداد ۶۱

 

محمود معتقد ی

گزینه ا ی به آری و/ نه

مگر کد ا م یک / به صف ریشه ها ی تو می رسند !

کسی هنوز

ا ز وطن پلک ها ی تو می نوشد

می رود و/ می آ مد

شبیه زنی ا زکوچه ها ی تو و/

مگر هزا ره ا ی به جمهوری تلخ ا ش

می رود و/ می آ مد

مثل وا ژ ه ها ی تو و/

آ شوب فصلی به نا تما م

سوگوا رتر/ عبور پا ی پرند ه ا یست

 ا زمیرا ث د رخت و / پا ییزی د ر آ ینه برگش

ا نگا ر/ کسی هنوز

ا زوطن پلک ها ی تو می نوشد

مثل ظهرها ی ا بری تهرا ن

یا جنگلی/ که ا ز جنس کو د کی ها ی تو

بر می گشت

 د رختا ن کوچک ا ین سا ل

د ر با غ ها ی تو / چه می کنند !

چشم ها ی تو و/

غربت متنی / به د ست ها ی ممنوع ا ت

ا زخا کسترخا طره و/ د وید ن با را نت

د لم / د لوا پس هزا ر تیغه

به د ریا ست

 رفیق عصرها ی عا شقی ا م

چیزی بگو !

جها ن ا ز پس شا نه ها ی تو

 می جوشد

 خرد ا د د یگر ی و/

 گز ینه ا ی به آ ری و/ نه

مگر

کد ا م یک / به صف ریشه ها ی تو

می رسند !

خرد اد 88

نادر نادرپور

هوس ها

چو باز اید شبانگاهان آبی
 من و این بام سبز آسمان ها
 من و این کوهساران مه آلود
 من و این ابرها، این سایبان ها
 دوم در بیشه زاران چون مه سبز
وزم در کوهساران چون دم باد
 بلغزم در نشیب دره ی ژرف
به بوی صبح چون خورشید مرداد
به رقص آرم چو موجی خرمن زرد
چو بادی خوشه ها گیرم در آغوش
روم پای تهی در کشتزاران
بنوشم عطر جنگل های خاموش
سرایم با غریو آبشاران
 شبانگاهان، سرودی آسمانی
نهم دل بر طنین نغمه ی خویش
 چو لغزد در سکوت جاودانی
شوم مهتاب و پر گیرم شبانگاه
بر آن دریای ژرف آسمان رنگ
بر آن امواج خشم آلود ساحل
 که سر کوبند چون دیوانه بر سنگ
شوم عطری گریزان و سبکروح
در آمیزم به باد شامگاهی
بپیچم در مشام اختر و ماه
بگنجم در جهان مرغ و ماهی
 شوم در جام ظلمت، باده ی صبح
بتابم گونه ی شب زنده داران
 چو برگ مرده ای، افتان و خیزان
به رقص ایم کنار جویباران
 جهان ماندست و این زیبا هوسها
که هر دم می کشانندم به دنبال
 چنانم در دل انگیزند غوغا
که با مهتاب ها گیرم پر و بال
ازین پس، این من و این شادی عمر
من و این دشت ها، این بوستان ها
 چو بازاید شبانگاهان‌ آبی
 من و این بام سبز آسمان ها