او در جای دیگر از روح قانون سخن میگوید اما مگر قانون چیزی به جز برابری و انقیاد در پیشگاه یک متن واحد است که در آن هیچکس را بر دیگری جز به اعتبار «حق» برتری نیست؟…
یک نکته در باره میرزاده ی عشقی
عید خون
ای بشر مظهر شرافت شو
نی ز سر تا به پا قباحت باش
عید خون گیر پنج روز از سال
سیصد و شصت روز راحت باش
میرزاده عشقی تلخترین و افراطیترین نظریه زندگیاش را که ظاهرا هدفی خیرخواهانه و ترقیطلبانه را تعقیب میکرد در چهارم جوزا یعنی خرداد ماه سال 1301 در روزنامه قرن بیستم ارائه داد. شاعر جوان که تا دیروز پیکر شهریاران ایران را از صحنه تئاتر برمیافراشت و بر ویرانههای مدائن نوحه سرمیداد، شهریار زنده زمان خود شد. آنگاه بر ویرانه ایران ایستاد و از زاویه خیال خود نعره زد: به پا خیزید مردم! وقت آن است که خون اوباش را بریزید! او به جمعیت جهانیان توصیه کرد برای «حفظ سلامتی» خود در هر سال پنج روز عید خون بگیرند.؛ «پنج روز عید خون، پنج روز مجازات، پنج روز انقلاب، پنج روز کوک کردن چرخهای قوانین.» شرح مناسک خاص پنج روز عید خون به این قرار است: نخستین روز ماه اول تابستان تا پنج روز عموم طبقات مردم هر کس در هر اقلیم و مملکت و شهر و قصبهای که به دنیا آمده و سکنی دارد با لباس نسبتا نوین خود با قید یک علامت سرخ از خانه بیرون آمده و در میدان عمومی که عامه جمع میشوند رجوع نمایند و از آنجا جمعیت با خواندن سرودهایی که برای عید خون مخصوصا مهیا خواهد شد مبادرت به رفتن خانههای اشخاصی که طی سال گذشته مصدر امور و امین قوامین جامعه بوده و به جمعیت خیانت کردهاند و محاکم قضایی در جلب و مجازات آنها یا به واسطه فقدان اقتدار و یا به واسطه خصوصیت مسامحه کرده است خانه آنان را با خاک یکسان کرده و خود آنها را قطعه قطعه نمایند.
عشقی با طرح پیشنهاد عید خون، صاحب نظریهای موحش شد که سیطره روحیهای آنارشیستی را بر او نشان میدهد. البته شاید عید خون بیش از هرچیز به یک بیانیه تروریستی شباهت داشته باشد؛ عشقی درین بیانیه، به جانشین کردن یک تعاون ملی برای اداره حکومت نمیاندیشد. او حداکثر معتقد است باید از تعاون و شعور ملی -که عمیقا هم به آن بیاعتماد است- برای جانشین کردن یک مرجعیت سیاسی صالح کمک گرفت؛ به بیان عامیانه بدها را بکشیم و خوبها را نگاه داریم! غافل از آنکه اگر ملت ایران چنین قدرت و شهامتی میداشت که سالی یک روز همه چیز را عوض کند و آنقدر شعور قابل اعتمادی که خائن را از خادم تشخیص دهد، نیازی به این همه قلع و قمع وحشیانه پیدا نمیشد.
در حقیقت، عشقی نه با اصل قانون مخالف است و نه با اصل دولت. آن تصفیه اساسی که باید در سازمانهای اداره کننده و بنیادهای مادی و روابط نیروهای جامعه به عمل آید چون در ذهن نوجوان شتابزده و بیتجربه لاینحل میماند پیشنهاد عید خون را به دنبال دارد. (سپانلو، ص 95)
تئوری عشقی ناشی از باور به سلطه تدریجی وکلای نااهل و متحقق نشدن «روح قانون»، یعنی تامین «سعادت و امنیت جامعه» در اثر فرسودگی قوانین است و نه اصل قانون. هر چند در مملکتی که تنها نیم قرن و اندی از تولد واژه قانون میگذشت و دولت نوپای مشروطه هنوز نتوانسته بود پایههای اولیه خود را محکم کند، روشنفکر نمیتوانست تصویر شبهه قدسی قانون را در هم بشکند. او میگوید:
«ای بشر!ای بنی آدم! قانون معصوم است، قانون عفیف است. قانون بیگناه است. قائدین تو با عملیات و سیئات خود همیشه قانون را گناهکار معرفی میکنند.» (مشیر سلیمی، 1357، ص133)
همانطور که میبینید عشقی قانون را یک مفهوم قدسی و انتزاعی میانگارد و با یک ادبیات دینی از آن یاد میکند.
او در جای دیگر از روح قانون سخن میگوید اما مگر قانون چیزی به جز برابری و انقیاد در پیشگاه یک متن واحد است که در آن هیچکس را بر دیگری جز به اعتبار «حق» برتری نیست؟ آیا بیعدالتی تنها از مصدر قدرت ناپسند است و اگر اکثریت مردم بر اقلیت قانونگذار بشورند و بکوشند که در کشتار و ارعاب به اهداف خود برسند روح قانون را نکشتهاند؟ آیا نتیجه این اقدام، اعتماد کاذب مردم به بصیرت و تمییز خود نخواهد بود و عید خون سال بعد محل تصفیه حسابهای شخصی افراد با یکدیگر بر سر نقض قانون، به بهانه عدم صلاحیت مرجع رسیدگی نخواهد شد؟
عشقی در جای دیگر میگوید: «وقتی دزدی عیب بود و اگر کسی دزدی میکرده دست او را میبریدند… مسلم است در یک همچو وقتی دزدی مثل امروز شوخی و کار همه کس نبوده، دزدی خیلی پهلوانی لازم داشته…» (همان، ص134)
جای بسی درنگ و تأمل است که عشقی برای اثبات حقانیت کلام خود از قوانین جزایی اسلام نمونه میآورد. اقتدارستیزی و تکلیف تلقی کردن مبارزه با حاکمیت نامشروع، شهادتطلبی و کشتار مفسد فیالارض جلوههایی از آئین سیاسی تشیعاند و بر یک تربیت ذهنی دلالت میکنند که شاید حتی به شکلی عمیقتر ریشه در فرهنگ اهورا- اهریمنی این سرزمین دارند و گاه عارف و عامی را از تاثیرات خود به یکسان بهرهمند میسازند.
عشقی نظریه عید خون را در 1301 ش. منتشر کرد. اما آنچه او مطرح میساخت، ریشه در یک گرایش افراطی داشت که از چندی پیش میان جمعی از مشروطهطلبان سرخورده، رشد کرده و حتی منجر به تشکیل یک سازمان نسبتا مدون تروریستی شده بود. در حدود سال 1295 ش. یعنی اواخر جنگ جهانی اول، انجمنی سری تحت عنوان «کمیته مجازات» به سرکردگی میرزا ابراهیم خان منشیزاده و اسدالله خان ابولفتحزاده پا گرفت که چندی بعد به دست وثوقالدوله برچیده شد. «موسسان کمیته که در پی تحقق آرمانهای انقلاب مشروطه بودند، مناسبات جاری در عرصه حاکمیت را خلاف جهت آرمانها پنداشته و در جمعبندیهای خود تنها راه بازگرداندن آب رفته به جوی را حذف فیزیکی رجال میدانستند که از دید آنها به اهداف مشروطه خیانت کرده عامل اجرای مقاصد بیگانگان شده بودند.» (مرادی نیا، 1384، ص19) کنشهایی از این دست عکسالعمل روانی طیفی از مبارزان بود که فکر میکردند به آرمانهایشان تجاوز شده است. نباید از نظر دور داشت که خشونت به مثابه آخرین حربه انسانهای تحت سلطه، واکنشی از سر استیصال و تا حدودی قابل فهم است. اما سرخوردگان خشمگینی که هنوز در تب و تاب مبارزه به سر بردند، با برخوردهای شتابزده تنها میتوانستند موجی از تنش و بحران را به ارمغان آورند بیآنکه جانشین مناسبی را برای شرایط جاری تدارک دیده باشند.
از سویی عید خون عشقی متکی بر درک دوگانهای از توده مردم است. «در چشم عشقی نفوس مملکت به دو بخش توده مردم گوسپندچران و اشراف تقسیم میشوند و بدیهی است که گروه اول نادان و نفهم و قربانی و گروه دوم ویرانگر و خائن و شرور است.» (قائد، 1380، ص 103) بدینترتیب عشقی خود را نماینده جان بر کف تودهای مظلوم میداند که نسبت به حقوق و منافع خویش نادانند و نادانی آنان گاه او را تا مغز استخوان رنج میدهد. او به عنوان یک روشنفکر خود را در بیدار کردن طبقات محروم جامعه موظف احساس میکند و با زبان و لحنی مهیج میکوشد روح انقلابی را در آنان بیدار سازد. درست در همین نقطه است که شعرش نیز تحت تاثیر ادبیات تودهگرا شکلی متفاوت به خود میگیرد. نمونه درخشان این تاثیر را میتوان در شعر«کلاه نمدیها» مشاهده کرد؛
عشقی از مردم استدعا میکند که ابیات این شعر را در قهوهخانهها و گذرگاههای عمومی بخوانند تا مخاطبان ابیات مستحضر شوند:
شهر فرنگ است ای کلاه نمدیها
موقع جنگ است ای کلاه نمدیها
بنده قلم دستم است و دست شماها
بیل و کلنگ است ای کلاه نمدیها
قطعه کلاه نمدیها از حیث ادبی ظرایف قابل تأمل و درخششهای ممتازی دارد. او در این شعر که آهنگ روان و محتوای اعتراضآمیزش آن را به شعارهای انقلابی نزدیک کرده است از مردم میخواهد که بیل و داس و تیشه را بردارند، «زور بیارند» و «دست درآرند» و حاکم خود را تغییر دهند.
هنگامی که مرزهای عزلت شاعرانه شکسته میشود و مخاطب، دیگر یک کاراکتر فرضی و موهوم برای روز مبادا نیست، هنگامی که شاعر میتواند نواحی توزیع اندیشهاش را روی نقشه شهر مشخص کند، زبان و ساختار اثر نیز خود به خود دگرگون میشوند. این شکل از ادبیات اکثریت، عمدتا با اغراض فرهنگی و یا سیاسی و در تقابل با ادبیات نخبهگرا شکل میگیرد. زبان عشقی و برخی از تجربههای فرمی درخشان او، حاصل چرخش جهت پیکان شعر از درون به برون بود. چرخش از «من» به «تو»، از «تو» به «شما» و از «شما» به «شماها». مصادیق دیگری از این قبیل تحولات را میتوان در شعر بقیه شاعران مشروطه نیز به خوبی مشاهده کرد.
برگرفته از کتاب تحلیلی “ میرزاده عشقی ” به قلم سولماز نراقی- نشر ثالث