بنگاه شادمانی مهدی مصری

مسعود بهنود
مسعود بهنود

po_masoud_01.jpg

نزدیک انتخابات شده ایم خبرهای خوش فراوان شد. به قول مولانا عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد، ‏عیدانه فراوان شد.‏

نزدیک انتخابات شده ایم، به همین مناسبت دل نازک سخنگوی دولت که از قضای ربانی وزیر دادگستری هم ‏هست، از تندروی های ماموران نیروی انتظامی در طرح امنیت اجتماعی به درد آمده و خبر داده که دل ‏رییس جمهور هم برای جوانان وطن خون است و تازه پلیس زیر مجموعه دستگاه اجرائی هم نیست، وگرنه ‏الان رییس جمهور چهارمین حج را رها کرده با جوانان در خیابان به تظاهرات علیه بدرفتاری پلیس مشغول ‏بود لابد. مگر یادتان رفته که آقای احمدی نژاد قبل از انتخاب به ریاست جمهوری هم گفت “آیا مشکل ما ‏موهای دخترانمان است” و این را بی انصافی دانست و فرمود مشکل مردم فقر است و تورم و گرانی. حالا ‏تجسم کنید وضعیت مردمی که به او رای دادند و هم وضع مو و لباس و تبرج دخترانشان بدتر شد و هم تورم ‏دو رقمی [بدون محاسبه مسکن] و گرانی در بیداد. ‏

و همه این اعلام نارضایتی ها و همصدائی با مردم کردن ها، از آن جاست که موسم انتخابات شده، در اتاق ‏های مجموعه پاستور روزی ده ها بار گفته می شود مجلس اهمیت دارد اگر با این همه سروصدا نیمی از ‏کرسی ها را هم ببازیم فاجعه ای بزرگ است و نشان می دهد که حریف با دست بسته و بدون هیچ امکاناتی از ‏ما جلوترست.‏

در این وضعیت و حالی که مجال از نیمه گذشته، تنها سرمایه ای که برای دولت وجود دارد همان پول هاست ‏که در سفرهای استانی از جیب مردم به جیب عده ای از مردم ریخته شد و در حقیقت رائی خریده شد. و این ‏عده همه کسانی هستند که رویشان حساب می شود چون که آنان نه روزنامه های معدود مستقل را می خوانند، ‏نه به رادیوهای خارجی گوش می کنند، نه تمایلی به تلویزیون های لوس آنجلسی دارند که هیچ سخن درستی ‏از آن ها به گوش ها و چشم ها نمی نشیند. اینترنت هم کو تا به آن مردم برسد. پس می ماند این که به نحوی ‏بتوان از همین مردم پیروزی ساخت. از همین رو جناب کلهر راه افتاده و شعارهای در زمان خود تکذیب شده ‏انتخابات ریاست جمهوری، مانند بازگرداندن خوانندگان لوس آنجلسی را تکرار می کند. یک جوری هم تکرار ‏می کند که معنایش این نیست که خوانندگان لوس آنجلسی می توانند به دیدن مادر و پدر و شهر زادگاهشان ‏بروند که حق آن هاست، بلکه یک جوری می گوید که انگار ابی و اندی و کوروس قرارست در ورزشگاه ‏المیپک با حضور معاون رییس جمهور کنسرت برپا کند. منتها جناب کلهر مشکلی که دارد این است که باید ‏یک جوری این گونه ادعاها را مطرح کند که مردم نگویند همان هاله اسفندیاری و علی شاکری و نازی ‏عطری که آمدند، و سرنوشتشان عالمگیر شد برای هفت پشت برنامه جلب ایرانی های مقیم خارج از کشور ‏کافی است. دیگر این جا نمی توان گفت که عامل دستگیری و زندان این ها قوه قضاییه بوده است. چنان که هم ‏امروز ها در موضوع حسین موسویان نمی توان گفت قوه قضاییه است که می خواهد با شعار و هو و جنجال ‏یک نفر از گروه منقد دولت را به جرم سخیف جاسوسی تبدیل به گروگان کند. کسی نباید بپرسد آیا شعارهای ‏آن سی چهل مثلا بسیجی را که هفته پیش تهران را تبدیل به تکزاس کرده و با هیاهو علیه قاضی می خواستند ‏متهم را برای اعدام تحویل بگیرند. کسی هم از وزارت کشور قانونمدار نگفت اجازه تظاهرات دارید یا نه. لابد ‏می فرمائید اجازه سخنرانی و نطق این حضرات را هم آیت الله شاهرودی نوشته بود.‏

دوباره موسم انتخابات شده سخنگوی دولت به صدا درآمده است که دولت معلوم است که با این روش های ‏مقابل با جوانان مخالف است. یعنی سخنگو می خواهد به جوانان بگوید عملکرد سردار احمدی مقدم در ‏فرماندهی نیروی انتظامی همان قدر به دولت بی ارتباط است که عملکرد سردار قالی باف و اصلا یکی است. ‏در ضمن سردار رادان را به جای سردار طلائی بگیرید. که هیچ یادآوری نکنید که هم آقای قالیباف امنیت ‏کشور را بهتر تامین کرده بود و آرام و امن دو سه استان مثل این سه سال به طور کلی از دست رفته نبود، هم ‏با دانشجو درگیر نمی شد و در تظاهرات بچه ها برای سردار طلائی شعار می دادند و به توصیه وی وقتی ‏کار بالا می گرفت می رفتند خانه. لابد آقای الهام با تسلطی که به مسائل حقوقی دارد ثابت می کند که عملکرد ‏سردار طلائی همانند سردار فرهاد نظری بود در روز هجده تیر در کوی دانشگاه. لابد کیهان هم که همزمان ‏با اعلام نارضایتی سخنگوی دولت، از قول آقای امام جمعه موقت تهران احمد خاتمی تیتر بزرگ می زند ‏مردم امنیت اجتماعی را می خواهند، هوادار دولت نیست.‏

‎ ‎نابینائی ما‎ ‎

باشد. ما همه این ها را به گل روی صندوق رای تحمل می کنیم اما بر نابینائی ما سرمایه ننهید. چنان که قائم ‏مقام اول به بچه شیطان و باهوش آشپز خود کربائی قربان [بعدا امیرکبیر] نهیب زد. وقتی میرزا تقی سیزده ‏ساله که محرر وزیراعظم نابینا شده بود، پاهایش را که از خستگی کرخ شده بود، دراز کرد. غافل بود که ‏چراغدار بالای سر قائم مقام که از درازای این گفتن و نوشتن ها به ستوه آمده بود، علیه وی راپورت می دهد ‏یکی هم این که پسر کربلائی قربان رعایت شئونات جناب قائم مقام نمی دارد و در محضر عالی پاهای خود ‏دراز می کند. قائم مقام هم فریاد زد “بر نابینائی ما سرمایه ننهند”‏

حالا حکایت ماست، گرچه امیدشان به نابینائی ما نیست. بلکه امیدشان به آن است که مردم فقیر چنان سرگرم ‏زندگی باشند که نه روزنامه بخوانند و نه صداهای خفه شده دیگر به گوششان برسد. امیدشان هست که در ‏بازار مسگرها صدای بزرگ از سه تار نحیف میزرا حبیب نیست که گوشش را به سیم می چسباند که ساخته ‏اش کوک و به سازست یانه. این ها امید دارند که همیشه به قول کرمانی ها صدای بزرگ از دیگ حاج ‏ماشالله است که ده دوازده سال است دارند دارند آن را می سازند، و دو سه مسگر از صبح به شکم خالی آن ‏می کوبند و مردمی می گذرند و دهانشان آب می افتد که چه آش و شله زردی قراری است در این دیگ پخته ‏شود. امیدشان به صدای دیگ حاجی ماشالله است.‏

از دیگر کرامات نزدیک شدن انتخابات، این که بعد دو سال و نیم فریاد جنگ و جنگ یک باره رییس جمهور ‏و دولت وی صلح دوست شده و دربه در افتاده اند در پس صلح و دوستی به هر کجا که سراغ دارند. انگار نه ‏انگار در دو سال گذشته همنوا با دیک چنی معاون جورج بوش که از دید رسانه های آمریکائی رب النوع ‏جنگ است، هر رطب و یابسی به هم بافته اند که شرایط جنگی به نظر آید و در چنان فضائی وقتی رییس ‏جمهور بگود جنگ نمی شود، معنایش در گوش مردم این باشد که من نمی گذارم جنگ شود. البته که چنین ‏رییسی قابل افتخارست و با خیال راحت می توان در گوش آمریکا هم سیلی زد، اگر لازم آمد بار دیگر به ‏گروگانشان گرفت و سوخت هسته ای هم تولید کرد [یا تولید نکرده شعار داد] و نیروگاه هسته ای بوشهر را به ‏راه انداخت [یا به راه نینداخته جشن برپا کرد]، به آمریکا رفت و عزت باخت و از رییس دانشگاه کلمبیا فحش ‏شنید اما با کمک تیترهای بزرگ شونده کیهان آن را تبدیل به فتح الفتوح کرد. نشست تا آمریکائی ها گزارشی ‏اطلاعاتی بدهند و آن را بزرگ ترین پیروزی سده نامید، حتی اگر پیروزی نباشد. بلند شد راه افتاد به هر ‏اشاره ای بدون رعایت شئون کشور به هر جا رفت و بعد بیانیه ای را که تندتر از تمام بیانیه های گذشته ‏شورای همکاری جنوب خلیج فارس بود “خیلی مثبت” خواند. تازه بعد از همه این التهاب آفرینی ها نزدیک ‏انتخابات صلح جو شد. به آن نشانی که نیویورک تایمز تیتر بزند احمدی نژاد روش خود تغییر داد.‏

حالا چکار دارد دولت به حال دل مردم. چکار دارد که هر چه مادرانمان را گفته ایم مادر خبری نمی شود، ‏کدام جنگ، پاسخ شنیده ایم چکار کنم دست خودم نیست که دلشوره دارم. ما باید همه عوارض آن التهاب های ‏دو ساله را [که برای خرید عکس های بزرگ روی جلد مطبوعات غرب و در مقابل نامزد شدن مرد سال ‏ایجاد شد] حالا که موسم انتخابات است نادیده بگیریم . نزدیک انتخابات است مادر هم دیگر قرص اعصاب ‏نخورد و همه دنبال لبخند و شادخواری رییس جمهور راه افتاده باور کنیم که گزارش شانزده سازمان ‏اطلاعاتی آمریکائی که ادعا می کند ایران تا سال 2003 مشغول ساخت سلاح اتمی بوده “بزرگ ترین ‏پیروزی سده” است. باور کنیم تا بعد از آن هم هواداران دولت بتوانندهضم کنند دعوت به گفتگو با جورج ‏بوش در هر کجا و با هر ترتیبی را. و نگویند شیطان بزرگ چی شد. پس باید خودمان را آماده کنیم که بعد از ‏همه کاپ ها و جوایز و عنوان هائی که رسانه های خارجی به رییس دولت دادند این بار کاپ صلح دوستی را ‏هم بدهند و چه بسا که مانند عرفات و بگین که مشترکا جایزه نوبل صلح را به دست آوردند این بار آقای ‏احمدی نژاد و جورج بوش هم مشترکا جایزه نوبل صلح را به دست آورند تا بتوان در مملکت جشنی به پا ‏کرد.‏

‏ یعنی نزدیک یک میلیون نفر که در همین سه سال از کشور رفته اند. یعنی چندین میلیارد دلاری که مستقیم یا ‏به بهانه سرمایه گذاری در دوبی و بقیه جنوب خلیخ فارس از کشور خارج شده، یعنی این دلمردگی و دلسردی ‏و نومیدی که در دل جوان ها هست. این صف دراز برابر سفارت خانه ها، برای گرفتن روادید خروج از ‏کشور، همه بیهوده تشکیل شده است. یعنی همه فحش ها که به سیاست های لبخند داده شد فقط برای شوخی ‏بود، و همه به خطا بودند دولت فعلی اصلا مخترع لبخندست. خانم فاطمه رجبی هم از طرف آشپزخانه حرف ‏می زد تاکنون و ربطی به دولت نداشت، تازه قرارست تا پایان انتخابات هم چیزی ننویسد. یعنی آقای مصباح ‏تنها مدافع حوزوی دولت نیست که می فرماید این مقدار اسلامی سازی و پاکسازی کافی نیست که به دست ‏آقای زاهدی در دانشگاه ها شده، باید دانشگاه ها کاملا مانند حوزه شود. و شاگرد وی نیست که هفتگی درس ‏اخلاق به کابینه می دهد. و درس های وی را ما نخوانده ایم. ‏

ما باید آن قدر ساده باشیم که حتی نخوانده باشیم که سخنگوئی که برای شورای عالی امنیت ملی نصب شد تا ‏دهن بند بهداشتی از بالا ارسال نشده بود، همان یک جمله گفت و دیگر هیچ نگفت، خود هزار پرده دری ‏داشت و مصداق آقای محسن رضائی که گفت کسی حق ندارد پای خود را روی گلیم رهبری دراز کند از ‏همین جا بود، از همان یک جمله. باید خیلی ساده باشیم که ندانیم این گروه اگر به همین سلیقه بمانند با آقای ‏جلیلی هم کار نتوانند کرد، با آقای طهماسبی هم . چنان که با علی لاریجانی و فرهاد رهبر وزیران پیشین ‏صنعت و رفاه هم نتوانستند. خواهید دید. آقای زاهدی راه را یاد گرفته که هم کمترین رای اعتماد را در مجلس ‏گرفت و هم بدترین کارنامه را در میان همین وزیران دارد، اما با وعده آن که تا پایان چهار سال در راس ‏هشت دانشگاه معممان خواهم نشاند، جا قرص کرده است، آن هم نه روسائی مانند آقای عمید زنجانی که ‏دانشگاهی است و به هر حال با آن میله های سبز آشناست، بلکه امثال همان سخنگوی تازه منصوب شده اما ‏بی سخن مانده شورای امنیت عالی. ‏

اما این همه گفتیم، بایدمان افزود که دوره ریاست به نیمه نرسیده ماشین چمن زنی دیگر چندان برد و برائی ‏ندارد و نمی تواند همه را سر بزند تا همقد همان ها شوند که درسینه به تنور چسباندن متبحرند.‏

و این خوش رقصی ها برای چیست. جز این که موسم صندوق رسده است. صندوق رای. که بی شک کسی ‏مانند آقای مصباح یزدی روزی چند بار نفرین می کند به بنیادگذارش که آن را از وسط لیبرالیسم غرب آورد ‏به میان ام القرای اسلام و نمی گذارد کار ها به سامان شود. و همه چیز زیر سر همین صندوق است، گیرم ‏آقای جنتی هر کس را از سوی هیات موتلفه و حجتیه برگه تائید آورد، استخدام کند و به نگهبانی و نظارت بر ‏حوزه های انتخاباتی بگمارد. اگر صافی هایش را چنان تنگ کند که فقط کارکنان شورای نگهبان از آن عبور ‏کنند، باز این صندوق است و از صندوق رای بر می آید. دیگر خودی تر و آشناتر از مرحوم رضا زواره ای ‏که نیستند. کار به این ها درست نمی شود. صندوق، بلای جان استبدادیان آمده است.‏

به قول فرنگی ها نزدیک انتخابات همه بچه یتیم ها “عمو” پیدا می کنند، و به قول اراذل و اوباش تهران انگار ‏صندوق رای همان صندوق بنگاه شادمانی مهدی مصری ست که تا به میدانش می کشانند همه به رقاصی می ‏افتند، دلسوز جوانان می شوند و خواستار بازگشت خوانندگان لوس آنجلسی.‏

اما همه این ها به شادی صندوق. همه این شفافیت و برهنگی ها، همه این عریانی ها از حرمت و اهمیت ‏صندوق است و رای. که اگر نبود، مانند همه آن سالیان که نبود، همه این قرکمرها و گردن و شانه جنباندن ها ‏پنهان می ماند. هنرها و بی هنری ها نهان می ماند، چنان که کس نمی داند هنر و بی هنری نخست وزیرانی ‏را که در دوران استبداد صد سال اخیر بر کار بودند، مگر معدودی چون قوام و مصدق و شاپور بختیار که در ‏دوران ضعف استبداد زیستند. چنان که کس نمی تواند گفت متین دفتری یا علی منصور، حتی حاجی ‏مخبرالسلطنه یا محمود جم خوب روسای دولتی بودند برعکس. ثبت نیست چون صندوق رای نبود. اما اینکا ‏هست.‏

‎ ‎چاره ما‎ ‎

‏ این که با این جمع چه باید کرد از همین صورت مساله پیداست. بایدشان از سوراخ صندوق رای عبور داد. ‏که این جاست آن پل معروف. و گذشتن به سلامت از این پل، به گونه ای که فردا بتوان گفت حادثه سوم تیر هم ‏خیر و برکت بسیار برای جنبش ازادی طلبی ایران داشت، که داشت، در گرو آن است که هر کس هر وسیله ‏در اختیار دارد صرف آن کند که صندوق از میان میدان برنخیزد. ‏

هواداران این دولت، به هیاهوئی که بر حسب وظیفه تبلیغ می کنند توجه نباید کرد، در نهایت آرزو دارند که ‏مردم چندانی به پای صندوق نروند تا آن ها بتوانند با آرای پادگانی و بسته بندی شده خود، و باز با پانزده در ‏صد آرا، دستشان را بالا ببرند. و باز همان داستان دو سال گذشته تکرار شود.‏

باید نگذاشت. و چون نفع نظام هم در این است که انسان های بیشتری در انتخابات شرکت کنند، باید از فاصله ‏منافع نظام و منافع یک گروه، راه باریکی جست و از آن برای زندگی بهتر عبور کرد. خوب به فرموده ‏سردار افشار دقت کنید که معاون سیاسی وزارت کشور و مسوول ستاد انتخابات است و به قاعده باید از گرمی ‏بازار انتخابات دلشاد باشد، اما فرموده اند یکی از آفت های فضای انتخاباتی کشور فضای بیش از حد ازاد ‏رسانه ای است. در حالی که روز قبلش وزیر کشور به درست گفت نمی توان محیط اجتماعی را در زمان ‏انتخابات مسدود کرد. سئوال کنید که آیا بعد از انتخابات می توان ؟ این همان کاری است که دولت فعلی کرد و ‏شد.‏

چند پرسش از سردار افشار لازم است. به فرض آن که فضای ازاد در میان باشد، که نیست، چرا نگران باید ‏بود. مگر چکار قرارست بکنند با آرای مردم که رسانه های آزاد مزاحمند. اگر هم کاری قرارست، همان ‏طور که سوم تیر سه سال قبل قرار بود، نباید علنی گفت که، باید پنهان داشت. اما به ظاهر سردار افشار نمی ‏تواند و لازم نمی داند چیزی را پنهان کند. نکند به خاطر همین تفاوت در نگرش هاست که شایع شده همزمان ‏با سردار ذوالقدر قرار بوده است آقای پورمحمدی هم “استعفا” شود.‏

هر کس نگران است گوباش. پایان دادن به این شوخی ایرانی آغاز قرن بیست و یکم، که به راستی معجزه ای ‏بود که از دل بی تجربگی ها، به هم ریختگی های گروه های سیاسی، بیرون زد، مهم ترین کار ماست. در ‏نبود سیستم های نظرسنجی و گمانه زنی، با کم تحملی و شتاب که هست، از این دست وقایع عجب نیست، شاید ‏هم بد نشد که ایران در مقابل آمریکائی ها با مهره مشابه بازی کرد. به نظر می رسد در حالی که مردم آمریکا ‏نشان می دهند که به برکت حضور جورج بوش ثانی به این زودی ها به جمهوری خواهان رای نخواهند داد، ‏ما ایرانی ها هم باید پرونده این شوخی را ببندیم. که شوخی هم مانند نفس است ‏‎-‎‏ و گفته اند مانند میهمان - که ‏اگر آید و بیرون نرود کار صاحب نفس و میزبان تمام است.‏

‏ ‏