نزدیک انتخابات شده ایم خبرهای خوش فراوان شد. به قول مولانا عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد، عیدانه فراوان شد.
نزدیک انتخابات شده ایم، به همین مناسبت دل نازک سخنگوی دولت که از قضای ربانی وزیر دادگستری هم هست، از تندروی های ماموران نیروی انتظامی در طرح امنیت اجتماعی به درد آمده و خبر داده که دل رییس جمهور هم برای جوانان وطن خون است و تازه پلیس زیر مجموعه دستگاه اجرائی هم نیست، وگرنه الان رییس جمهور چهارمین حج را رها کرده با جوانان در خیابان به تظاهرات علیه بدرفتاری پلیس مشغول بود لابد. مگر یادتان رفته که آقای احمدی نژاد قبل از انتخاب به ریاست جمهوری هم گفت “آیا مشکل ما موهای دخترانمان است” و این را بی انصافی دانست و فرمود مشکل مردم فقر است و تورم و گرانی. حالا تجسم کنید وضعیت مردمی که به او رای دادند و هم وضع مو و لباس و تبرج دخترانشان بدتر شد و هم تورم دو رقمی [بدون محاسبه مسکن] و گرانی در بیداد.
و همه این اعلام نارضایتی ها و همصدائی با مردم کردن ها، از آن جاست که موسم انتخابات شده، در اتاق های مجموعه پاستور روزی ده ها بار گفته می شود مجلس اهمیت دارد اگر با این همه سروصدا نیمی از کرسی ها را هم ببازیم فاجعه ای بزرگ است و نشان می دهد که حریف با دست بسته و بدون هیچ امکاناتی از ما جلوترست.
در این وضعیت و حالی که مجال از نیمه گذشته، تنها سرمایه ای که برای دولت وجود دارد همان پول هاست که در سفرهای استانی از جیب مردم به جیب عده ای از مردم ریخته شد و در حقیقت رائی خریده شد. و این عده همه کسانی هستند که رویشان حساب می شود چون که آنان نه روزنامه های معدود مستقل را می خوانند، نه به رادیوهای خارجی گوش می کنند، نه تمایلی به تلویزیون های لوس آنجلسی دارند که هیچ سخن درستی از آن ها به گوش ها و چشم ها نمی نشیند. اینترنت هم کو تا به آن مردم برسد. پس می ماند این که به نحوی بتوان از همین مردم پیروزی ساخت. از همین رو جناب کلهر راه افتاده و شعارهای در زمان خود تکذیب شده انتخابات ریاست جمهوری، مانند بازگرداندن خوانندگان لوس آنجلسی را تکرار می کند. یک جوری هم تکرار می کند که معنایش این نیست که خوانندگان لوس آنجلسی می توانند به دیدن مادر و پدر و شهر زادگاهشان بروند که حق آن هاست، بلکه یک جوری می گوید که انگار ابی و اندی و کوروس قرارست در ورزشگاه المیپک با حضور معاون رییس جمهور کنسرت برپا کند. منتها جناب کلهر مشکلی که دارد این است که باید یک جوری این گونه ادعاها را مطرح کند که مردم نگویند همان هاله اسفندیاری و علی شاکری و نازی عطری که آمدند، و سرنوشتشان عالمگیر شد برای هفت پشت برنامه جلب ایرانی های مقیم خارج از کشور کافی است. دیگر این جا نمی توان گفت که عامل دستگیری و زندان این ها قوه قضاییه بوده است. چنان که هم امروز ها در موضوع حسین موسویان نمی توان گفت قوه قضاییه است که می خواهد با شعار و هو و جنجال یک نفر از گروه منقد دولت را به جرم سخیف جاسوسی تبدیل به گروگان کند. کسی نباید بپرسد آیا شعارهای آن سی چهل مثلا بسیجی را که هفته پیش تهران را تبدیل به تکزاس کرده و با هیاهو علیه قاضی می خواستند متهم را برای اعدام تحویل بگیرند. کسی هم از وزارت کشور قانونمدار نگفت اجازه تظاهرات دارید یا نه. لابد می فرمائید اجازه سخنرانی و نطق این حضرات را هم آیت الله شاهرودی نوشته بود.
دوباره موسم انتخابات شده سخنگوی دولت به صدا درآمده است که دولت معلوم است که با این روش های مقابل با جوانان مخالف است. یعنی سخنگو می خواهد به جوانان بگوید عملکرد سردار احمدی مقدم در فرماندهی نیروی انتظامی همان قدر به دولت بی ارتباط است که عملکرد سردار قالی باف و اصلا یکی است. در ضمن سردار رادان را به جای سردار طلائی بگیرید. که هیچ یادآوری نکنید که هم آقای قالیباف امنیت کشور را بهتر تامین کرده بود و آرام و امن دو سه استان مثل این سه سال به طور کلی از دست رفته نبود، هم با دانشجو درگیر نمی شد و در تظاهرات بچه ها برای سردار طلائی شعار می دادند و به توصیه وی وقتی کار بالا می گرفت می رفتند خانه. لابد آقای الهام با تسلطی که به مسائل حقوقی دارد ثابت می کند که عملکرد سردار طلائی همانند سردار فرهاد نظری بود در روز هجده تیر در کوی دانشگاه. لابد کیهان هم که همزمان با اعلام نارضایتی سخنگوی دولت، از قول آقای امام جمعه موقت تهران احمد خاتمی تیتر بزرگ می زند مردم امنیت اجتماعی را می خواهند، هوادار دولت نیست.
نابینائی ما
باشد. ما همه این ها را به گل روی صندوق رای تحمل می کنیم اما بر نابینائی ما سرمایه ننهید. چنان که قائم مقام اول به بچه شیطان و باهوش آشپز خود کربائی قربان [بعدا امیرکبیر] نهیب زد. وقتی میرزا تقی سیزده ساله که محرر وزیراعظم نابینا شده بود، پاهایش را که از خستگی کرخ شده بود، دراز کرد. غافل بود که چراغدار بالای سر قائم مقام که از درازای این گفتن و نوشتن ها به ستوه آمده بود، علیه وی راپورت می دهد یکی هم این که پسر کربلائی قربان رعایت شئونات جناب قائم مقام نمی دارد و در محضر عالی پاهای خود دراز می کند. قائم مقام هم فریاد زد “بر نابینائی ما سرمایه ننهند”
حالا حکایت ماست، گرچه امیدشان به نابینائی ما نیست. بلکه امیدشان به آن است که مردم فقیر چنان سرگرم زندگی باشند که نه روزنامه بخوانند و نه صداهای خفه شده دیگر به گوششان برسد. امیدشان هست که در بازار مسگرها صدای بزرگ از سه تار نحیف میزرا حبیب نیست که گوشش را به سیم می چسباند که ساخته اش کوک و به سازست یانه. این ها امید دارند که همیشه به قول کرمانی ها صدای بزرگ از دیگ حاج ماشالله است که ده دوازده سال است دارند دارند آن را می سازند، و دو سه مسگر از صبح به شکم خالی آن می کوبند و مردمی می گذرند و دهانشان آب می افتد که چه آش و شله زردی قراری است در این دیگ پخته شود. امیدشان به صدای دیگ حاجی ماشالله است.
از دیگر کرامات نزدیک شدن انتخابات، این که بعد دو سال و نیم فریاد جنگ و جنگ یک باره رییس جمهور و دولت وی صلح دوست شده و دربه در افتاده اند در پس صلح و دوستی به هر کجا که سراغ دارند. انگار نه انگار در دو سال گذشته همنوا با دیک چنی معاون جورج بوش که از دید رسانه های آمریکائی رب النوع جنگ است، هر رطب و یابسی به هم بافته اند که شرایط جنگی به نظر آید و در چنان فضائی وقتی رییس جمهور بگود جنگ نمی شود، معنایش در گوش مردم این باشد که من نمی گذارم جنگ شود. البته که چنین رییسی قابل افتخارست و با خیال راحت می توان در گوش آمریکا هم سیلی زد، اگر لازم آمد بار دیگر به گروگانشان گرفت و سوخت هسته ای هم تولید کرد [یا تولید نکرده شعار داد] و نیروگاه هسته ای بوشهر را به راه انداخت [یا به راه نینداخته جشن برپا کرد]، به آمریکا رفت و عزت باخت و از رییس دانشگاه کلمبیا فحش شنید اما با کمک تیترهای بزرگ شونده کیهان آن را تبدیل به فتح الفتوح کرد. نشست تا آمریکائی ها گزارشی اطلاعاتی بدهند و آن را بزرگ ترین پیروزی سده نامید، حتی اگر پیروزی نباشد. بلند شد راه افتاد به هر اشاره ای بدون رعایت شئون کشور به هر جا رفت و بعد بیانیه ای را که تندتر از تمام بیانیه های گذشته شورای همکاری جنوب خلیج فارس بود “خیلی مثبت” خواند. تازه بعد از همه این التهاب آفرینی ها نزدیک انتخابات صلح جو شد. به آن نشانی که نیویورک تایمز تیتر بزند احمدی نژاد روش خود تغییر داد.
حالا چکار دارد دولت به حال دل مردم. چکار دارد که هر چه مادرانمان را گفته ایم مادر خبری نمی شود، کدام جنگ، پاسخ شنیده ایم چکار کنم دست خودم نیست که دلشوره دارم. ما باید همه عوارض آن التهاب های دو ساله را [که برای خرید عکس های بزرگ روی جلد مطبوعات غرب و در مقابل نامزد شدن مرد سال ایجاد شد] حالا که موسم انتخابات است نادیده بگیریم . نزدیک انتخابات است مادر هم دیگر قرص اعصاب نخورد و همه دنبال لبخند و شادخواری رییس جمهور راه افتاده باور کنیم که گزارش شانزده سازمان اطلاعاتی آمریکائی که ادعا می کند ایران تا سال 2003 مشغول ساخت سلاح اتمی بوده “بزرگ ترین پیروزی سده” است. باور کنیم تا بعد از آن هم هواداران دولت بتوانندهضم کنند دعوت به گفتگو با جورج بوش در هر کجا و با هر ترتیبی را. و نگویند شیطان بزرگ چی شد. پس باید خودمان را آماده کنیم که بعد از همه کاپ ها و جوایز و عنوان هائی که رسانه های خارجی به رییس دولت دادند این بار کاپ صلح دوستی را هم بدهند و چه بسا که مانند عرفات و بگین که مشترکا جایزه نوبل صلح را به دست آوردند این بار آقای احمدی نژاد و جورج بوش هم مشترکا جایزه نوبل صلح را به دست آورند تا بتوان در مملکت جشنی به پا کرد.
یعنی نزدیک یک میلیون نفر که در همین سه سال از کشور رفته اند. یعنی چندین میلیارد دلاری که مستقیم یا به بهانه سرمایه گذاری در دوبی و بقیه جنوب خلیخ فارس از کشور خارج شده، یعنی این دلمردگی و دلسردی و نومیدی که در دل جوان ها هست. این صف دراز برابر سفارت خانه ها، برای گرفتن روادید خروج از کشور، همه بیهوده تشکیل شده است. یعنی همه فحش ها که به سیاست های لبخند داده شد فقط برای شوخی بود، و همه به خطا بودند دولت فعلی اصلا مخترع لبخندست. خانم فاطمه رجبی هم از طرف آشپزخانه حرف می زد تاکنون و ربطی به دولت نداشت، تازه قرارست تا پایان انتخابات هم چیزی ننویسد. یعنی آقای مصباح تنها مدافع حوزوی دولت نیست که می فرماید این مقدار اسلامی سازی و پاکسازی کافی نیست که به دست آقای زاهدی در دانشگاه ها شده، باید دانشگاه ها کاملا مانند حوزه شود. و شاگرد وی نیست که هفتگی درس اخلاق به کابینه می دهد. و درس های وی را ما نخوانده ایم.
ما باید آن قدر ساده باشیم که حتی نخوانده باشیم که سخنگوئی که برای شورای عالی امنیت ملی نصب شد تا دهن بند بهداشتی از بالا ارسال نشده بود، همان یک جمله گفت و دیگر هیچ نگفت، خود هزار پرده دری داشت و مصداق آقای محسن رضائی که گفت کسی حق ندارد پای خود را روی گلیم رهبری دراز کند از همین جا بود، از همان یک جمله. باید خیلی ساده باشیم که ندانیم این گروه اگر به همین سلیقه بمانند با آقای جلیلی هم کار نتوانند کرد، با آقای طهماسبی هم . چنان که با علی لاریجانی و فرهاد رهبر وزیران پیشین صنعت و رفاه هم نتوانستند. خواهید دید. آقای زاهدی راه را یاد گرفته که هم کمترین رای اعتماد را در مجلس گرفت و هم بدترین کارنامه را در میان همین وزیران دارد، اما با وعده آن که تا پایان چهار سال در راس هشت دانشگاه معممان خواهم نشاند، جا قرص کرده است، آن هم نه روسائی مانند آقای عمید زنجانی که دانشگاهی است و به هر حال با آن میله های سبز آشناست، بلکه امثال همان سخنگوی تازه منصوب شده اما بی سخن مانده شورای امنیت عالی.
اما این همه گفتیم، بایدمان افزود که دوره ریاست به نیمه نرسیده ماشین چمن زنی دیگر چندان برد و برائی ندارد و نمی تواند همه را سر بزند تا همقد همان ها شوند که درسینه به تنور چسباندن متبحرند.
و این خوش رقصی ها برای چیست. جز این که موسم صندوق رسده است. صندوق رای. که بی شک کسی مانند آقای مصباح یزدی روزی چند بار نفرین می کند به بنیادگذارش که آن را از وسط لیبرالیسم غرب آورد به میان ام القرای اسلام و نمی گذارد کار ها به سامان شود. و همه چیز زیر سر همین صندوق است، گیرم آقای جنتی هر کس را از سوی هیات موتلفه و حجتیه برگه تائید آورد، استخدام کند و به نگهبانی و نظارت بر حوزه های انتخاباتی بگمارد. اگر صافی هایش را چنان تنگ کند که فقط کارکنان شورای نگهبان از آن عبور کنند، باز این صندوق است و از صندوق رای بر می آید. دیگر خودی تر و آشناتر از مرحوم رضا زواره ای که نیستند. کار به این ها درست نمی شود. صندوق، بلای جان استبدادیان آمده است.
به قول فرنگی ها نزدیک انتخابات همه بچه یتیم ها “عمو” پیدا می کنند، و به قول اراذل و اوباش تهران انگار صندوق رای همان صندوق بنگاه شادمانی مهدی مصری ست که تا به میدانش می کشانند همه به رقاصی می افتند، دلسوز جوانان می شوند و خواستار بازگشت خوانندگان لوس آنجلسی.
اما همه این ها به شادی صندوق. همه این شفافیت و برهنگی ها، همه این عریانی ها از حرمت و اهمیت صندوق است و رای. که اگر نبود، مانند همه آن سالیان که نبود، همه این قرکمرها و گردن و شانه جنباندن ها پنهان می ماند. هنرها و بی هنری ها نهان می ماند، چنان که کس نمی داند هنر و بی هنری نخست وزیرانی را که در دوران استبداد صد سال اخیر بر کار بودند، مگر معدودی چون قوام و مصدق و شاپور بختیار که در دوران ضعف استبداد زیستند. چنان که کس نمی تواند گفت متین دفتری یا علی منصور، حتی حاجی مخبرالسلطنه یا محمود جم خوب روسای دولتی بودند برعکس. ثبت نیست چون صندوق رای نبود. اما اینکا هست.
چاره ما
این که با این جمع چه باید کرد از همین صورت مساله پیداست. بایدشان از سوراخ صندوق رای عبور داد. که این جاست آن پل معروف. و گذشتن به سلامت از این پل، به گونه ای که فردا بتوان گفت حادثه سوم تیر هم خیر و برکت بسیار برای جنبش ازادی طلبی ایران داشت، که داشت، در گرو آن است که هر کس هر وسیله در اختیار دارد صرف آن کند که صندوق از میان میدان برنخیزد.
هواداران این دولت، به هیاهوئی که بر حسب وظیفه تبلیغ می کنند توجه نباید کرد، در نهایت آرزو دارند که مردم چندانی به پای صندوق نروند تا آن ها بتوانند با آرای پادگانی و بسته بندی شده خود، و باز با پانزده در صد آرا، دستشان را بالا ببرند. و باز همان داستان دو سال گذشته تکرار شود.
باید نگذاشت. و چون نفع نظام هم در این است که انسان های بیشتری در انتخابات شرکت کنند، باید از فاصله منافع نظام و منافع یک گروه، راه باریکی جست و از آن برای زندگی بهتر عبور کرد. خوب به فرموده سردار افشار دقت کنید که معاون سیاسی وزارت کشور و مسوول ستاد انتخابات است و به قاعده باید از گرمی بازار انتخابات دلشاد باشد، اما فرموده اند یکی از آفت های فضای انتخاباتی کشور فضای بیش از حد ازاد رسانه ای است. در حالی که روز قبلش وزیر کشور به درست گفت نمی توان محیط اجتماعی را در زمان انتخابات مسدود کرد. سئوال کنید که آیا بعد از انتخابات می توان ؟ این همان کاری است که دولت فعلی کرد و شد.
چند پرسش از سردار افشار لازم است. به فرض آن که فضای ازاد در میان باشد، که نیست، چرا نگران باید بود. مگر چکار قرارست بکنند با آرای مردم که رسانه های آزاد مزاحمند. اگر هم کاری قرارست، همان طور که سوم تیر سه سال قبل قرار بود، نباید علنی گفت که، باید پنهان داشت. اما به ظاهر سردار افشار نمی تواند و لازم نمی داند چیزی را پنهان کند. نکند به خاطر همین تفاوت در نگرش هاست که شایع شده همزمان با سردار ذوالقدر قرار بوده است آقای پورمحمدی هم “استعفا” شود.
هر کس نگران است گوباش. پایان دادن به این شوخی ایرانی آغاز قرن بیست و یکم، که به راستی معجزه ای بود که از دل بی تجربگی ها، به هم ریختگی های گروه های سیاسی، بیرون زد، مهم ترین کار ماست. در نبود سیستم های نظرسنجی و گمانه زنی، با کم تحملی و شتاب که هست، از این دست وقایع عجب نیست، شاید هم بد نشد که ایران در مقابل آمریکائی ها با مهره مشابه بازی کرد. به نظر می رسد در حالی که مردم آمریکا نشان می دهند که به برکت حضور جورج بوش ثانی به این زودی ها به جمهوری خواهان رای نخواهند داد، ما ایرانی ها هم باید پرونده این شوخی را ببندیم. که شوخی هم مانند نفس است - و گفته اند مانند میهمان - که اگر آید و بیرون نرود کار صاحب نفس و میزبان تمام است.