مجریه، مقننه، قضائیه، هوایی، زمینی، دریایی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

برادر من! رفیق من! خواهر من! به من چکار داری؟ من عصبانی ام، وگرنه دیوانه که نیستم هی فریاد بزنم سر این مردک لیاخوف درد گرم خورده و هی منت اش را بکشم بخاطر دو تا توپ که شلیک بکند. همین امروز داشتم صدایش می کردم که یک دفعه مثل جن از زمین سبز شد و بروبر مثل طلبکارها نگاهم کرد. گفتم: شما کجا تشریف داری؟

گفت: آقا جان! این تاریخ نویس های مملکت شما آبروی من را بردند، انگار آن محمد علی شاه و آن همه وزرا و صدراعظم و رفقای مستبدش همه شان دسته گل بودند، فقط من یکی دشمن دموکراسی بودم؟

سعی کردم یک جوری نظرش را عوض کنم، گفتم: لیا جان! عزیزم! من قبول دارم که در حق شما نامردی شده، واقعیتش را بخواهی بالاخره آدمیزاد هزار تا خطا می کند، همین سیاستمدار های پوزیسیون و اپوزیسیون خودمان که الآن اسم مردم و دموکراسی از دهان شان نمی افتد، هر وقت خودشان کاره ای بودند، حالا مجلس را هم به توپ نبستند، ولی هیچ بدشان نمی آمد همین کار را بکنند…

گفت: خب؟ پس این وسط منو چرا ضایع می کنی؟

گفتم: رفیق جان! من فقط می خوام تو کار تخصصی خودت رو بکنی، یه مجلس داریم، سر راست، می بندی به توپ و می ری، تمام. چیز بیشتری هم ازت نمی خوام.

گفت: نه داداش! ما رو قرارداد آدم نمی کشیم، من باید در جریان باشم، باید همه چیز برام روشن باشه…

عصبانی نشدم و گفتم: آقا رو! اون موقعی که مجلس حداقل یه فایده ای داشت همینجوری یلخی بستی اش به توپ، حالا مجلسی که حیف نون و حیف بودجه است، گذاشتی بیخودی قیمت ساختمونش بره بالا؟ تو بیا حرف منو گوش کن. نمی خوام که بمب اتم بزنی، دو تا توپ بزنی این نماینده ها می رن شهرستان خودشون، زمین این مجلس رو می دیم توش کشاورزی می کنن، کلی مشکل واردات کشور کم می شه. درسته؟

گفت: نه، درست نیست….

عصبانی شدم و گفتم: چی چی درست نیست؟ اصلا تو مشکل ات چیه؟

گفت: به فرض من این مجلس رو به توپ بستم، 80 درصد این نماینده های مجلس فرمانده سپاه بودند، برمی گردن می رن سر کارشون…

گفتم: چه بهتر، حداقل می رن توی پادگان و دنبال توپ و تانک و هواپیما….

خندید و با تمسخر گفت: بیخیال داداش! تو مثل اینکه اصلا تو جریان نیستی.

انگشت اشاره ام را گرفتم طرف صورتش و چند بار تکان دادم و گفتم: از کی تا حالا آقای توپچی برای من کارشناس سیاست ایران شده؟ برو کنار بذار باد بیاد رفیق!

گفت: تو فکر می کنی این فرماندهان سپاه وظیفه شون چیه و چی کار می کنن؟

گفتم: می دونم چی می گی. منظورت اینه که سپاه توی انتخابات دخالت می کنه، این رو که خودم می دونم….

گفت: مثلا شنیدی که فرمانده سپاه استان مرکزی گفته که “نفت خط مقدم اقتصاد است.”

گفتم: حالا نفت خط مقدم باشه، چه ربطی به سپاه داره…

گفت: اصلا شنیدی که فرمانده سپاه سمیرم گفته “حجاب چادر خواسته شهداست”

گفتم: خب، بخاطر اینکه خیلی از شهدا عضو سپاه بودند….

گفت: اصلا شنیدی که فرمانده کل سپاه گفته “کانون زلزله آذربایجان بزرگ نبود”

گفتم: آخه زلزله چه ربطی….

گفت: جان من! شنیدی که فرمانده سپاه تویسرکان گفته “بسیج هنرمندان باید در خدمت سینمای جوان قرار بگیرد.”

دیگر نظری ندادم تا ببینم دیگر چه حرفی دارد: خب؟…

گفت: یا مثلا سردار جمشیدیان فرمانده سپاه عاشورا گفته “پیروزی گرانسنگ تراکتورسازی تبریز و آسیایی شدن آن گامی بزرگ است.”

عصبانی شدم و گفتم: آقای عزیز! اصلا این حرفها به سپاه چه ربطی داره؟ یعنی چی؟

خندید و گفت: همینه دیگه، شما در جریان نیستی، الآن هم نمی گذاری من حرفم رو بزنم، وگرنه تازه رسیده بودم صفحه سوم، هنوز بیست و هشت صفحه مونده…

گفتم: یعنی همه اینها رو گفتی که بهانه بیاری دو تا توپ شلیک نکنی؟

نگاهی از موضع بالا به من کرد و گفت: مگه نمی گی من متخصص این کارم، من که نمی آم الکی شلیک کنم. با خودم فکر می کنم که حالا بفرض دو تا توپ هم شلیک کردم به این مجلس که 200 عضوش مثل همین دیوانه هایی هستند که حرف هاشون رو خوندم، بعد هم مجلس تعطیل می شه همه شون می رن سر پادگان شون. تازه اون موقع تو هر روز می خوای داد بزنی منو صدا کنی و آبروی من رو ببری که بیا دو تا توپ بزن به این پادگان، چهار تا توپ بزن به اون پادگان….

ترسیدم و گفتم: نه رفیق جان! اصلا، من چی کار به پادگان دارم، من فقط گفتم دو تا توپ بزنی به مجلس، حالا اگر می ترسی، شما اصلا برو فردا بیا، شما الآن عصبانی هستی

نه دست داد، نه یک کلمه گفت خداحافظ، نه بگوئی یک نگاهی توی چشم آدم بکند، لبخندی بزند، همین جور سرش را انداخت پائین و رفت.