به من و شما چه ؟
بازهم نوشته ای از عباس عبدی مسئله ساز شد. یادداشت اخیر او در روزنامه اعتماد ملی تحت عنوان “منطق بنی اسرائیلی، نفی نظارت” حساسیت روزنامه رسالت را برانگیخت. چنان که نویسنده ای از این روزنامه، به نام مصطفی تبریزی نقدی بر آن نوشت. نقدی که عباس عبدی لازم دانست پاسخی برای آن تهیه و تحت عنوان “نفی دوگانگی” در وبلاگ خود “آینده” منتشر کند. در بخشی از این نوشته آمده:
چرا به واقعیت نگاه نمیکنیم. رتبه ایران به لحاظ فساد سیاسی و اداری در مراحل پایین جهانی است و در منطقه فقط از یمن و عراق بالاتر است! خوب حتماً دلیلی دارد. هر دلیلی را میخواهید برشمرید، (دلایل آن با شما) اما یک دلیل روشن آن همین است.
کسی که به واسطه حذف پیشهنگام رقیب به صندلی نمایندگی تکیه زند، نمیتواند منشاء مجلسی ایدهآل باشد. باید وقتش به ساعت کار بانکها و کشیدن جلو و عقب ساعت رسمی محدود شود و شاهد رتبه پایین ایران در فساد اداری باشد.
من قصد نداشتم که علیه نظرات بیان شده از مرحوم امام نقل قولی بیاورم چون ممکن است برخی آن را به نحو دیگری تعبیر کنند، اما از آنجا که میدانم که ایشان برخلاف نظر کسانی که اخیراً طرفدار ایشان شدهاند در میان این مطلبش صداقت و صراحت داشته است آن را نقل میکنم:
«… آن مسیری که ملت دارد، روی آن مسیر راه بروید. ولو عقیده آنان این است که آن مسیری که ملت رفته خلاف صلاحش است. خوب باشد. ملت میخواهد این طور باشد، به من و شما چکار دارد؟ خلاف صلاحش را میخواهد، ملت رأی داده، رأیی که داده متبع است.» (صحیفه ج 9)
سالی یکبار گروگانگیری!
اردوان روزبه در “اردوان نوشت” پرسش هایی در زمینه گروگانگیری اخیر در یک سمینار دانشجویی مطرح می کند:
این ماجرای گروگانگیری دانشکده پزشکی تهران هم خیلی ماه بود. طرف با یک کلاشینکف رفته تو تالار ابن سینا (احتمال بر این میرود برادران انتظامات مثل همیشه درگیر دانشجویان بدحجاب بودهاند و فرصت دیدن چیز به اون درازی را نداشتهاند) و گفته فیلم منو نگاه کنین.
البته مثل همیشه سردار رادان مدیریت بحران را خود به دست گرفت و بدون هیچ درد و مرضی گروگانگیر که از قضا خودش هم یک روزی مامور نیرویانتظامی بوده است، دستگیر شد. گفتند این آقا دچار بیماری روانی بوده و گواهیهای همراهش نشان از همین جریان داشته و همچنین گفتند این آقا سال گذشته در یک مدرسه هم گروگانگیری داشته که میخواسته فیلمش را هم تو همین تالار بفروشه.
سانتی مانتالیسم فرانسوی سیسیلی سارکوزی
مهری حقانی وبلاگ “شادان” را منتشر می کند. آخرین پست بلاگی او مربوط است به حکایت نرفتن سیسیلی سارکوزی به میهمانی خانوادگی آقای بوش و همسرش که مطابق آداب دیپلماتیک، به افتخار او و سارکوزی برپا شده بود:
خانم سارکوزی در آخرین لحظات اعلام کرد که تصمیم گرفته دست بچه ها را بگیرد و دراین ضیافت تگزاسی شرکت نکند. حالا اینکه قبلش چه جر و بحثی در خانه سارکوزی بر پابوده، معلوم نیست.
سیسیلیا سارکوری بانوی جدید الیزه که همسر دوم سارکوزی است، سابقه چندان جالبی ندارد و یکی دو پرونده رسوایی موارد غیر قانونی در کارنامه اش خودنمایی می کند. با این حال به تازگی در پرونده آزادی پرستاران بلغاری در لیبی خوش درخشید. حالا اینها به کناری که خیلی هم شخصیت مهمی نیست. اما نسبت به قهر کردن این خانم از مهمانی بوش، راستش اولش خوشم آمد.
برنده واقعی بازی قدرت خواهی زنان چه کسی خواهد بود؟!
آمنه شیرافکن در حاشیه دیدار زنان روزنامه نگار طرفدار حقوق زنان با آیت الله موسوی خوینی ها و در وبلاگ اش با نام “پنجره ای از آن خود” چنین می نویسد:
موسوی خویینی ها ازآن آخوندهای معرکه است. پیش تر از این در جلسه روزنامه نگاران دیدمش که همه را بر سرانگشت محافظه کاری و حاضر جوابی اش چرخاند. آن هم چه جمعی را. یک عده خبرنگار و روزنامه نگار به اصطلاح حاضر جواب را.پس خیلی توی ذوقم نخورد وقتی خانم های اصلاح طلب مضحکه آقای آیت الله شدند و هیچ ابایی نداشت که حتی خواست زنان برای حضور و سهم ۳۰ درصدی در قدرت را به نوعی گدایی تلقی کند.
در قد و قواره یک حرفه ای
این هم یکی از آخرین پست های منیرو روانی پور در وبلاگ شخصی او “یادداشت های منیرو روانی پور” و در حاشیه بیماری اخیر سیمین دانشور است:
نتوانستم مطلبی بنویسم. آن هم در باره سمین دانشور. دوستی از تهران زنگ زد و گفت که سیمین خانم حالش خوب نیست. شماره تلفن خانه سمین را گرفتم و تقلا کردم که از ان طرف سیم صدایی بنشنوم. نشد. تلفن یک بند مشغول بود یا جواب نمی داد.تا امروز که عکسش را در اینترنت دیدم راهی همان راهی است که همه می رویم.
قبلا در نافه در باره او نوشته ام.حالا دست و دلم نمی رود. همین که این شهامت را داشت که خاطرات خودش و جلال را چاپ کند کافی است تا ستایش همه ادمهای ضد سانسور را نصیب خود کند. آخرین بار که دیدمش داشت همین نامه ها را برای چاپ اماده می کرد چند تایی از انها را نشانم داد زیر بعضی از خطوط خط کشیده شده بود. گفت این ها را نمی خواهم چاپ کنم. همه اش از عرق خوری جلال است.
چرا مردم به سرنوشت یعقوب یادعلی بی توجه اند؟!
مهدی جامی در “سیبستان” در این باره می نویسد که چرا حکایت یعقوب یادعلی توجهی عمومی برنیانگیخته است:
اول اینکه بگویم من از اینکه از مردم توقع داشته باشیم کاری بکنند و چون نکردند شکایت کنیم دل خوشی ندارم. مردم را باید شناخت و بر آنها تاثیر گذاشت. این حیرت ها که ما می کنیم اولاز همه از سر ناشناخت است.
جانباز فقط نگاهش کرد!
صف به سختی تکان می خورد. دوباره دست در جیبش کرد و این بار یک کارت را بیرون آورد. با صدایی که به زحمت از حنجره اش درمی آمد، به نفر جلویی گفت: “آقا من جانبازم؛ نمی توانم توی صف بایستم. اگر ممکن است…” نفر جلویی نگذاشت حرفش تمام شود. چشم هایش را توی صورت مرد درشت کرد و گفت “خب جانبار هستی که هستی….”
متن بالا، بخشی از گزارش نگین حسینی است در وبلاگ “روزنامه+ نامه” که شرح غم انگیزی از یک رخداد واقعی به دست می دهد.