حاشیه‌ای بر آن مشتی که حسنی زد

امین بزرگیان
امین بزرگیان

بعد از فاش شدن کتک‌کاری مجری‌های معروف تلویزیون در خانه و برانگیختن حواس جمعی نسبت به آن، عکس‌العمل‌های بسیاری نسبت به این موضوع صورت گرفت. صحبت کردن از خشونت خانگی یا داشتن چنین دغدغه‌ای مساله‌ جدیدی در این سعتِ سراسری بود. اینکه زن زیر بار هر وضعیتی نمی‌رود و این توان را پیدا کرده که قواعد بازی را به هم بزند و از نهاد خانواده خارج شود تا مناسبات ستمگرانه را ترک کند و نیز درگرفتن گفت‌گوی عمومی درباره خشونت و نمایش صورت های ورم کرده و نوشتن روایت‌ها بی‌شک قدمی به جلوست. دراین‌باره به چند نکته می‌توان پرداخت:

۱) در فرآیند جهانی شدنِ همه چیز، سازمان‌ها و گروه‌های حقوق بشری و بین‌المللی تعریف واحدی از خشونت خانگی ارایه داده‌اند. در حالی‌که وقتی از این مساله سخن می‌گوییم باید روشن کنیم که درباره کجا وچه جامعه‌ای در حال سخن گفتنیم تا به‌دام غربی‌سازی نیفتیم. معمولاً کسانی از خشونت خانگی تعریف ارایه می‌دهند که در جهان پیشرفته و مرکزی‌اند.اما باید بدانیم که نمی‌توان از خشونت خانگی در مفهوم عام صحبت کرد و تفاوت‌ها را لحاظ نکرد. چیزی به نام زن، زن خاورمیانه‌ای، زن مسلمان و غیره وجود ندارد و این عبارات تنها واژگانی رسانه‌ای‌اند که کمکی به حل واقعی مسائل نمی‌کنند. آیا آن‌چه یک فرد در فرانسه یا انگلستان خشونت خانگی محسوب می‌کند، زن ایرانی نیز یا زنی در مراکش یا آفریقا خشونت خانگی حساب می‌کند؟ تنها مسأله‌ جهانی درباره‌ خشونت، زشت بودن و مقابله با خشونت است اما این‌که مصداق‌های خشونت خانگی چیست، نیازمند ساختن سوژگی زنانه در هر منطقه و روایت‌گری آنهاست. با دستور العمل صادرشده در سوئد، نه تنها کار چندانی برای زنان پاکستانی نمی‌توان کرد که این مساله باعث بیشتر شدن خشونت خانگی می‌شود. اگر زنی رفتاری را خشونت بداند که از طریق فرهنگ عامه و رایج جهانی یاد گرفته، آن را احساس نمی‌کند و توان مقابله با آن را نیز ندارد؛ چراکه تکنیک‌های مقابله با آن را نمی‌داند.

افراد هر جامعه‌ای در وجدان عمومی (Common Sense) مصادیق خشونت و ستم را تشخیص می‌دهند. این مصادیق را با ابلاغیه نه می‌توان ساخت و نه اصلاح نمود؛ هرچند که در بدیهیاتی مثل خشونت بدنی و زبانی، تحقیر جنسی و غیره ما با چیزی جهانی روبرو هستیم. مثلا در ایتالیا زنان تعریف متفاوتی یا فهم متفاوتی از متلک یا آزار خیابانی در مقایسه با جایی مثل انگلستان دارند. نکته در اینجاست که این تفاوت‌ها می‌باید لحاظ شود. ما واقعا دقیقا نمی دانیم که چه چیزهایی مصداق خشونت خانگی مثلاً در زیمباوه است به جز یک سری کلیات. هر اجتماعی از افراد در خلال حرف زدن و روایت کردن می‌توانند خشونت‌ها راشناخته و راه‌های مبارزه با آن را خلق کنند. در این میان فمنیست‌ها و فعالان مدنی سعی می‌کنند با تاثیر گذاشتن بر آگاهی عمومی، زوایای پنهان و پوشیده ستم را بیان کنند اما درهرحال حسی برتر یا زنی برتر را نمی‌توان همچون “باربی” ساخت و عرضه کرد.

آنچیزی که می‌باید عام و جهانی (Universal) باشد، مبارزه بی امان بر ضد خشونت است. اینکه خشونت چیست و چه تعریفی دارد، به جز کلیات‌اش، چیزی بین‌الاذهانی است و به‌گونه‌ای زمانمند و مکانمند ساخته می‌شود و البته اقناعی است. در عین حالی که فلسفه و دیگر علوم مدرن به درک آن بصورت کلی کمک می‌کنند، جامعه شناسی بر روی تمایزات و تفاوت‌ها دست می‌گذارد. هر دوی اینها در راستای هم کار می‌کنند. قرار نیست مثلاً در زاهدان، کتک زدن زنان مصداق خشونت نباشد قرار اینست که: اینکه کتک خوردن خشونت است برای یک زن زاهدانی یا تهرانی نه از خلال تصمیمات یا واردات انسانیت که از طریق فهم خود آن آدمها شکل بگیرد. به عنوان مثال، براساس درک یک زن سوئدی از خشونت، هر روزه به زنان فرانسوی خشونت اِعمال می‌شود. اگر زنی به رضایت خودش درهنگام مستی بامردی همخوابگی کند، در سوئد، این اتفاق نیز مصداق تجاوز و خشونت است. این مصداق، چیزی عجیب برای یک زن فرانسوی است و با این تعریف زنی در فرانسه را نمی‌توان مستثنی کرد. آیا اکنون زن فرانسوی به این سبب خود را تجاوزدیده، می‌فهمد؟ شاید روزی با تغییر افکارعمومی این اتفاق در فرانسه هم بیفتد، اما نکته در اینجاست که وقتی موضوع زنان خاورمیانه برای برخی تبدیل به عملیات “نجات” می‌شود و به‌گونه‌ای تصویرسازی می‌شود که انگار در کل غرب تعریف واحدی از خشونت و آزار وجود دارد و حالا قرار است که براساس این تعریف، زن عقب مانده مسلمان نجات یابد، موضوع به‌کلی هم در ایده و هم در راهکارها فرق خواهد کرد. باید پاسخ گفت: نه. نه غرب تا این حد یکدست است و نه چیز واحدی بنام زن مسلمان یا عرب یا شرقی وجود دارد.

قطعاً بدون سطحی از استانداردهای جهانی نمی توان حرفی از حقوق زنان، دموکراسی و آزادی زد اما این استانداردها نیز از دل یک اقناع عمومی حاصل شده که البته به‌گونه‌هایی بومی و متفاوت درک و فهم می‌شود. فهم‌هایی که آن پدیده را از محتوا خالی و بی معنا نمی‌کند. مثال‌های زیادی می‌توان زد. کافی است درک و تصویر روشنفکران فمنیست مراکشی و مصری را با خودمان و یا فمنیست‌های اروپایی مقایسه کنیم. تفاوت‌ها روشن‌است. فمنیست‌های منتقد جریانِ اصلی و لیبرال می‌گویند که گروه یا دسته یا تشکیلات فمنیستی‌ای در نیویورک و لندن تعیین نمی‌کنند که خشونت چیست، بلکه زندگی واقعی آدمها آن را تعیین می‌کند. این تکاپوست که کنشگری (ایجنسی) زنان را می‌سازد.

۲) در حال حاضر قوانین دینی و محدودیت‌های سنتی در جامعه‌ جدید ما حداقل در بین بخش بزرگی از شهرنشینان از کار افتاده است. دین یا سنت مجموعه‌ای است از قوانینی که محدودیت‌هایی را برای افراد وضع می‌کند. به عنوان نمونه در قرآن و احادیث اسلام روایت است که زن را می‌توان تنبیه کرد اما با محدودیت‌هایی مثل شدت ضربات، وسیله تنبیه، دلایل تنبیه و غیره یا اینکه این محدودیت گذاشته شده است که یک مرد هم‌زمان چهار تا همسر بیشتر نمی‌تواند بگیرد. این قوانین و محدودیت‌ها امروزه به سبب شکل غیرانسانی و نابرابرانه‌شان کنارگذاشته شده و آتوریته‌ای بر اذهان ندارند. کمتر کسی حتی در میان مسلمانان است که اینگونه احکام را بتواند قبول کند اما اتفاق دیگری هم افتاده است. هرچند ارزش‌های دینی و سنتی از بین رفته و ما دیگر سنت‌ها و عقاید دینی‌مان را به رسمیت نمی‌شناسیم اما از طرف دیگر مناسبات حقیقی و حقوقی برای درونی کردن فرهنگ سکولار و اخلاق اجتماعی حول‌وحوش آن به وجود نیامده است. در این شرایط برزخی، مرد، زن می‌گیرد اما دیگر نامحدود. روابط موازی و همزمان بدون محدودیت بین آنها و بدون ملاحظات فرهنگی و اجتماعی ساخته می‌شود و بیش از لذت، رنج می‌سازند، یا اینکه زن کتک می‌خورد اما دیگر بدون محدودیت‌های شرعی و خداپسندانه؛ تا حد مرگ و با چاقو و دشنه و ساطور. آنچه ساخته می‌شود مصداق این حرف داستایوسکی است که “وقتی خدایی نباشد همه چیز مجاز است”. در واقع ترکیب این دو اتفاق این نتیجه را به بارآورده که کارهای خلاف اخلاق اجتماعی مدرن انجام ‌شود، اما دیگر نامحدود. بخش عمده‌ای از دلایل معرفتی انواع نزاع‌ها در جامعه ما به این وضعیت بازمی‌گردد.

۳) عدم محدودیت فقط عرضی نیست بلکه طولی هم هست. اتفاقی که میان نامداری و حسنی افتاد نشان می‌دهد که در میان سلبریتی‌ها، تحصیل‌کردگان و حتی روشنفکرها و کسانی که انتظار می‌رود چنین نباشند، این دست اتفاق‌ها به هیچ عنوان کمتر نیست. نتایج تحقیقات پیرامون خشونت نشان می‌دهد که تمامی أشکال خشونت‌ها با هم رشد داشته‌اند. یعنی مثلاً کتک‌کاری در خیابان هم همزمان با خشونت خانگی رشد پیدا کرده‌است. پس مسأله را شاید باید در حجمی بزرگتر از رابطه زن و مرد دید. بیشتر خشونت‌ها از سوی افراد و طبقاتی است که بیشتر با مناسبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی درگیر هستند و نسبت به آن‌ها احساس ضعف و شکست می‌کنند. غالب مردانی که کتک می‌زنند، آنهایی‌اند که نه‌تنها در سیستم آموزشی مردسالارانه رشد و نمو یافته‌اند که در مناسبات اجتماعی‌واقتصادی‌سیاسی با دولت و کارفرما و ساختارها و نهادها درگیرند و احساس شکستی عمیق می‌کنند. شکست‌هایی که بدون تربیت لازم به شکل بدویِ خشونت و تخلیه آن به سر و صورت زن و بچه‌ها منتقل می‌شود. باید بدانیم که افرادی که کم‌تر احساس ستم‌دیدگی دارند، خشونت‌شان نیز در خیابان و خانه به مراتب کم‌تر است.

به این معنا مسأله خشونت خانگی موضوعی به غایت سیاسی است و توصیه‌های اخلاقی به تنهایی کاری از پیش نمی‌برد.