جعفرخان به فرنگ برگشت

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

داشتم فکر می کردم اگر سیزده روز ننویسم چه احساسی پیدا می کنم، همان احساس را الآن ‏دارم. دستم یخ زده. انگشت انگشت می زنم روی حروف تا یخ دست ها آب شود. عید آمد و ‏رفت. سالی که نکوست از انتخابات اول سال معمولا پیداست. البته من تا فردا شب قصد ندارم ‏مطلقا در مورد انتخابات چیزی بنویسم. فقط همین یک جمله را بگویم که اصولا مرحله دوم هم ‏مثل مرحله اول است، منتهی با تفاوتهای خیلی زیاد. تفاوتهای آن را هم امروز نخواهم گفت، ‏البته یکی از تفاوتها این است که در مرحله دوم رای دادن بسیار لازم تر از مرحله اول است. ‏تفاوت دیگر هم این است که اگر در مرحله اول تقلب می شد، در مرحله دوم هم حتما تقلب ‏خواهد شد. لابد می خواهید بگوئید پس چرا باید در انتخاباتی شرکت کنیم که در آن تقلب می ‏شود؟ اتفاقا سووال خوبی است، منتهی جوابش خیلی جالب نیست. جوابش را فردا می دهم.‏

سال موش و گربه های اشرافی ‏

سال سگ بود، همه هار شدند و پاچه مان را گرفتند. مثل سگ لرزیدیم و مثل سگ ترسیدیم. ‏لابد سال موش همه می روند توی لانه شان تا این سال هم بگذرد. احتیاج به دو سه تا سال شیر ‏داریم، حالا کو تا سال شیر.‏

ساعت جلو رفت

همین است که هست. بالاخره یکی قلاب گرفت، یکی احمدی نژاد را بغل کرد، یکی زیر پاش ‏چهارپایه گذاشت تا پس از دو سال یک ساعت جلو رفتیم. چشم های مان را ببندیم و به این مهم ‏فکر کنیم که اصولا چه معنی داشت که دو سال ساعت را دولت فخیمه جلو نکشید، و امسال ‏جلو کشید؟ این خودش پیروزی بزرگی است که ما موفق شویم همان کاری را بکنیم که بیست ‏سال قبل می کردیم، اگر همه چیز بخوبی پیش برود احتمالا شاید بتوانیم بتدریج به همان جایی ‏برسیم که سی سال قبل بودیم. دارید به چیزی که گفتم فکر می کنید؟ درست است. موضوع ‏مهمی است. فکر کنید اگر بتوانیم به ده سال قبل برگردیم، یعنی برویم به سال 1377 چقدر ‏خوب می شود؟ یا مثلا برگردیم به سی سال قبل، به سال 1357 برگردیم، واقعا رویایی است، ‏نه؟ سی سال زندگی می کنیم و بعد رویاهای مان می شود سی سال قبل. ممکن است خیلی به ‏نظرتان تلخ باشد ولی کلا خنده دار است. فجایع کلا خنده دار است.‏

مقتدی صدر، آتش بس است! ‏

دو تا نشانه برای آغاز جنگ وجود دارد. البته منظورم آن نشانه های احمقانه و ساده لوحانه که ‏همه می دانند، نیست، مثلا نشانه هایی مثل آمدن ارتش آمریکا به مشهد یا رفتن ناوگان آمریکا ‏به لبنان یا سفر رایس و گیتس و چنی و غیره به اردبیل و سفرهای مشکوف اسرائیل به منطقه ‏و پرتاب بمب به جزیره قشم و از این جور مزخرفات، اولا که از این نشانه ها معلوم نمی شود ‏که جنگ خواهد شد، ثانیا از این نشانه ها هر کسی می تواند بفهمد که جنگ شده است، بنابراین ‏پیش بینی اینکه بین ایران و آمریکا جنگ می شود یا نه، به این سادگی ممکن نیست. به نظر ‏من جنگ ایران و آمریکا دو نشانه اصلی دارد، نشانه اول اینکه آمریکایی ها هیچ حرفی از ‏جنگ نمی زنند، نشانه دوم هم اینکه حکومت و دولت ایران هم هیچ حرف تحریک آمیزی علیه ‏آمریکا نمی زند و در موضع سکوت مطلق می ماند. فکر می کنم دو سه ماه دیگر در همین ‏شرایط خطر هستیم، بیایید دست به دعا برداریم و از خدا بخواهیم که همه چیز همین جوری ‏پیش برود و خراب تر نشود. من که حالم خیلی خوش نیست، دوباره هول ورم داشته. این ‏مقتدی صدر هم که بعد از این همه خین و خین ریزی رفت توی لاک، فعلا بصره ساکت است، ‏اما بغداد مقتدی فکر کنم خراب است، بصره اش را چه می دانم.‏

خیرت ویلدرس، پاریس هیلتون، حسین درخشان

بعضی ها مشهور می شوند چون اثری از آنها می ماند و بالاخره یا مثل مارکز رمان برجسته ‏ای می نویسند، یا مثل ماندلا شخصیت برجسته ای دارند، یا مثل پاملا اندرسون چیز برجسته ‏دیگری دارند. منتهی خدا نکند که آدم از خودش همینطوری محض رضای خدا خوشش بیاید، ‏یک دفعه می شود پاریس هیلتون که حاضر است جلوی دوربین پی پی کند و آن را بمالد ‏بسرش ولی عکس اش را بگیرند. داستان « خیرت ویلدرس» هم یک جورهایی مثل پاریس ‏هیلتون است، به قول آرش در هلند که نه احزاب چپ و راست دیگر فرقی می کنند، نه دولت ‏تاثیری در سیاست های اقتصادی دارد، چرا که سیاست های اقتصادی را اتحادیه اروپا تعیین ‏می کند و نه سیاستمدار لازم است از آزادی و عدالت دفاع کند، طبیعتا باید طرف یک توپ در ‏کند تا معروف شود. حکایت « خیرت ویلدرس» هم از این داستان هاست. یک فیلم پانزده دقیقه ‏ای بساز، تا آخر عمر هم مورد حفاظت پلیس هستی، هم به عنوان یک سیاستمدار مجبورند ‏تحمل ات کنند و هم یک مشت مشنگ پیدا می شوند که طرفدار نظرات اغراق شده و ‏وحشتناک باشند. فیلم « فتنه» ویلدرس منتشر شد، نه دنیا به هم ریخت و نه اتفاقی افتاد، فقط ‏این آدم تبدیل به مهم ترین چهره سیاسی هلند شد. راستی حسین درخشان کجاست؟ مدتهاست ‏جلوی دوربین کاری نکرده؟ امسال تفریح اش این بود که وبلاگ بدون مطلب و نیمه تعطیل ‏شده مرا روز سیزده بدر تبدیل کرد به موضوع شوخی سیزده، البته الحق شوخی بامزه ای بود، ‏بچه ام مانده در پاریس و تفریح ندارد، چه کند؟

جعفرخان از فرنگ برگشت و دوباره برگشت

آمریکایی ها واقعا موجودات ساده ای هستند، این سادگی معنی بدی ندارد. متاسفانه ما ایرانی ‏ها چنان موجودات پیچیده و چند لایه ای هستیم که وقتی می خواهیم آدمهای بی شیله پیله را ‏معرفی کنیم، سادگی را به عنوان صفت مذموم بکار می بریم. به قول آن هموطن آذری « از ‏اون نظر» عرض شد، آمریکایی ها موجودات صاف و ساده ای هستند. شاید اگر یک ‏آمریکایی بخواهد با همان سادگی و روراستی خودش در ایران زندگی کند، یا از گرسنگی می ‏میرد، یا با ارتکاب اولین جرم و دستگیری و اولین بازجویی به جرایمی در حد بیست بار اعدام ‏محکوم می شود. آخرش هم همین صداقتش او را می کشد. حالا حکایت بسیاری از هموطنان ‏ماست، می بینی طرف وقتی در دانشگاه درس می دهد، یکی از بزرگترین نوابغ عالم امکان ‏است و فهرست مقالاتش را که می بینی شش جایزه نوبل هم برایش کم است، اما دهان که باز ‏می کند، یک دفعه می بینی انگار دارد در جاده هرات کابل پیاده راه می رود…. نه عزیزم، ‏منظورم پیروز مجتهد زاده نیست، من اصلا این آدم را نمی شناسم، فقط خواندم که هفته قبل ‏نامه ای نوشته بود به دبیر کل سازمان ملل، اصلا نخواندم که چه نوشته بود، خیلی کلی دیدم. ‏البته این خبر را هم شنیدم که هوشنگ امیر احمدی سفری رفت به ایران و شنیدم که با احمدی ‏نژاد ملاقات کرد و شنیدم که بعد از بازگشت هم چیزهایی در صدای آمریکا گفت. البته دقیقا ‏در جریان نیستم که این سفر چه بود و ایشان در صدای آمریکا چه گفت. فقط می دانم که رفت ‏و برگشت. البته واقعا شنیدم آدم ساده و صادقی است و همین صداقتش هم آدم را می کشد، ‏روراست است، می گوید « دارم می رم… و برمی گردم.» حالا هم که برگشته، آدم صداقت ‏که داشته باشد خوب است. البته داریوش سجادی چیزهایی در موردش نوشته بود و او را به ‏داستان جکیل و هاید تشبیه کرده بود. داریوش سجادی هم فکر کنم خودش پسر شیطانی است ‏فکر می کند همه همینطورند.‏

راستی، سال نو مبارک. هنوز دستم یخ زده است، فکر کنم از فردا راه بیفتم. ننوشتن هم سخت ‏است. و سخت تر این که بنویسی.‏