رژیمی که بالغ نشد

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

رژیم های سیاسی در کشورهائی که ساز و کار دموکراسی را نمی شناسند، ناگزیر در پیچ و خم مدیریت سیاسی و اجرائی و بحران های جنگ قدرت، تجربه می آموزند، آبدیده می شوند و با هر درجه از رجز خوانی که روی کار آمده اند، خود را در گذار زمان تعدیل می کنند. جمهوری اسلامی، در عمر 33 ساله ای که سپری کرده، رویکردی جز این داشته است. با رجز خوانی و بی دردسر ایران را به دست آورده. با مردمی که به آن رای داده اند مثل فاتح بی رحم برخورد کرده و مدیریت فتح را که اعدام و مصادره اساس آن است به اجرا گذاشته. اوباش و اراذل تربیت کرده و آنها را مثل اشغالگران بیدادگر به جان مردم انداخته. مردم را غارت کرده، از آنها خراج گرفته، فرهیختگان ایرانی را به شیوه های گوناگون به غنیمت گرفته و با همه ی تجربه هائی که پشت سر گذاشته، همچنان نابالغ باقی مانده است، تکلیفش با خودش و خودی ها و درون و بیرون کشور روشن نیست. درس خوانده و کارشناس بسیار در اختیار دارد. اغلب بچه های شهدا با کمکهای مالی دولت در بهترین دانشگاههای جهان درس خوانده و در نهادهای انقلاب و ساختار سیاسی کشور حضور دارند. اما حتی با وجود برخورداری از این طیف کار آمد و وفادار، جمهوری اسلامی بالغ نشده و علائم بالینی نشان می دهد که شانس و فرصت بلوغ را از دست داده و عمرطبیعی اش به سر رسیده است. اندامها دیگر نمی توانند کند ذهنی و معلولیت کانون های مرکزی قدرت را تحمل کنند. عموما در مدیریت کشور وامانده اند. از آن بیش، نمی توانند واماندگی خود را پنهان کنند. فرمان های صادره از مغز مراکز رهبری با واقعیات داخلی و جهانی و منطقه ای سخت در تعارض است. کل رژیم به دیوانه ای می ماند که از برنامه ی هسته ای سپری ساخته، پیش رو گرفته، در نتیجه پیرامون را درست نمی بیند و به اندازه ای می ترسد که امنیت کوتاه مدت و ناپایدار را در همین شرایط نا مطلوب و ترسناک به امنیت پایدارکه هم دل می خواهد، هم شرافت و عدالت و درایت و خردورزی، ترجیح می دهد. جمهوری اسلامی در وضع موجود بر خلاف همه ی تحلیل ها و شایعات بکلی بیخ “مصلحت” را زده است – به همان اندازه که بیخ قانون را زده بود. عمرش دراز نیست. منحنی کند ذهنی رژیم در رفتار و گفتار رهبران کانون های قدرت از پرده بیرون افتاده است.

در مصلحت گرائی منفعت نهفته است. وقتی مصلحت را جای قانون می گذارند، لابد فایده ای را در نظر دارند. برای نمونه کدام فایده از کنترل حوزه های علمیه نصیب آقای خامنه ای شده که ما از آن خبر نداریم. درست است که به ظاهر حوزه ها به ادارات دولتی می مانند و در جاهائی که باید خود نمائی کنند و جلوه ای داشته باشند، از ترس نفس شان در نمی آید. اما فایده ی نهائی و دراز مدت این اختناق حوزوی برای آقای خامنه ای چیست و برای حوزوی هائی که هویت باخته اند و چالش و استقلال در بحث و جدل و بیان نظر را که از مشخصات تشیع است از یاد برده اند چیست؟ اصلا می توانند در این شرایط که مزد بگیر شده و چشم بر انواع ستم های حکومتی بسته اند، به شیعه بودن خود که اصل هویتی آنهاست بنازند؟ آقای خامنه ای مجبور شده اذعان کند که حوزه ها دارند در کام “سکولاریزم” بلعیده می شوند. البته برای ما این خوش خبری است، ولی برای خود آقایان مصیبت است. نتایجی است از نا بالغی سیاسی که از بس راه را عوضی رفته اند، خودشان را انداخته اند توی سرازیری و اگر آن کشور به سلامت از چنگ شان خارج بشود، سکولاریزم که ریشه کرده در حوزه ها تبدیل می شود به همان سودی که تاریخ ایران پس ازتحمل این دوران تیره عایدش می شود. سودی است که روح ما را اگر در این جهان هم نباشیم، شاد می کند. حوزه ها پایگاه سکولاریزم می شوند و این گنج در اوج رنج نصیب مان می شود.

 ولی فقیه در دیدار مهرماه جاری با طلاب حوزه های علمیه خراسان شمالی به اشاره از رژیمی خبر می دهد که “دشمن” در سلول های مغزی اش خانه کرده و دیگر مصلحت گرائی هم کار ساز نیست. درست است که بنا بر قول محمد تقی مصباح یزدی “فهمیدن نظرات رهبری معظم انقلاب کار ساده ای نیست و باید از طریق قراین و سخنان، از اصل نظراتشان مطلع شد” ولی در دیداری که ایشان داشتند، آسان می شد از اصل نظراتشان که سایت بازتاب بلند گوی آن شد، خبر گرفت. وی در این دیدار به شدت از “شبهه رواج سکولاریسم” در حوزه های علمیه ابراز نگرانی کرده و گفته ترس از آن دارد که با وجود شبهه ی رواج سکولاریسم در حوزه های علمیه، شائبه ی “اسلام حکومتی” قوت بگیرد.آقای خامنه ای سخنی به دور از خردورزی در این دیدار بر زبان آورده که حتی با مصلحت گرائی هم قابل توجیه نیست.او گفته است:

“حق این است که روحانیت، اصل نظام اسلامی را ـ– با وجود نقایص بسیار فراوانی که دارد ـ– بپذیرد و آن را تایید نماید و در عین حال خود را مامور به ارائه ی انتقادات سازنده و راهکارهای خلاقه و بدیع بداند… تاکید می کنم این یک وظیفه شرعی و وجدانی است، و رابطه ی طبیعی بین روحانیت و حکومت نیز همین است: پذیرش، تایید و حمایت و درعین حال نظارت، انتقاد و تصحیح.”

آقای خامنه ای یادش رفته ابزار نظارت، انتقاد و تصحیح را به طلاب معرفی کند. او دستمایه ای نداشته، سوای شعار و فرامین غیر قابل اجرا. طلاب که نمایندگان مجلس نیستند. عقل شان می رسد که نباید زیر بار هر فرمانی بروند و نمی روند تا وقتش برسد. آقای خامنه ای این درجه از خطر را بو کشیده است.

گزارشگر سایت بازتاب، امیر حسین بنائی فاطمی متوجه ناموزونی فرامین شده و از باب حفظ کیان رهبری، خود بر این بیانات تفسیر گذاشته و افزوده است: “نکته مهمی که در خصوص بیانات مزبور می توان اشاره کرد اینست که رهبر در واقع روحانیت را از مسئولیت گریزی و بی تفاوتی اجتماعی بر حذر داشته و وظیفه ایشان را در برابر نظام و حکومت یادآوری نموده اند.”

طلاب حوزه های علمیه به فرض که بخواهند اطاعت امر کنند و وارد نظارت و انتقاد و تصحیح بشوند چه باید بکنند؟ طبعا و با توجه به اخبار یا حتی شایعات چپاولگری در نهادهای خاص که دیناری هم مالیات نمی پردازند، یکراست باید بروند سراغ دفاتر نهادهای زیر مجموعه ی رهبری و به جبران عجز و بدبختی مجلس که حق تحقیق و تفحص را از دست داده، وارد نظارت بشوند. در این صورت چه بر سرشان می آید؟ مگر دادگاه ویژه روحانیت مرده است؟ ناچار و پس از آنکه چند تائی قربانی این خوش باوری شدند، از نظارت که نظارت بر دزدگاه است و دیری است بنا بر خواست رهبر و به ابتکار مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای نگهبان ممنوع شده، باید بگذرند و مثلا بروند سراغ چگونگی بازجوئی از متهمان و سرکشی به زندان ها که شاید کم خطر باشد. این جا چه بر سرشان می آید؟ اصلا به نقطه ای می رسند که ستمدیده ای را ملاقات کنند؟ آنها که در حوزه ها تبدیل شده اند به نوکر حکومت، اصلا توش و توانی دارند تا با ظلم بر پایه ی مکتبی که به آن تظاهر می کنند بستیزند؟ بی گمان زود به همان روضه خوانی و نوحه سرائی در دهه ی عاشورا و احیانا سینه زنی، باز می گردند و این گونه آسان و بی خطر مکتب داری می کنند. زورشان به شمر و یزیدهای زمان نمی رسد، می روند سراغ همان قدیمی ها که خطر ندارد، ولی در عوض خورشت قیمه ای، امنیتی و مواجبی دستشان را می گیرد.

از شیعه در حوزه های دینی که آقای خامنه ای طراحی کرده است و با مفهومی که دوستداران شیعه از شیعه ترویج و تبلیغ می کنند خبری نیست که نیست. اهل بحث فراوان است که مهر سکوت بر لب زده اند. استعدادها هدایت می شود به سمت خود شیرینی و مدیحه سرائی برای رهبر. روضه خوان هم البته فراوان تربیت می شود. ولی گویا روضه خوان ها از بس کم آورده اند و از بس با کامپیوترهای اهدائی عشق و حال می کنند دارند یکی یکی، سکولار می شوند. بی جهت نیست که کار افتاده است دست مداحان. آنها هم که خوشبختانه از روز ازل سکولار بوده اند و آوازه خوان و تابع مد روز.

به نظر می رسد آقای خامنه ای حکومتی درست کرده که اتفاقا بر خلاف ادعا ها هویت شیعی از دست داده و بی قواره تر از آن شده که پیش از ولایت ایشان بود، نه شیعه است، نه سکولار است، نه هر چیز دیگر. معلوم نیست حکم آقای خامنه ای در مورد حکومتی که از طرفی فاقد بلوغ ادعائی شیعه ی ظلم ستیز است و از طرف دیگر فاقد بلوغ سیاسی مبتنی بر سکولاریسم است چیست؟ او در دیدار با طلاب گفته است: “اینکه یک آقائی گوشه های عبایش را بکشد به کول خودش، بگوید من به کارهای کشور کار ندارم، من به نظام کار ندارم، افتخار نیست، این ننگ است…” گویا آقای خامنه ای هوای کار دستش آمده و فهمیده آخوند های چیز فهم دارند عبای خود را به کول می کشند و از مهلکه ای که دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد در می روند. مردم هم که روزها و شبهای عزاداری می ریزند توی خیابان، سکولارهای درجه یکی شده اند که هر وقت پا بدهد می دانند چه کنند. منظور این نیست که بی دین شده اند. منظور این است که می خواهند در آن محیط بسته و خف، شکاف بیاندازند و به بهانه ی عزاداری حسینی از با هم بودن لذت ببرند. راه دیگری برای با هم بودن ندارند. دلشان لک زده است برای مشارکت در یک گردهمائی که کارشان به کهریزک و پلیس مد روز فتا که قتلگاه است نیفتد. این سکولاریسم رندانه و از سر بدبختی و نیاز در دراز مدت در جهت عکس آئین های دینی کار می کند.

حکومتی که با ثروت هنگفت توانسته است بر جمعیت فقیر به صورت نجومی بیافزاید، کند ذهن است. معلول است. حکومتی که وکیل دادگستری را به صلابه می کشد، کند ذهن است. حکومتی که اساتید دانشگاه را تحقیر می کند کند ذهن است. حکومتی که به جای حزب و تشکل های مستقل مدنی “حلقه های صالحین” درست می کند و جوانهای با استعداد کشور را می دهد دست سردار نقدی تا تربیت شان کند، معلول ذهنی است. نقدی همان بود که اراده کرد زبان روزنامه نگاران را در دوران خاتمی ببرد و چنین کرد، غافل از عاقبت کار و تیزی کارد مظلومان. می خواست با این ستمگری بنیشیند سر گنج. نشست. آقای خامنه ای او را مزد ستمگری پرداخت و ریاست بر سازمان بسیج مستضعفین را خرج او کرد. اینک مدعی است که دارد آدم سازی می کند. در جمع جوانهای تازه استخدام شده ی بسیج وانمود می کند هفت هزار جوان بسیجی که درس خوانده اند و عقل و شعور دارند آدم نیستند و او که معلوم نیست کجا تربیت شده می خواهد آدم شان کند. کافی است همین بچه بسیجی ها که ظاهرا زیر فرمان او کار می کنند و گول دستمال گردن فلسطینی اش را خورده اند بروند مال و منالش را سر انگشتی محاسبه کنند. با این ثروت می شود یک اردوگاه بزرگ برای آوارگان زلزله زده ی آذربایجانی ساخت. به همت همین بسیجی های جوان.

رژیم نابالغ برای حضور در نهادهای سازمان ملل متحد سر و دست می شکند و جواد لاریجانی که پرونده ی زمین دزدی اش را معلوم نیست کجا چال کرده اند، قتل ها و اعدام ها را بکلی نفی می کند. محکومیت های حقوق بشری را شوخی می پندارند و درست مثل مست لایعقلی که به سیم آخر زده، عقل شان نمی رسد که این ها اوراق پرونده ای بزرگ است که امثال نقدی ها در نهایت زورشان به آن نمی رسد و ممکن است سر از شورای امنیت سازمان ملل متحد در بیاورد و به صورت واقعی با دشمن روبه رو بشوند. صبر و حوصله ی چین و روسیه حدی دارد. بازار بده بستان هم در جمع قدرت ها تیز است این درجه از نابالغی و بی خیالی، حتا ما را که مقتولین این رژیم نابالغ هستیم نگران می کند. از عاقبت آن ملک و مردمان ساکن در آن می ترسیم. اگر ذره ای راه به بلوغ متصور بود دستکم در این سراشیبی که ترمز بریده اند، زندان ها را آب و جارو می کشیدند. جمعی را که خود می دانند گروکشی کرده اند و برای شان پرونده ساخته اند، رها می کردند و احمد شهید را راه می دادند تا از خوبی هاشان بگوید و فضای جهانی تلطیف بشود و بسیار زبانها برای حفظ آرامش و تاکید بر کنار آمدن با ایران تیز بشود. امیدی به این درجه از هوشمندی و بلوغ نیست. به جای تجدید نظر در وضعیت حقوق بشر دارند سینما را در ایران به خاک سیاه می نشانند. فراافکنی غوغا می کند. در کشتی سوراخ شده در طوفان اداهای فرعونی در می آورند.

رژیمی که ۳۳ ساله شده و هنوز به بلوغ سیاسی نرسیده و نمی داند کجا ایستاده و تا کی می تواند این گونه جاهلانه بایستد رفتنی است. این که غصه ندارد. آن جا غصه خفه مان می کند که رژیم نابالغ دیگری به نام اسرائیل هم کنار گوش مان ایستاده و هنوز آن قدر بالغ نشده که بفهمد باید موجبات قدرت عباس را فراهم کند، به جای آنکه نقشه های جغرافیائی بکشد و در سازمان ملل متحد به تماشا بگذارد. ایران می خواهد اسرائیل را از روی نقشه ی جغرافیا محو کند و اسرائیل می خواهد همه جا روی مزارع و مخروبه های مردم فلسطین، شهرک بسازد و روند صلح خاورمیانه را متلاشی کند. دو بنیادگرا خردورزی را کنار گذاشته اند و خواب راحت را از چشم سه ملت ایران و اسرائیل و فلسطین ربوده اند. در اسرائیل نیز میانه روهای درون حکومتی مثل همان آخوندهائی که گوشه های عبا را کول می کشند تا از ننگ همکاری با حکومت ظلم جمهوری اسلامی بگریزند، یک به یک به بهانه ای صحنه را ترک می کنند. روی گل آتش نشسته ایم… حکومت متبوع مان قابل دفاع نیست، همسایه ی بنیادگرا و فزونخواه ممکن است به هر کاری دست بزند و دهها خطر دیگر که احاطه مان کرده است.