“لولیان” مشاهدات اش از تظاهرات اعتراضی در برابر سفارت امارات را چنین گزارش کرده است:
از عجایب زندگی کردن در این سرزمین دشوار، این است که انگارهمیشه در معرض یک شور انقلابی هستی. منظورم این است که همهاش فکر میکنیم همین روزهاست که همهچیز دود شود و به آسمان برود. همین روزهاست که چیزی وابپاشد. همین روزهاست که همان دیگ قل قلکنان معروف که بالاخره قرار است یک روز بجوشد و سر برود و منفجر شود، بترکد.
مثلا من چه میدانستم امروز، وقتی قرار است برای یک ملاقات دوستانه- کاری کوچک بنشینم و با نازنین گپ بزنم، مسیرم بیفتد سمت خیابان ولیعصر و سفارت امارات، ببینم که دارند مردم را به قصد کشت میزنند و من ِ بیخبر، یک لحظه به خودم بیایم در حالیکه وسط جوی پر آب خیابان ولیعصر هستم و کفشهایم خیس آب است و دارم از ترس میلرزم و دست و پایم یخ بسته و پنجاه قدم پشت سرم چند موتوری ضد شورش پیچیدهاند توی پیاده رو و از روی موتور به پا و کمر مردم لگد میزنند و باتومهایشان را توی هوا تکان میدهند و مردم هو میکنند و سوت میکشند و این سو و آن سو فریاد میکشند و شعار زنده باد ایران سر میدهند و زنها با صدای بلند نفرین میکنند و در حاشیه پارک ملت، پسرهای جوان را زیر چک و لگد گرفتهاند و من چارهای ندارم جز آنکه برای پرایدی که زوج جوانی در آن نشستهاند و سرعت را کمکردهاند، دست تکان بدهم که از وسط جوی آب و خطر باتوم و آن فضای رعبآور پلیسیایی ترسناک غمانگیز تهوعآور نفسگیر ضد بشری لعنتی خودم را نجات بدهم.
متاسفم اما…
”کالاتاکسی” سخنان مربوط به یک استاد اقتصاد را نقل کرده و نوشته است:
دوستی لینکی را در پای مطلب قبلی گذاشته بود که وقتی دیدم هم احساس حماقت کردم از بودن چنین اساتیدی، هم احساس رضایت (آره حقیقتا) از اینکه در مملکتی هستیم که هرچند اقتصاددان ندارد، اما دلقک بسیار دارد. هرچند متاسفم بابت این سخنان اما ضروری است، ضروری است، ضروری است.
گزیده ای از سخنان درخشان ایشان: “استاد دانشگاه الزهرا با بیان اینکه نرخ ذخیره قانونی می تواند بدون نگرانی از تورم به صفر برسد ادامه داد: هیچ چیزی قوی تر از پشتوانه فکر و توانائی مردم نیست و وقتی همه چیز برای اجرای یک طرح اقتصادی توجیه دار فراهم است، چرا بانک مرکزی را شش قفله کنیم. وی با انتقاد از عملکرد رییس بانک مرکزی گفت: علت شش قفله کردن بانک مرکزی جهل برخی از افراد است در حالی که باید درهای بانک مرکزی را باز گذاشت و به هر میزان مورد نیاز پول چاپ کرد. وی گفت: هنوز پس از 30 سال هیچ طرح جامع و مانع برای اقتصاد کشور نداریم. آقای … خاطرنشان کرد: اگر نظام بانکی مشخصی داشته باشیم، رییس بانک مرکزی جلوتر از وزیر حرکت نکرده و مرتباً با نرخ بهره ها بازی نمی کند!”
توهم جزء جدانشدنی زندگی ما شده است
”اکبر منتجبی” مینویسد بیماری توهم توطئه گریبان اغلب ما را گرفته است:
یادم می آید اواخر دهه شصت در دوران دبیرستان همیشه احساس می کردم که هر لحظه ممکنه یک بمب پشت سر من بترکد. اوایل دهه هفتاد نیز چنین حالتی را داشتم. آن زمان نه اخبار می خواندم و نه اتفاقات را دنبال می کردم. تمام فکر و ذکرم ادبیات بود اما نمی دانم چرا دچار چنین توهمی شده بودم. این توهم حتی مرز زندگی و خواب من را شکسته بود. حالا که به آن زمان می نگرم حس می کنم که شاید عوارض جنگ و ناامنی چنین اثراتی بر من داشته اما حالا از آن زمان که بسیار دوریم، گرچه دیگر اسیر توهم نیستم اما کم نیستند آدم هایی را که می بینیم به این درد دچار شده اند.
این روزها خیلی به اینکه آدم هایی که هر روزه با آنها کار می کنیم و می بینیم و صدایشان را می شنویم فکر می کنم. کم کم دارم به این نتیجه می رسم که توهم بخشی جدا نشدنی از زندگی همه آنهاست. در این میان برخی نیز بنا موقعیت و منصب خود چنان در عوالم آنچنانی غرق هستند و از وظایف اصلی خود دور افتادند که گویی همه بر علیه آنها شمشیر کشیده اند.
همه چیزمان برعکس است
”خط قرمز” به موضع اختلافات اخیر بر سر مدیریت دانشگاه آزاد میان اصولگرایان و میانه روها پرداخته و نوشته است:
یه چند وقتیه سلیمینمین راه افتاده و در دانشگاههای مختلف دربارهی تخلفات جاسبی در دانشگاه آزاد سخنرانی میکنه. این وسط هاشمی هم گویا داره از جاسبی دفاع میکنه و یک سری وبسایت خبری هم هر روز اسم یک نفر رو به عنوان رییس آیندهی دانشگاه آزاد اعلام میکنن.
این آقای سلیمینمین رییس موسسهی مطالعات تاریخ معاصر یا یه چیزی در همین مایههاست. میگن هیچی تو مملکتمون سر جاش نیست همینه. کاری که به طور معمول وظیفهی روزنامهنگار یا نمایندهی مجلس یا یک حزب سیاسی است رو رییس یک موسسهی مطالعاتی که هیچ ربطی به دانشگاه آزاد نداره، داره انجام میده. ابلهانهترین کار به نظر من اینه که یک نفر رو شما بیست و اندی سال رییس یک سازمان بکنید. برای همین فکر میکنم اگر جاسبی بره و بهجاش اشگولترین آدم روی زمین بیاد، باز هم در نهایت اتفاق مثبتیه، حتی اگر به قیمت نابود شدن دانشگاه آزاد تموم بشه. جاانداختن این مساله که هیچ مدیریتی نباید ابدی باشه از هر امر دیگری واجبتره.
آسیب شناسی مد شده است!
”عبدی کلانتری” که به تازگی وبلاگش را راه اندازی کرده در یکی از نخستین پست های خود نوشته است:
یکی دو سالی است که همه به شدت مشغول “آسیب شناسی” چیزهای مختلف اند. آسیب شناسی ادبیات، آسیب شناسی روشنفکری دینی، آسیب شناسی سینما و تئاتر. سایت نیلوفر به “آسیب شناسی فرهنگ جامعه” می پردازد. برنامهء تلویزیونی ظهور “آسیب شناسی مباحث مهدویت” و “آسیب شناسی حرکتهای مهدوی” را مورد توجه قرار می دهد. چندی پیش نشریهء نگاه نو به “آسیب شناسی تحریم انتخابات” دست زد! سایت ایرانپرس نیوز “آسیب شناسی شکست دکتر مصدّق” را مد نظر قرار داد. حتا “آسیب شناسی مهریه” و “آسیب شناسی سلامت و رفتار اجتماعی جوانان” هم از یاد نرفت. “آسیب شناسی سلامت؟! آسیب شناسی گفتمان” البته از همه جالب تر بود.
این “آسیب ها” از چه زمانی وارد شده اند؟ قبل از آن وضع بیمار چطور بود؟ آسیب شناس مدرک طبابت را از کجا اخذ کرده؟ کسی نیست خود این آسیب شناسها را کمی آسیب شناسی کند؛ کسانی که با اینهمه کم ذوقی و بی فکری فقط به زبان فارسی آسیب می زنند؟!
حالا بچه بودم. این آقایان چی؟!
”آق بهمن” یادکردی از روزهای دوم خرداد دارد:
فاصله آنقدر زیاد بود که در برنده شدن مان شکی نبود. داشتم به این فکر میکردم که اگر (و آن موقع این اگر چقدر بزرگ بهنظرم میرسید) خاتمی رئیسجمهور شود ایران بهشت خواهد شد. نگرانیام این بود که نگذارند سید محبوب آن روزهای ایران رئیسجمهور شود، وگرنه در مورد بعد از رئیسجمهور شدنش هیچ نگرانیای نداشتم. خب من آن موقع بچه بودم. ۱۶ سالم بود. خیلی کمتر از الان تاریخ خوانده بودم و اتفاقات تاریخی دیده بودم. و در آن یک شب، و چند هفته پیش از آن، همه آن چیزهایی که میدانستم هم یادم رفته بود. فکر میکردم رئیسجمهور یعنی همه چیز.
حالا من بچه بودم. این همه آدم بزرگ که این همه اتفاقات سیاسی پیش از خودشان را دیده بودند چطور مثل من متوهم شدند، و بعضاً حتی شدیدتر از من. یادم هست یکی از دوستان تعریف میکرد که فردای دوم خرداد ۷۶ همه ساکنان یک مجموعه مسکونی، که بیشترشان از طرفداران قدیمی حزب توده بودهاند، دور هم جمع شدهاند و جشن گرفتهاند و امیدهایی شبیه امیدهای من داشتهاند.
نه ما اینکاره نبودیم. جوگیر شده بودیم
”همینجوری” هم یادداشت کوتاهی در حاشیه دوم خرداد نوشته است:
بعضی وقتها فکر می کنم که هر چه بر سرمان بیاید حقمان است. اصلا احمدی نژاد برای ما کم است. باید بدتر از این به سرمان می آمد. دری به تخته ای خورد و بیست میلیون رای روی هم ریخته شد تا نام خاتمی از صندوقها بیرون بیاید. بعد یکی گفت حماسه بود، همه جوگیر شدیم و گفتیم ما حماسه خلق کردیم. یکی گفت مردم مطالبات جدید دارند، همه جوگیر شدیم و گفتیم ما مطالبات جدید داریم. یکی گفت دوم خرداد پیام دارد، همه جوگیر شدیم و گفتیم پیام ما این بود که…
اصلا مشکلات ما از همین “پیام ما این بود که…” شروع شد. هیچ کس نزد توی سرمان که چه پیامی؟ چه کشکی؟ چه دوغی؟هی گفتند و هی جوگیر شدیم و هی گفتیم و همینطور روز به روز در عالم هپروتمان پیش رفتیم و پیش رفتیم. نه ما اینکاره نبودیم. جوگیر شده بودیم فقط. ما هنوز هم دنبال کسی می گردیم که برایمان پدرخواندگی کند، دنبال کسی می گردیم که روز به روز لقمه ای نان به طرفمان پرتاب کند، دنبال کسی که برایمان حرفهای قشنگ بزند و ببردمان توی عالم خلسه.
دوم خرداد به ما نیامده بود.
کلهام سوت کشید!
”نیک اهنگ کوثر” به خوانندگان داخل کشوری اش اطمینان خاطر می دهد که از حال و روز آنها نگران است:
اگر خیال میکنید که من و امثال من از اینکه در ایران نیستیم خوشحالیم و شاد و هیچ غمی نداریم، و در ضمن با دم مبارک گردو میشکنیم، سخت که چه عرض کنم، خیلی سخت در اشتباهید. اگر هیچ تعلق خاطری نبود که نمیگرفتیم کلی وقت روزانه را صرف دنبال کردن مسائل داخلی و وبلاگنویسی و وبلاگخوانی بکنیم که! مگر مرض دارم بیایم این طرف دنیا فخر بفروشم که اینجا هستم و همه چیز در امن و امان است و جای شما خالی و شما هم تشریف بیاورید!
امروز داشتم با دوستی گپ میزدم که پسر کوچکش کلاس سوم است و برای کلاس چهارم، باید دو میلیون و نیم پول ثبت نام مدرسه پسرش را بدهد. کلهام سوت کشید. دوستی دیگر وقتی در باره تورم حرف میزد و گرانی واجبات زندگی، بیشتر دردم گرفت.
در نوبت بررسی
”خوابگرد” از انبوه کتاب های معطل مانده در اداره کتاب ارشاد نوشته است:
امروز یکی از ناشران معروف میگفت که شمار کتابهای بلاتکلیفاش در وزارت ارشاد، به تازگی سهرقمی شده و بیش از هفتاد درصد آنها، آثار چاپ اول یا تجدید چاپِ “ادبی”اند. به متصدیان فرهنگِ دولتی صمیمانه تبریک میگویم. نه به خاطر به دست آوردنِ این آمار گریهآور، نه! تبریک به خاطر موفقیتشان در نوازش ناشران، تا حدی که حتا خبرهایی ساده از این دست را هم “درِ گوشی” بگویند، مبادا بیشتر به آنها مهر ورزیده شود!
خبرنگار، گدای خبر نیست
”روزنامه نگار نو” نوشته ای دارد در مورد موازین حرفه ای کار خبرنگاری که در ایران اغلب رعایت نمی شود:
برنامه نود این هفته صحنهای از درگیری لفظی میان محمود یاوری سرمربی تیم برق شیراز و یکی از خبرنگاران باشگاه خبرنگاران جوان را پخش کرد که منجر به بیان الفاظ نامناسب و نادرست از سوی محمود یاوری علیه خبرنگاران شد. آقای یاوری خبرنگاران را “گدای خبر” خواند و خبرنگار صداوسیما نیز بر اینکه “گدای خبر” است تاکید کرد و آن را شغل خود خواند.
سپس عادل فردوسیپور مجری برنامه نود به صورت تلفنی با محمود یاوری به گفتوگو پرداخت و خبرنگاران را از “مظلومترین قشرهای جامعه” دانست.این سوال احتمالا در ذهن بسیاری از بینندگان مطرح شده که چه کسی مقصر است؟ خبرنگاری که خبر را گدایی میکند یا محمود یاوری که خبرنگاران را گدا خطاب میکند؟ در این زمینه باید ابتدا یک مسئله را روشن کرد. آیا تا زمانی که مصاحبهشونده اجازه گفتوگو نداده، خبرنگار حق روشن کردن دوربین و ضبط تصاویر را دارد؟
نفهمیدم چطوری پرسپولیسی شدم!
”کامران نجف زاده” در خصوص نحوه پرسپولیسی شدن اش نوشته:
نفهمیدم چطوری شد که پرسپولیسی شدم شاید برای اینکه توی چشم تمام این پرسپولیسی ها عطوفتی خونین نهفته است.بابا چقدر سعی کرد من تغییر رنگ بدهم نشد.تمام آن کیهان ورزشی های قدیمی و اینکه پدر در باشگاه آبی ها کشتی گرفته بود هم نتوانست ازاین معجزه قرمز شدن بکاهد.
حالا پرسپولیس قهرمان شده.گرچه از آن تیم رویایی من ؛ با مجتبی محرمی و فرشاد و عابدزاده و علی پروین فاصله عجیبی دارد…اما حس پرازشیطنت دوست داشتنش همان است.
این سالها وقتی می خواهم خبر پرسپولیس را بخوانم هم همیشه با خودم دودوتا چهارتا می کنم نکند “برون فکنی” کنم…اما فکر کنم آخرش هم تابلو می شود که مارا چه میلی به لیلی است.
پرسپولیس و استقلال یک خوبی دیگر هم دارند.همانطور که برزیلی ها زیر سایه سامبا(رقص محلی برزیلی ها در هر شادی ) بعد از هر پیروزی، مشکلات اقتصادی و شکم های گرسنه شان را فراموش می کنند ما هم دغدغه هایمان یادمان می رود. فوتبال وسیله عجیبی است.خوشبختی موقت می آورد…فراموشی می آورد…….ببین ! آبی که نبودی تو؟!
درباره اصطلاح پیشنهاد روی میز
”زندگی دوگانه اینا” منتقد ترجمه تحت اللفظی در مطبوعات ایران است که اصطلاحات غلطی را وارد ادبیات روزمره می کند:
با چند برابر شدن حجم خبرهای مربوط به ایران در رسانه های بین المللی و در راستای اینکه تقریبا هر روز یک آدم غیر فارسی زبان درباره ایران اظهار نظر می کند و لشگر رسانه های فارسی زبان داخل و خارج این اظهار نظر ها را ترجمه و منتشر می کنند یک اتفاق دیگر هم دارد می افتد.
بعضی اصطلاحات زبان انگلیسی بدون اینکه پالایش و فارسی سازی شوند مثل نقل و نبات در خبرهای ترجمه ای به کار می روند. در نتیجه خوانندگان محترم هی می خوانند که پیشنهاد است که از روی میز برداشته می شود و گذاشته می شود. جان هر کس دوست دارید اینقدر پیشنهاد و گزینه را روی میز بگذار و بردار نکنید. تن فردوسی تو قبر می لرزد.
خصوصیات نسل بعدی
رامین مستور در “درآمدی بر هیچ” در مورد نسل بعدی که در راه است اینطور پیش بینی می کند:
نسل آینده اما نسلی است که دموکراسی و مجموعه تمام ملحقات آن را چونان دستگاهی از اصول موضوعه و خدشه ناپذیر در تمام لحظات زندگی اجتماعی خود مفروض می پندارد. این نسل، نسلی خواهد بود که واژه پلورالیزم (Pluralism) را هرگز در جایی نخوانده و ندیده است و با این وجود از شنیدن عقیده مخالف رگ گردنش متورم نخواهد شد. این نسل، نسلی است که انتقاد را بهمان سادگی انجام خواهد داد که حمام رفتن را. نسل آینده، نسلی است که حق دسترسی به اطلاعات را هم تراز با حق زندگی خواهد دانست و از فقدان آن پریشان و متعجب خواهد گشت.
من خواب دیده ام
”میداف” خواب هایی دیده و آنها را به رشته تحریر درآورده است. از جمله اینکه:
دولت ایران با تأکید بر افزایش سرمایهگذاریهای توریستی و صنعتی در سوریه و ادامه تأمین نفت آن کشور به ثمن بخس، پرزیدنت بشار اسد را راضی کردهاست به کینه دایم و به حالت جنگی چندین ساله با همسایه قدرتمندش اسراییل پایان دهد.
چندی پیش نیز، دولت ایران، با سیاستهای مدبرانهاش و با همکاری و همیاری آمریکا و با کمک همه جانبه کشورهای اروپایی، به ویژه کشورهای مسلمان خاور میانه، موفق شده بود خالد مشعل و اسماعیل هنیه و دیگر رهبران تندرو حماس را راضی به همکاری با ابومأزن، رئیس حکومت خودگردان سابق و پرزیدنت فعلی، در برقراری صلحی دایمی با اسراییل بکند.