مردم را به قصد کشت می زدند

نویسنده
سها سیفی

“لولیان” مشاهدات اش از تظاهرات اعتراضی در برابر سفارت امارات را چنین گزارش کرده است:‏

از عجایب زندگی کردن در این سرزمین دشوار، این است که انگارهمیشه در معرض یک شور انقلابی هستی. ‏منظورم این است که همه‌اش فکر می‌کنیم همین روزهاست که همه‌چیز دود شود و به آسمان برود. همین ‏روزهاست که چیزی وابپاشد. همین روزهاست که همان دیگ قل قل‌کنان معروف که بالاخره قرار است یک روز ‏بجوشد و سر برود و منفجر شود، بترکد. ‏

مثلا من چه می‌دانستم امروز، وقتی قرار است برای یک ملاقات دوستانه- کاری کوچک بنشینم و با نازنین گپ ‏بزنم، مسیرم بیفتد سمت خیابان ولیعصر و سفارت امارات، ببینم که دارند مردم را به قصد کشت می‌زنند و من ِ ‏بی‌خبر، یک لحظه به خودم بیایم در حالیکه وسط جوی پر آب خیابان ولیعصر هستم و کفش‌هایم خیس آب است و ‏دارم از ترس می‌لرزم و دست و پایم یخ بسته و پنجاه قدم پشت سرم چند موتوری ضد شورش پیچیده‌اند توی پیاده ‏رو و از روی موتور به پا و کمر مردم لگد می‌زنند و باتوم‌هایشان را توی هوا تکان می‌دهند و مردم هو می‌کنند و ‏سوت می‌کشند و این سو و آن سو فریاد می‌کشند و شعار زنده باد ایران سر می‌دهند و زن‌ها با صدای بلند نفرین ‏می‌کنند و در حاشیه پارک ملت، پسرهای جوان را زیر چک و لگد گرفته‌اند و من چاره‌ای ندارم جز آنکه برای ‏پرایدی که زوج جوانی در آن نشسته‌اند و سرعت را کم‌کرده‌اند، دست تکان بدهم که از وسط جوی آب و خطر ‏باتوم و آن فضای رعب‌آور پلیسیایی ترسناک غم‌انگیز تهوع‌آور نفس‌گیر ضد بشری لعنتی خودم را نجات بدهم. ‏

‎ ‎متاسفم اما…‏‎ ‎

‏”کالاتاکسی” سخنان مربوط به یک استاد اقتصاد را نقل کرده و نوشته است:‏

دوستی لینکی را در پای مطلب قبلی گذاشته بود که وقتی دیدم هم احساس حماقت کردم از بودن چنین اساتیدی، هم ‏احساس رضایت (آره حقیقتا) از اینکه در مملکتی هستیم که هرچند اقتصاددان ندارد، اما دلقک بسیار دارد. هرچند ‏متاسفم بابت این سخنان اما ضروری است، ضروری است، ضروری است. ‏

گزیده ای از سخنان درخشان ایشان: “استاد دانشگاه الزهرا با بیان اینکه نرخ ذخیره قانونی می تواند بدون نگرانی ‏از تورم به صفر برسد ادامه داد: هیچ چیزی قوی تر از پشتوانه فکر و توانائی مردم نیست و وقتی همه چیز برای ‏اجرای یک طرح اقتصادی توجیه دار فراهم است، چرا بانک مرکزی را شش قفله کنیم. وی با انتقاد از عملکرد ‏رییس بانک مرکزی گفت: علت شش قفله کردن بانک مرکزی جهل برخی از افراد است در حالی که باید درهای ‏بانک مرکزی را باز گذاشت و به هر میزان مورد نیاز پول چاپ کرد. وی گفت: هنوز پس از 30 سال هیچ طرح ‏جامع و مانع برای اقتصاد کشور نداریم. آقای … خاطرنشان کرد: اگر نظام بانکی مشخصی داشته باشیم، رییس ‏بانک مرکزی جلوتر از وزیر حرکت نکرده و مرتباً با نرخ بهره ها بازی نمی کند!” ‏

‎ ‎توهم جزء جدانشدنی زندگی ما شده است‏‎ ‎

‏”اکبر منتجبی” مینویسد بیماری توهم توطئه گریبان اغلب ما را گرفته است:‏

یادم می آید اواخر دهه شصت در دوران دبیرستان همیشه احساس می کردم که هر لحظه ممکنه یک بمب پشت سر ‏من بترکد. اوایل دهه هفتاد نیز چنین حالتی را داشتم. آن زمان نه اخبار می خواندم و نه اتفاقات را دنبال می کردم. ‏تمام فکر و ذکرم ادبیات بود اما نمی دانم چرا دچار چنین توهمی شده بودم. این توهم حتی مرز زندگی و خواب من ‏را شکسته بود. حالا که به آن زمان می نگرم حس می کنم که شاید عوارض جنگ و ناامنی چنین اثراتی بر من ‏داشته اما حالا از آن زمان که بسیار دوریم، گرچه دیگر اسیر توهم نیستم اما کم نیستند آدم هایی را که می بینیم به ‏این درد دچار شده اند. ‏

این روزها خیلی به اینکه آدم هایی که هر روزه با آنها کار می کنیم و می بینیم و صدایشان را می شنویم فکر می ‏کنم. کم کم دارم به این نتیجه می رسم که توهم بخشی جدا نشدنی از زندگی همه آنهاست. در این میان برخی نیز بنا ‏موقعیت و منصب خود چنان در عوالم آنچنانی غرق هستند و از وظایف اصلی خود دور افتادند که گویی همه بر ‏علیه آنها شمشیر کشیده اند. ‏

‎ ‎همه چیزمان برعکس است‎ ‎

‏”خط قرمز” به موضع اختلافات اخیر بر سر مدیریت دانشگاه آزاد میان اصولگرایان و میانه روها پرداخته و ‏نوشته است:‏

یه چند وقتیه سلیمی‌نمین راه افتاده‌ و در دانشگاه‌های مختلف درباره‌ی تخلفات جاسبی در دانشگاه آزاد سخنرانی ‏می‌کنه. این وسط هاشمی هم گویا داره از جاسبی دفاع می‌کنه و یک سری وب‌سایت خبری هم هر روز اسم یک ‏نفر رو به عنوان رییس آینده‌ی دانشگاه آزاد اعلام می‌کنن.‏‎ ‎

این آقای سلیمی‌نمین رییس موسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر یا یه چیزی در همین مایه‌هاست. میگن هیچی تو ‏مملکتمون سر جاش نیست همینه. کاری که به طور معمول وظیفه‌ی روزنامه‌نگار یا نماینده‌ی مجلس یا یک حزب ‏سیاسی است رو رییس یک موسسه‌ی مطالعاتی که هیچ ربطی به دانشگاه آزاد نداره، داره انجام می‌ده. ابلهانه‌ترین ‏کار به نظر من اینه که یک نفر رو شما بیست و اندی سال رییس یک سازمان بکنید. برای همین فکر می‌کنم اگر ‏جاسبی بره و به‌‌جاش اشگول‌ترین آدم روی زمین بیاد، باز هم در نهایت اتفاق مثبتیه، حتی اگر به قیمت نابود شدن ‏دانشگاه آزاد تموم بشه. جاانداختن این مساله که هیچ مدیریتی نباید ابدی باشه از هر امر دیگری واجب‌تره.‏

‎ ‎آسیب شناسی مد شده است!‏‎ ‎

‏”عبدی کلانتری” که به تازگی وبلاگش را راه اندازی کرده در یکی از نخستین پست های خود نوشته است:‏

یکی دو سالی است که همه به شدت مشغول “آسیب شناسی” چیزهای مختلف اند. آسیب شناسی ادبیات، آسیب ‏شناسی روشنفکری دینی، آسیب شناسی سینما و تئاتر. سایت نیلوفر به “آسیب شناسی فرهنگ جامعه” می پردازد. ‏برنامهء تلویزیونی ظهور “آسیب شناسی مباحث مهدویت” و “آسیب شناسی حرکتهای مهدوی” را مورد توجه قرار ‏می دهد. چندی پیش نشریهء نگاه نو به “آسیب شناسی تحریم انتخابات” دست زد! سایت ایرانپرس نیوز “آسیب ‏شناسی شکست دکتر مصدّق” را مد نظر قرار داد. حتا “آسیب شناسی مهریه” و “آسیب شناسی سلامت و رفتار ‏اجتماعی جوانان” هم از یاد نرفت. “آسیب شناسی سلامت؟! آسیب شناسی گفتمان” البته از همه جالب تر بود. ‏

این “آسیب ها” از چه زمانی وارد شده اند؟ قبل از آن وضع بیمار چطور بود؟ آسیب شناس مدرک طبابت را از ‏کجا اخذ کرده؟ کسی نیست خود این آسیب شناسها را کمی آسیب شناسی کند؛ کسانی که با اینهمه کم ذوقی و بی ‏فکری فقط به زبان فارسی آسیب می زنند؟!‏

‎ ‎حالا بچه بودم. این آقایان چی؟!‏‎ ‎

‏”آق بهمن” یادکردی از روزهای دوم خرداد دارد:‏

فاصله آن‌قدر زیاد بود که در برنده شدن مان شکی نبود. داشتم به این فکر می‌کردم که اگر (و آن موقع این اگر ‏چقدر بزرگ به‌نظرم می‌رسید) خاتمی رئیس‌جمهور شود ایران بهشت خواهد شد. نگرانی‌ام این بود که نگذارند سید ‏محبوب آن روزهای ایران رئیس‌جمهور شود، وگرنه در مورد بعد از رئیس‌جمهور شدنش هیچ نگرانی‌ای نداشتم. ‏خب من آن موقع بچه بودم. ۱۶ سالم بود. خیلی کم‌تر از الان تاریخ خوانده بودم و اتفاقات تاریخی دیده بودم. و در ‏آن یک شب، و چند هفته پیش از آن، همه آن چیزهایی که می‌دانستم هم یادم رفته بود. فکر می‌کردم رئیس‌جمهور ‏یعنی همه چیز.‏

حالا من بچه بودم. این همه آدم بزرگ که این همه اتفاقات سیاسی پیش از خودشان را دیده بودند چطور مثل من ‏متوهم شدند، و بعضاً حتی شدیدتر از من. یادم هست یکی از دوستان تعریف می‌کرد که فردای دوم خرداد ۷۶ همه ‏ساکنان یک مجموعه مسکونی، که بیشترشان از طرفداران قدیمی حزب توده بوده‌اند، دور هم جمع شده‌اند و جشن ‏گرفته‌اند و امیدهایی شبیه امیدهای من داشته‌اند.‏

‎ ‎نه ما اینکاره نبودیم. جوگیر شده بودیم‎ ‎

‏”همینجوری” هم یادداشت کوتاهی در حاشیه دوم خرداد نوشته است:‏

بعضی وقتها فکر می کنم که هر چه بر سرمان بیاید حقمان است. اصلا احمدی نژاد برای ما کم است. باید بدتر از ‏این به سرمان می آمد. دری به تخته ای خورد و بیست میلیون رای روی هم ریخته شد تا نام خاتمی از صندوقها ‏بیرون بیاید. بعد یکی گفت حماسه بود، همه جوگیر شدیم و گفتیم ما حماسه خلق کردیم. یکی گفت مردم مطالبات ‏جدید دارند، همه جوگیر شدیم و گفتیم ما مطالبات جدید داریم. یکی گفت دوم خرداد پیام دارد، همه جوگیر شدیم و ‏گفتیم پیام ما این بود که…‏

اصلا مشکلات ما از همین “پیام ما این بود که…” شروع شد. هیچ کس نزد توی سرمان که چه پیامی؟ چه کشکی؟ ‏چه دوغی؟هی گفتند و هی جوگیر شدیم و هی گفتیم و همینطور روز به روز در عالم هپروتمان پیش رفتیم و پیش ‏رفتیم. نه ما اینکاره نبودیم. جوگیر شده بودیم فقط. ما هنوز هم دنبال کسی می گردیم که برایمان پدرخواندگی کند، ‏دنبال کسی می گردیم که روز به روز لقمه ای نان به طرفمان پرتاب کند، دنبال کسی که برایمان حرفهای قشنگ ‏بزند و ببردمان توی عالم خلسه.‏

دوم خرداد به ما نیامده بود.‏

‎ ‎کله‌ام سوت کشید!‏‎ ‎

‏”نیک اهنگ کوثر” به خوانندگان داخل کشوری اش اطمینان خاطر می دهد که از حال و روز آنها نگران است:‏

اگر خیال می‌کنید که من و امثال من از اینکه در ایران نیستیم خوشحالیم و شاد و هیچ غمی نداریم، و در ضمن با ‏دم مبارک گردو می‌شکنیم، سخت که چه عرض کنم، خیلی سخت در اشتباهید. اگر هیچ تعلق خاطری نبود که ‏نمی‌گرفتیم کلی وقت روزانه را صرف دنبال کردن مسائل داخلی و وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بکنیم که! مگر ‏مرض دارم بیایم این طرف دنیا فخر بفروشم که اینجا هستم و همه چیز در امن و امان است و جای شما خالی و ‏شما هم تشریف بیاورید!‏

امروز داشتم با دوستی گپ می‌زدم که پسر کوچکش کلاس سوم است و برای کلاس چهارم، باید دو میلیون و نیم ‏پول ثبت نام مدرسه پسرش را بدهد. کله‌ام سوت کشید. دوستی دیگر وقتی در باره تورم حرف می‌زد و گرانی ‏واجبات زندگی، بیشتر دردم گرفت.‏

‎ ‎در نوبت بررسی‎ ‎

‏”خوابگرد” از انبوه کتاب های معطل مانده در اداره کتاب ارشاد نوشته است:‏

امروز یکی از ناشران معروف می‌گفت که شمار کتاب‌های بلاتکلیف‌اش در وزارت ارشاد، به تازگی سه‌رقمی شده ‏و بیش از هفتاد درصد آن‌ها، آثار چاپ اول یا تجدید چاپِ “ادبی”‌اند. به متصدیان فرهنگِ دولتی صمیمانه تبریک ‏می‌گویم. نه به خاطر به دست آوردنِ این آمار گریه‌آور، نه! تبریک به خاطر موفقیت‌شان در نوازش ناشران، تا ‏حدی که حتا خبرهایی ساده از این دست را هم “درِ گوشی” بگویند، مبادا بیش‌تر به آن‌ها مهر ورزیده شود‎!‎

‎ ‎خبرنگار، گدای خبر نیست‎ ‎

‏”روزنامه نگار نو” نوشته ای دارد در مورد موازین حرفه ای کار خبرنگاری که در ایران اغلب رعایت نمی ‏شود:‏

برنامه نود این هفته صحنه‌ای از درگیری لفظی میان محمود یاوری سرمربی تیم برق شیراز و یکی از خبرنگاران ‏باشگاه خبرنگاران جوان را پخش کرد که منجر به بیان الفاظ نامناسب و نادرست از سوی محمود یاوری علیه ‏خبرنگاران شد. آقای یاوری خبرنگاران را “گدای خبر” خواند و خبرنگار صداوسیما نیز بر اینکه “گدای خبر” ‏است تاکید کرد و آن را شغل خود خواند. ‏

سپس عادل فردوسی‌پور مجری برنامه نود به صورت تلفنی با محمود یاوری به گفت‌وگو پرداخت و خبرنگاران را ‏از “مظلوم‌ترین قشرهای جامعه” دانست.این سوال احتمالا در ذهن بسیاری از بینندگان مطرح شده که چه کسی ‏مقصر است؟ خبرنگاری که خبر را گدایی می‏کند یا محمود یاوری که خبرنگاران را گدا خطاب می‏کند؟ در این ‏زمینه باید ابتدا یک مسئله را روشن کرد. آیا تا زمانی که مصاحبه‌شونده اجازه گفت‌وگو نداده، خبرنگار حق روشن ‏کردن دوربین و ضبط تصاویر را دارد؟ ‏

‎ ‎نفهمیدم چطوری پرسپولیسی شدم!‏‎ ‎

‏”کامران نجف زاده” در خصوص نحوه پرسپولیسی شدن اش نوشته:‏

نفهمیدم چطوری شد که پرسپولیسی شدم شاید برای اینکه توی چشم تمام این پرسپولیسی ها عطوفتی خونین نهفته ‏است.بابا چقدر سعی کرد من تغییر رنگ بدهم نشد.تمام آن کیهان ورزشی های قدیمی و اینکه پدر در باشگاه آبی ‏ها کشتی گرفته بود هم نتوانست ازاین معجزه قرمز شدن بکاهد.‏‎ ‎

حالا پرسپولیس قهرمان شده.گرچه از آن تیم رویایی من ؛ با مجتبی محرمی و فرشاد و عابدزاده و علی پروین ‏فاصله عجیبی دارد…اما حس پرازشیطنت دوست داشتنش همان است.‏

این سالها وقتی می خواهم خبر پرسپولیس را بخوانم هم همیشه با خودم دودوتا چهارتا می کنم نکند “برون فکنی” ‏کنم…اما فکر کنم آخرش هم تابلو می شود که مارا چه میلی به لیلی است.‏

پرسپولیس و استقلال یک خوبی دیگر هم دارند.همانطور که برزیلی ها زیر سایه سامبا(رقص محلی برزیلی ها در ‏هر شادی ) بعد از هر پیروزی، مشکلات اقتصادی و شکم های گرسنه شان را فراموش می کنند ما هم دغدغه ‏هایمان یادمان می رود. فوتبال وسیله عجیبی است.خوشبختی موقت می آورد…فراموشی می آورد…….ببین ! آبی ‏که نبودی تو؟!‏

‎ ‎درباره اصطلاح پیشنهاد روی میز‎ ‎

‏”زندگی دوگانه اینا” منتقد ترجمه تحت اللفظی در مطبوعات ایران است که اصطلاحات غلطی را وارد ادبیات ‏روزمره می کند:‏

با چند برابر شدن حجم خبرهای مربوط به ایران در رسانه های بین المللی و در راستای اینکه تقریبا هر روز یک ‏آدم غیر فارسی زبان درباره ایران اظهار نظر می کند و لشگر رسانه های فارسی زبان داخل و خارج این اظهار ‏نظر ها را ترجمه و منتشر می کنند یک اتفاق دیگر هم دارد می افتد.‏

بعضی اصطلاحات زبان انگلیسی بدون اینکه پالایش و فارسی سازی شوند مثل نقل و نبات در خبرهای ترجمه ای ‏به کار می روند. در نتیجه خوانندگان محترم هی می خوانند که پیشنهاد است که از روی میز برداشته می شود و ‏گذاشته می شود. جان هر کس دوست دارید اینقدر پیشنهاد و گزینه را روی میز بگذار و بردار نکنید. تن فردوسی ‏تو قبر می لرزد.‏

‎ ‎خصوصیات نسل بعدی‎ ‎

رامین مستور در “درآمدی بر هیچ” در مورد نسل بعدی که در راه است اینطور پیش بینی می کند:‏

نسل آینده اما نسلی است که دموکراسی و مجموعه تمام ملحقات آن را چونان دستگاهی از اصول موضوعه و ‏خدشه ناپذیر در تمام لحظات زندگی اجتماعی خود مفروض می پندارد. این نسل، نسلی خواهد بود که واژه ‏پلورالیزم‎ (Pluralism) ‎را هرگز در جایی نخوانده و ندیده است و با این وجود از شنیدن عقیده مخالف رگ ‏گردنش متورم نخواهد شد. این نسل، نسلی است که انتقاد را بهمان سادگی انجام خواهد داد که حمام رفتن را. نسل ‏آینده، نسلی است که حق دسترسی به اطلاعات را هم تراز با حق زندگی خواهد دانست و از فقدان آن پریشان و ‏متعجب خواهد گشت‎. ‎

‎ ‎من خواب دیده ام‎ ‎

‏”میداف” خواب هایی دیده و آنها را به رشته تحریر درآورده است. از جمله اینکه:‏

دولت ایران با تأکید بر افزایش سرمایه‌گذاری‌های توریستی و صنعتی در سوریه و ادامه تأمین نفت آن کشور به ‏ثمن بخس، پرزیدنت بشار اسد را راضی کرده‌است به کینه دایم و به حالت جنگی چندین ساله با همسایه قدرتمندش ‏اسراییل پایان دهد.‏

چندی پیش نیز، دولت ایران، با سیاست‌های مدبرانه‌اش و با همکاری و هم‌یاری آمریکا و با کمک همه جانبه ‏کشورهای اروپایی، به ویژه کشورهای مسلمان خاور میانه، موفق شده بود خالد مشعل و اسماعیل هنیه و دیگر ‏رهبران تندرو حماس را راضی به همکاری با ابومأزن، رئیس حکومت خودگردان سابق و پرزیدنت فعلی، در ‏برقراری صلحی دایمی با اسراییل بکند.‏