جشنواره♦ نمایش ایران‏

نویسنده
آتوسا گرگانی

‏ایرج انور از چهره هایی است که در “کارگاه نمایش” هدایت یکی از چهار گروه اصلی را به عهده داشت. او یکی ‏از سخنرانان سمینار “تئاتر ایران” بود. گفت و گوی اختصاصی روز با این هنرمند را بخوانید.‏



گفت و گو با ایرج انور

‎ ‎کارگاه نمایش:‏‎ ‎یک تلاش آوانگارد‎ ‎



irajanvarb.jpg

 

‎ ‎نور اگر موافق باشید از کارگاه نمایش شروع کنیم و آغاز همکاری شما با این کارگاه…‏‎ ‎

می توانم این طور بگویم که آنچه مرا به کارگاه نمایش برد، اولین کارم بود به نام “ نظارت عالیه” از ژان ژنه. ‏که من این کار را ترجمه کردم و تمام هوش و حواسم را بر آن متمرکز کردم… هفت هشت ماه تمرین کردیم تا سر ‏آخر آماده ی اجرا شد… به هر حال بزرگان قوم آمدند و دیدند و پسندیدند و توانستند از تلویزیون برای این کار ‏بودجه ای بگیرند تا ما بتوانیم برای کار دکور تهیه کنیم و برای اجرایش سالن بگیریم… و در نهایت این کار برای ‏پنج شب در کانون ایران و امریکا به روی صحنه رفت… که محمود استاد محمد و محمد اسکندری و سهیل سوزنی ‏و … در آن کار بازی کردند… با اجرای آن نمایش من توانستم با اهالی فن صحبت کنم که فریدون رهنما نیز یکی ‏از آنان بود. من پیشنهاد ساخت یک کارگاه نمایش را به آقای رهنما دادم. کارگاهی که در واقع مثل مدرسه ی تاتر ‏عمل کند. هنرپیشه بکر بگیرد و تربیت کند… ترجمه کند، بنویسد و خلاصه همه ی این کارها…قرارمان هم این ‏بود که این کارگاه تا چند سال اول، هیچ کاری اجرا نکند و تنها اعضای گروه با هم تمرین کنند… که به هر حال ‏آقای رهنما از پیشنهاد من استقبال کرد و گفت که آربی هم طرح مشابهی ارائه کرده است و خوب است که شما ‏همدیگر را ملاقات کنید… و باقی ماجرا… که البته با توجه به اینکه سابقه ی آربی بیشتر بود و با تلویزیون قبلاً کار ‏کرده بود اساسنامه ی کار را او تنظیم کرد.‏

 

‎ ‎شما جزو آن دسته از هنرمندانی بودید که در غرب تحصیل کرده بودند و سعی داشتند آموخته های ‏غربی شان را در تئاتر ایران پیاده کنند، چه فرق و یا فرق هایی بود بین تئاتر آن روزهای اروپا و ‏ایران؟‎ ‎

تئاتر ایران از دیر باز هیچگاه خط سیر کاملی نداشته است. یعنی از یک جایی شروع می شده و به جایی می ‏رسیده و قطع می شده و باز بعد از زمانی از نو آغاز می شده…اگر به تاریخ تئاتر ایران نگاه کنیم این شکستها و ‏زمانهای منقطع، تقریباً همیشگی هستند. اما زمانی که ما به ایران آمدیم، تنها کسانی که فعال بودند و در واقع کار ‏تئاتری می کردند، همان گروه جوانمرد و نصیری و انتظامی و اینها بودند که بر اساس همان سنتهای اساسی ‏غربی کار می کردند… اما کاری که ما در ایتالیا آموخته بودیم برای خود جامعه ی ایتالیا هم آوانگارد به حساب ‏می آمد… یعنی خود تئاتر ایتالیا هم این گونه کارها را نمی توانست به راحتی بپذیرد… جوری آلترناتیو بود برای ‏حتی خود ایتالیایی ها. در واقع آنچه برای ما اهمیت داشت تغییر دادن نگاه بازیگر بود به موضوع بازیگری… مثلاً ‏همین حرف های سوسن( تسلیمی) که امروز درباره “بازی نکردن” بیانشان کرد… حرفهای سوسن در واقع همانی ‏بود که همگی سعی داشتیم در تئاتر ایران پیاده کنیم… در ایران آن موقع هنرپیشه سعی می کرد تا غمگین باشد یا ‏خوشحال باشد یا حالا هر چیز دیگری… اما ما به تبعیت از آنچه استراسبرگ و همراهانش در اروپا باب کرده ‏بودند، سعی داشتیم که بگوییم هنرپیشه نباید بازی کند… باید به یک واقعیت درونی دست پیدا کند.‏

 

 

‏ هنرپیشه هائی که شبیه خودشان باشند و نه کس دیگر، درست است؟‏

دقیقاً. هنرپیشه ای که جای آن کاراکتر بازی نکند… به یک ارتباط درونی با او برسد… زمانی که هنرپیشه هر چه ‏از تقلید آموخته است را از دست بدهد و در درونش یک صفحه ی سفید بسازد و آنگاه شروع کند به ساختن ‏کاراکتری جدید… من سعی کردم این چیز ها را در تئاتر ایران پیاده کنم.‏

 

 

‏ موفق هم شدید؟‏

فکر می کنم.‏

 

 

‏ و تئاتر امروز ایران… تئاتر این روزهای ایران را دنبال می کنید؟‏

نه متاسفانه، من در آمریکا زندگی می کنم و تئاترهای ایرانی معمولاً به آمریکا نمی آیند… اما به ندرت اگر برای ‏مسافرت در اروپا باشم و یک کار ایرانی بر روی صحنه باشد، خب حتماً به سالن های تئاتر سر می زنم.‏

 

 

‏ و این میز گرد امروز… برنامه ی امروز را چطور دیدید؟‏

خب بسیاری از حرف ها درباره ی تئاتر ایران زده شد و خیلی های دیگر هم جا ماند و بیان نشد. البته وقت کم بود ‏اما در همین وقت کم هم می شد بعضی حقایق دیگر را بیان کرد.‏

 

 

ً مثلا چه حقایقی؟‏

ببینید، چون این حرفها ضبط می شود و به گونه ای وارد تاریخ تئاتر ایران می شود، این است که من بسیار ‏مختصر و کلی می گویم که تنها نظرم را بیان کرده باشم. به عقیده ی من کارگاه نمایش خیلی زود از اهداف اصلی ‏اش فاصله گرفت… در واقع جو حاکم بر کارگاه هم مانند سیستم کل کشور به گونه ای دیکتاتوری شد… یعنی یکی ‏که از هیات نظارت در آنجا حضور داشت با اینکه سعی می کرد بسیار دموکرات عمل کند اما در نهایت زمانی که ‏باید تصمیم می گرفت اعلی حضرت وار عمل می کرد و … اینها در کنار یک رشته مسایل دیگر به گمان من ‏کارگاه را از اهداف اولیه اش دور کرد… و این عوامل باعث شد تا من از کارگاه بیرون بیایم و به صورت انفرادی ‏کار کنم…‏

 

 

‏ این کاری که از پیراندللو ترجمه و اجرا کرده بودید: “موضوع جدی نیست”، کمی هم از این کار ‏بگویید که گویا کار آخرتان در ایران هم بود…‏

این کار در واقع به یک انقلاب برعکس می مانست برای پایان کار من در ایران. من از یک کار آوانگارد شروع ‏کردم و با یک کار صد در صد سنتی تمام کردم… کار را خودم ترجمه کردم و از هنرپیشه های کاملاً شناخته شده ‏استفاده کردم… شهره آغداشلو، بهروز وثوقی، جمشید لایق، علی رضا مجلل… حتی ما رفتیم و از انگلستان ‏لباسهایی را که برای این نمایشنامه دوخته شده بود، کرایه کردیم و آوردیم تا کار حسابی همانی شود که هیچگاه ‏قبول نداشتم. در واقع این کار برای من جوری اعتراض بود. جوری پذیرش تمام چیزهایی بود که برای نبودنشان ‏می جنگیدم. همه چیز را طبق قراردادهای سنتی تئاتر پیش بردم و طبیعی بود که با این شرایط، این تنها مردم ‏عادی بودند که از کار خوششان آمد و این کار هیچگاه نتوانست منتقدین و اهل فن را راضی کند.‏

 

 

‏ و این سالها چطور… آیا کاری انجام داده اید و یا کاری در دست دارید؟‏

من سالهاست که از تئاتر جدا شده ام. در تمام این سالها من تنها تدریس کرده ام و ترجمه. ‏