پسران عشق، داستان عشقی ممنوع
نگاهی به رمان “پسران عشق” اثر قاضی ربیحاوی
اسد سیف
در جامعه استبدادزده نویسنده نیز همچون دیگر شهروندان امکان رشد در محیطی دمکراتیک را ندارد و مجبور است در فضای مسموم ادبی، گستره تخیل خویش محدود نماید، به تابوها نزدیک نشود و در اخلاق حاکم شک نکند. در وحشت از زندان و شلاق و حذفِ فیزیکی به سانسور تن می سپارد و آنچه می آفریند، ورای پرواز آزاد خیال او، چیزی نیست که آرزویش در سر دارد.
سانسور که به دارازا بکشد، خلاقیت می خشکد و آفرینشهای ادبی و هنری شکلی دیگر به خود می گیرند. در ادامه همین روند است که تابوهای اخلاق حاکم به فرهنگِ انسانها بدل می شوند و در فرد نهادینه می گردند. انسان چنین جامعهای اگر در محیطی آزاد قرار گیرد، باید سالها بگذرد تا در تابوزدایی از وجود خویش، آگاهی به شهامت گره زند، از ترسها فاصله گیرد تا ذرات آلوده و مسموم محیط پیشین از ذهن پاک کند.
جامعه خفقانزده با عشق و اروتیسم بیگانه است، آنچه در این عرصه به ادبیات و هنر کشیده می شود، در واقع شبه آن است. شاید به همین علت باشد که هنوز نتوانستهایم در این راه اثری قابل توجه بیافرینم. توجه به رفتارهای جنسی همجنسگرایان نیز در همین رابطه، تا کنون موضوعی تابو بوده است.
با تسلط فرهنگ سنتی بر جامعه ایران، انتظار می رفت که سرانجام پس از سه دهه از عمر تبعید، این شاخه از ادبیات نه در داخل کشور، بلکه در تبعید و نویسندگانِ تارانده شده از کشور بشکفد.
در میان کورسوهای موجود، اخیراً رمانی با نام “پسران عشق” از قاضی ربیحاوی انتشار یافته که می توان آن را آغازی نو به حساب آورد. این رمان نخستین اثری است از نویسندهای ایرانی که موضوع آن عشق دو پسر نسبت به هم است.
قاضی در این اثر عشقی بسیار ملموس را در بستری از تاریخ روایت می کند، تولد آن با انقلاب در می آمیزد و پیش از آنکه بشکفد، در محیط خفقانزده کشور بر دار آونگ میشود. نویسنده با مهارتی ستودنی خواننده را همراه شخصیتهای داستان از محیط سراسر فاسد جنسی به روزهای انقلابی میرساند که نطفهی آن به “سقطجنین” میانجامد. در فرار از این محیط است که با فساد جنسی در جامعهای مردسالار آشنا میشویم، محیطی که تا کنون کمتر به آن پرداخته شده است. در فرهنگ ما تا کنون از تجاوز جنسی نسبت به پسران سخنی گفته نشده و ابعاد آن هنوز ناشناخته مانده است. شاید به این علت که مردان نمیخواهند “غرور مردانه” خویش را جریحهدار نمایند.
نویسنده بسیار آگاهانه رشد و بالش عشقِ دو همجنس را در کنار “بچهبازی”ها نشان میدهد تا در نفرت از تجاوز جنسی، جایگاه عشق برجسته گردد. انجام چنین عشقی همچون انقلاب آن جامعه از پیش معلوم است؛ تراژدی.
جمیل، رقاص همجنسگرای ایرانی، نشسته جلوی آیینه تا خود را برای حضور در صحنه بیاراید، معشوق سالیان خویش، ناجی را در عمق آیینه می بیند، فکر او را نمیتواند از سر به در کند، حتا در حال رقص بر صحنه و پیچ و تاب دادن بدن در برابر تماشاگران.
ناجی را در ایران کشتهاند. مرگ او دردی بیپایان در تار و پود هستی جمیل تنیده و یک دم رهایش نمی کند. جمیل خود را قاتل ناجی میداند و در برابر کسی که او را “بیش از هر کس و هر چیزی در این دنیا دوست می داشت”، احساس گناه میکند. فکر میکند “نفرینشده” بودهاند. برای همین تصمیم میگیرد تا زندگی خویش بنویسد و با روایت آن، “از این نفرین خلاص” شود. می خواهد با نوشتن، معشوق زنده گردانده، از او بخشایش طلب کند. چون نمیتواند او را به زمان حال بیاورد، خود به گذشته، به آن “قفس تاریک” که ایران باشد، سفر می کند تا آنچه را که بر آنها و عشقشان گذشته، بازگوید.
ماجرا از آنجا آغاز می شود که پدر، حاجی عزت، راوی را آرایش شده به عنوان عروس در کنار خواهر که نقش داماد را در بازیهای کودکانه دارد، غافلگیر می کند، آن دو را به درخت یاس وسط حیاط خانه میبندد و با “ضربههای چوب خیس پاهای نرم و نازک” آنها را میآزارد.
باید چند سالی بگذرد تا جمیل دریابد که مرگ مادر پس از زایش او، نه به مرض سل، بلکه توطیٔه دیگر زنان به حسادت بوده است. حاجآقا در سفر مشهد مادر را صیغه کرده بود، دل به عشق او می بندد و به عنوان سومین زن عقدش می کند. حاجآقا همراه سه زن، هفت دختر و یک پسر و تعدادی گاو و گوسفند در کنار شط زندگی می کند.
راوی عاشق رقص است، پدر بزرگش نوازنده بود و از او ویلونی برایش به یادگار مانده است. مادر نیز آنطور که شنیده، در تنهاییهای خویش همیشه می رقصیده است.
جمیل هنوز دبیرستان به پایان نرسانده، با پسری علفچین به نام ناجی آشنا می شود، دیدارها ادامه می یابد و آن دو عاشق هم می شوند. رفتار آنها به دور از چشمها نمی ماند. حاجآقا به این نتیجه می رسد که زنده یا مرده بودن او برایش یکسان است. و چنین می شود که جمیل به همراه ناجی از خانه و از شهر فرار می کنند.
زندگی مشترک جمیل و ناجی اما دوام ندارد، هنوز سالی نیست که در یک خوکدانی به کار مشغول شدهاند، انقلاب از راه می رسد، خوکدانی به آتش خشم کشیده می شود. مسلمانانی متعصب سینما رکس آبادان را به آتش می کشند که در آن 57 تن از جمله پسرِ صاحب خوکدانی که دوست راوی نیز هست، کشته می شود. همه تفریحگاهها یک به یک از فعالیت باز میمانند، خیابانها شلوغ میشوند، دود و شعار و ضجه و هوار با صدای صلوات و گلوله درهم می آمیزند، خمینی وارد ایران میشود، بازداشتها و اعدامها آغاز میشوند. آنکس که سرمایه در جیب دارد، همچون وابستگان رژیم سابق، ترجیح میدهد کشور را ترک گوید. طیفِ گستردهای از لمپنها و لاتها دستیاران آخوندها هستند در کمیتههای تازه بنیان گرفتهی انقلاب اسلامی. احزاب و گروههای سیاسی فعالیت آغاز میکنند. ناجی و جمیل هم از سر اتفاق سر از چاپخانه “سورن” در می آورند که ارمنی است و هوادار حزب توده. هم اوست که پای آن دو را به مجالس حزبی باز میکند و میکوشد الفبای سوسیالیسم را به آنان بیاموزاند.
باید سالی بگذرد تا در پی نخستین “بهار آزادی” یورش به گروههای مخالف آغاز گردد و سورنِ هوادار انقلاب در خوشبینیهای خویش اندکی شک کند. در پی یورش به چاپخانه سورن، ناجی و جمیل هم تصمیم می گیرند به خارج از کشور بگریزند. در رسیدن به غرب، گول قاچاقچی را می خورند، چند ماهی در یکی از کشورهای خلیج به بیگاری کشیده میشوند، ازهم جدا میشوند، به جمیل تجاوز جنسی میشود و در همین رابطه اسید به صورتش می پاشند، آنسان که جراحت وارده با او میماند. سرانجام بازداشت و به اتفاق ناجی به ایران بازگردانده میشود.
در همین مدت کوتاه که نبودهاند، چهره کشور کلی تغییر کرده است. نام خیابانها عوض شده، مردان ریشو زیاد شدهاند و زنان روسری بر سر گذاشتهاند، همهچیز آشفته به نظر میرسد، همه بههم شک دارند، انگار پا به کشوری دیگر گذاشتهاند. در همین ایام است که جنگ آغاز میشود، بمبارانها را پایانی نیست، همچنان بر سر مردم، مدرسهها، ادارات و خانهها فرود میآیند، خون قربانیان فاجعه همهجا را رنگین کرده است.
“جوانهای محلهها شروع کرده بودند به کندن سنگر در بیشتر نقاط شهر، گودالهایی در زمین که شبها می توانستی در آن بخوابی. همینطور که توی شهر راه میرفتی، نقطه به نقطه سایههایی می دیدی مثل گورکنهایی در تاریکی بیل به دست می جنبیدند و خاک به اطراف میپاشیدند. در کنار اغلب این سنگرها، مردان پیر و زنان و بچهها نشسته بودند که تا صدای عبور هواپیما و یا زوزهی خمپاره را پیش از فرود آمدن میشنیدند، تند خیز برمیداشتند و میخزیدند به داخل سنگر.”
در یکی از همین سنگرهاست که سرانجام جمیل و ناجی شناسایی و بازداشت میشوند. به زندان برده می شوند و تحت شکنجه قرار میگیرند. جمیل رفقای سورن را لو میدهد و خود در فرصتی مناسب فرار میکند. مدتی بعد، دگربار به سورن پناه میبرد و به همراه او، از طریق مرز کردستان از کشور خارج میشود و سرانجام به غرب میرسد. “توانستم خودم را برسانم به آنچه که همیشه آرزوی رسیدن به آن را داشتم.”
در غرب “پس از سالها به صحنه رسیدم و میتوانم در مقابل عموم مردم، اما فقط برای تو برقصم، با اینحال درد هنوز هست ناجی، درد همیشه هست، درد فکر کردن به تو و دیدن ناخودآگاه منظره شومی که نمیتوانم از نظر خود محوش کنم که چگونه جرثقیل طناب دار تو را بالا کشید و آن تن باریک زیبا را در درد برد بالا تا چاه سیاه مرگ، درد فکر کردن به خیانت خودم در مورد سورن، درد هزار جور درد بیدرمان دیگر که صف بستهاند در سرم تا هر روز یکی از آنها خودنمایی بکند.”
رفتار جنسی در جوامع ماقبل مدرن مفهومی است متفاوت با آنچه که در فرهنگ مدرن از آن استنباط می شود. آنچه امروز ما از واژهها و رفتار جنسی درک می کنیم، خلاف برداشتی است که اجداد ما از آنها داشتهاند. رفتار جنسی میتواند جنسیتی باشد یا واکنش جنسی بدن را در بر گیرد که رفتارهای اروتیکی نام دارند. میتواند به صرف تولید مثل صورت گیرد و یا اینکه نمودی از غریزه زندگی باشد که در بهبود کیفیت زندگی نقش دارد.
رفتار جنسی که مفهومی مدرن است و عمر آن به بیش از یک قرن نمیرسد، در فرهنگ ما به رابطهی جنسی (تولید مثل) محدود میشود و مشکل احساسی جنسی را شامل گردد. البته واژگان جنسی داشته و داریم، ولی بیشترینِ آنها بر عمل آمیزش جنسی دلالت دارند.
در عرصه فعالیتهای جنسی اگرچه لذت امری شناختهشده بود و ناز و نوازش عاشقانه جایگاهی رفیع در ادبیات ما داشت و از شور و شوق وصلِ دلدادگان روایتهایی فراوان موجود است، همهی اینها اما در پس دیواری از “عصمت”، “حیا”، “پاکدامنی”، و “باکرهگی” ارزشمند بود. مجاز و غیرمجاز را اخلاق سنتی حاکم با شمشیری آخته به نام “گناه” تعیین میکرد.
دنیای مدرن با بیطرف نمودن اخلاق راهی نو در شناخت رفتار جنسی گشود که پیشرفت علم و دانش آن را کامل کرد. شناختِ مدرن از مفهوم سکس باعث شد تا تصور جامعه نسبت به آن دگرگون گردد. بدن انسان دیگر آن نیست که در نظامهای پیشین بود. پیشرفت جامعه بر مفهومهای جنسی نیز تأثیر گذاشت.
اندام جنسی در دنیای نو با اروتیسم و لذتِ از آن در میآمیزند، دامنه آن گسترش مییابد و جهانی تازه در این عرصه خلق می شود. در چنین شرایطی است که توجه به همجنس نیز از شکل پیشین فراتر میرود.
قاضی ربیحاوی در این داستان کوشیده است تا بر رفتار جنسی ما لباسی نو بپوشاند، و آن را به عمل جنسی محدود نگرداند. به همین منظور آن را در برابر “بچهبازی” میگذارد تا تفاوتها نشان دهد. شاید به همین علت آگاهانه دو زوج عاشق به بستر نمیکشاند و حداکثر با یک حرکت، مثلاً با دستی که برای ناز کردن بالا میرود، ادامه آن را به ذوق خواننده میسپارد.
رفتار جنسی محصول جامعه است. در جامعهای سنتی تن آزاد نیست و خواهشهای آن به رسمیت شناخته نمیشوند. ممنوع و مجاز را ما در خانه میآموزیم و در اجتماع کامل کرده، به کار میبندیم. در اوایل دهه هفتاد خلاف نظریههای فروید در رابطه با مراحل رفتار جنسی انسان، اعلام شد که همهی رفتارهای جنسی انسان در واقع الگوبرداری است. به شکلی ارایه می شود که جامعه از فرد می طلبد. این رفتارها در انسانها درونی شدهاند و هرگاه لازم آید، طبق یک نسخه و یا پیشنویس اجرا می گردد. این جامعه است که از انسان میخواهد چه رفتاری در این عرصه از خود نشان دهد. این قوانین نانوشته در مراحل، مکانها و شرایط مختلف، آنسان به اجرا در می آید که آموختهایم.
واژه جنسیت که در اوایل قرن نوزدهم در جامعهشناسی و دیگر بحثهای علمی پیدا شد، ابتدا به جنس نظر داشت، حال اما مفهومی است فراتر از مرد و یا زن بودن، و همچنین دوجنسه، ترانس سکسوال و غیرو بودن. این مفاهیم در ادبیات معاصر ما بیرنگ هستند، کمتر نویسندهای خطر می کند که به این عرصه وارد شود. قاضی در این رمان خطر کرده، به تابویی نزدیک شده که در داخل کشور هیچ امکان طرح ندارد. در خارج از کشور، بی آنکه به ذهنِ سادهنگر خواننده سقوط کند و به “افشاگری” صرف بغلتد، درون آدمی برملا می کند و واقعیتهای جامعه و فرهنگ آن را در درون انسانها جستجو می کند تا نوری نو بر تجربهها بتاباند.
نویسنده به بند مُدگرایی گرفتار نیامده، فرم و تکنیک داستاننویسی آنسان به کار گرفته که نه خواننده، بلکه داستان میطلبد. مکان داستان جنوب ایران است و زمان آن از چند سال پیش از انقلاب آغاز و به چند سال بعد از آن ختم می شود. داستان در زمانی تاریخی پیش می رود، انگار تاریخ کشور را با تاریخ هستی اجتماعی انسانها در آن پیش رو داری. خلاف امر رایج در داستانهای معاصر فارسی که شخصیتها عموماً به تحصیلکردگان و قشر متوسط جامعه محدود است و موضوعها عموماً اختلافات خانوادگی همین قشر می باشد، در “پسران عشق” شخصیتها آدمهایی بسیار معمولی هستند. یکی علفچین است و آن دیگر جوانی که مدرسه به پایان نرسانده. دیگر شخصیتها نیز انسانهایی هستند که پنداری چون کرم در خاک می لولند. موضوع داستان نیز عشقی ممنوع است، عشقی که از آن تا کنون صحبت نشده و آن را به رسمیت نمیشناسند. عاشقان همجنسگرا به “جرم” نوع عشق خویش به زیر تازیانه کشیده شده و به دار آویخته میشوند.
در فرهنگ ما زبان را توان بازگویی رفتار جنسی نیست. زبان ما هنوز نتوانسته از سنت فراتر رود. به مشکلی گرفتار آمدهایم که یادآور موقعیت قرن نوزدهم غرب در این عرصه است. در آن زمان نیز در بحث از رفتار جنسی واژههای موجود کارآیی لازم را نداشتند و محققان و نویسندگان مجبور بودند به زبان لاتین و یا دیگر زبانها روی آورند تا منظور خویش بهتر بیان دارند. واژههای آن روز آنان نیز همچون واژههای کنونی ما “شرمآور” و “کثیف” تلقی می شد.
در نبود آگاهی لازم است که رفتارهای اروتیکی و همجنسگرایی “انحراف جنسی” و یا “مرض” قلمداد می شود و عاملان آن “منحرف” نامیده می شوند. اگر “انصاف” در کار باشد، می گویند “روح زنانه در بدن مردانه” و یا بالعکس رسوخ کرده است.
با توجه به این موضوع می توان مشکل نوشتن رمان عاشقانه را در زبان فارسی به خاطر سپرد. قاضی در چنین شرایطی، با علم بر ناتوانی این زبان به این کار موفق شده است.
“پسران عشق” از یک داستان اصلی و چندین داستان جنبی تشکیل شده که به موازات هم در متن پیش می روند. در یکی از همین داستانهای فرعی است که جمیل به همراه زنی به خانهای کشانده می شوند تا زن در آنجا به شکل غیرقانونی سقطجنین کند. و این هنگامی است که ورود خمینی به کشور از تلویزیون پخش می شود. جمیل در حالی شاهد این صحنه است که در اتاق کناری، در میان جیغ و آه و ناله زن، جنین او سقط میشود. تمثیلی بسیار زیبا از انقلابی که در نطفه خفه می شود.
“پسران عشق” خلاف آغاز و پایان خویش که بسیار منسجم است، در میانه، به ویژه پس از فرار به خارج از کشور، به درازگویی دچار میگردد، چیزی که میتوانست اندکی کوتاهتر شود. در همین راستاست موضوع علاقه راوی به رقص که در تمام داستان فقط در چند جا بر زبان آورده میشود ولی هیچگاه نشانی از این تمایل و کشش دیده نمیشود، حتا زمانی که صدای موزیک به گوش میرسد.
راوی از میان چندین نام “پسران عشق” را برای عنوان روایت خویش برمیگزیند، با اینکه “پسران درد” و یا “پسران مرگ” را گویاتر میداند. “پسران عشق” اما یادآور “پسران خدا” است در تورات. در باب ششم از “سفر پیدایش” موجوداتی ورای انسان هستند. “پسران خدا” در زمین زندگی نمیکردند. به اراده خالق “به دختران آدمیان درآمدند و آنها برایشان اولاد زایٔیدند.” در باب سیوهشتم از “کتاب ایوب” نیز در آفرینش جهان “هنگامی که ستارگان صبح باهم ترنم نمودند، جمیع پسران خدا آواز شادمانی سردادند.” این پسران اما ویژگی دیگر انسانها را ندارند و شرور و جبار نیستند. “پسران خدا” اقلیتِ برگزیده و گرامی او هستند، “پسران عشق” اما اقلیتیست که داغ تاریخ سالیان بر تن دارد.
در عهد عتیق، در سفر پیدایش، قوم لوط به خاطر اعمال “ناشایست” خود به آتش خشم خدا گرفتار می آید. همین مورد در قرآن نیز تکرار می گردد. آیه 27 تا 35 سوره “عنکبوت” در قرآن از همجنسگرایی مردان به عنوان “عمل زشت” و “فساد” نام می برد. لوطِ پیامبر موفق به هدایت آنان نمی شود، پس از خدا مکافات آنان طلب می کند. “ما بر اهل این دیار که فاسق و بدکارند از آسمان عذابی سخت نازل کنیم”. در آیه 80 تا 84 از سوره “الاعراف” بر این قوم “فاسد و نابکار”، “ بارانی از سنگ” فرو می بارند تا عبرت دیگران باشد. در ایران امروز نیز، آنانی که “عبرت” نگرفتهاند، به حکم الهی نابود می شوند.
در آغاز “پسران عشق” آنجا که برای نخستینبار جمیل به دیدار ناجی می رود، ناجی پاهای او به آب رودخانه میشوید. به روایتی دیگر وی را “تدهین” میکند، چنانکه مریم مجدلیه در نخستین دیدار، پاهای عیسا مسیح را به رسم میهمانداری نه با آب که رسم معمول آن زمان بود، بلکه اشکهای خود میشوید و سپس با موهایش خشک میکند. پس از آن با عطر “تدهین” می نماید. (انجیل لوقا، باب هفتم، آیه 38 و همچنین انجیل یوحنا، باب سوم، آیه دوازدهم)
در صحبت از “پسران عشق” نمی توان صحنههای تکاندهندهای را که نویسنده از روزهای نخست جنگ ایران و عراق در جنوب کشور روایت می کند، نادیده گرفت. در کمتر اثری خشونت جنگ چنین توصیف شده است.
قاضی ربیحاوی از نویسندگان نسل انقلاب است که نوشتن را نیز از همین سالها شروع کرده است. تا کنون در خارج از کشور رمانهای “گیسو” و لبخند مریم” و همچنین مجموعه داستان “چهارفصل ایرانی” از او منتشر شده است. “پسران عشق” را “نشر گردون” در آلمان منتشر کرده است.
منبع: شهرزادنیوز